مرد میدان در قلب مردم

8:38 - 14 دی 1400
کد خبر: ۷۸۶۶۳۶
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در حقیقت، فرمانده قلب‌ها بود و مردم بیش از دیدن هر رئیس و مسئولی، از مشاهده او به وجد می‌آمدند.

-حسین ارجلو در روزنامه حمایت نوشت: تنها سه روز از آغاز سال میلادی ۲۰۲۰ گذشته بود که در میان هیاهوی کریسمس و جشن‌های سال نو، شلیک سه فروند موشک زمین به هوا از نوع «Fire-and-Forget» از سوی یک فروند پهپاد متجاوز آمریکایی، خودروی حامل سردار آسمانی، «حاج قاسم سلیمانی» و همراهانش را در بغداد هدف قرار داد و ملتی را عزادار کرد. از همان ساعت اولیه انتشار خبر، گویی نزدیک‌ترین عضو ایرانیان از میانشان بار سفر بسته و هنگامی‌که مراسم تشییع پیکر او برگزار شد، صدای شیون و زاری از همه‌جا بلند بود.

دی‌ماه سرد ۱۳۹۸، همان ماهی است که فرماندهان بزرگی در عملیات کربلای ۴ و ۵ به شهادت رسیدند و آسمانی شدن حاج قاسم، قرابت عجیبی با مظلومیت سرداران شهید در آن عملیات‌ها داشت. در یکی از روز‌های سرد دی‌ماه بود که سردار سلیمانی رخت عزای هم‌رزم شهیدش «حاج احمد کاظمی» را به تن کرد و ایرانی‌ها به‌جز این، بار‌ها گریه قهرمان خود را در فراق شهدا دیده بودند. هنوز فراموش نکرده‌ایم که چگونه مروارید اشک از چشمان آسمانی‌اش می‌تراوید و شهید کاظمی را مخاطب قرار می‌داد و می‌گفت: «احمد! یعنی دیگر صدایت را نخواهیم شنید؟».

اما حالا ما بودیم که در طلیعه زمستان سرد، داغدار مردی بزرگ از قبیله آفتاب شده بودیم. گریه‌های بی‌پیرایه او بر سر تابوت و مزار شهدا به ما آموخت که برای پرواز، باید سبک‌بال و بی غل و غش بود و در بند تعلقات و تعارفات نماند. او به ما آموخت که برای رسیدن به وصال یار، باید سر از پا نشناخت و سختی‌ها را به جان خرید؛ همان‌گونه که خود، در مصاف با وحوش داعشی این‌گونه رفتار کرد. او با اینکه می‌توانست در رسته‌های دیگر سپاه پاسداران رشد کند و به مدارج عالی برسد، صحرا‌های سوزان عراق و سوریه، کویر‌های خشک و پر از تکفیری‌های افعی صفت و عرصه‌های مملو از درگیری را انتخاب کرد تا رضایت الهی را در سخت‌ترین شرایط جلب کند.

حاج قاسم در نامه‌ای به دخترش فاطمه می‌نویسد: «سی سال است که نخوابیده‌ام، اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرئت بر هم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من آن طفل بی‌پناه را سر ببرند. وقتی فکر می‌کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس است، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سربریده‌شدن است، حسینم و رضایم است.»

سردار در حقیقت، فرمانده قلب‌ها بود و مردم بیش از دیدن هر رئیس و مسئولی، از مشاهده او به وجد می‌آمدند. هر جا او را می‌یافتند، عنوان و منصب و مسلک را کنار می‌گذاشتند و برای دیدنش به‌سرعت می‌شتافتند. با همه صلابتش، در برابر رهبر عزیزمان، ادب می‌کرد و تواضع داشت و همان‌قدر که با مردم خوش‌رو بود و صمیمیت داشت، در برابر دشمنان و تروریست‌های اجاره‌ای، عبوس و خشن بود.

دلمان به او قرص بود که در خط مقدم، شجاعانه می‌جنگد و هیچ گزندی به مرز‌ها و امنیت ایران عزیز وارد نمی‌شود. با حضور سردار از توحش داعش هراسی به دل راه نمی‌دادیم و می‌دانستیم که حرامیان اجیرشده ارتجاع، غرب و صهیونیسم، گزندی به ما نمی‌رسانند. عراقی‌ها و سوری‌ها خوشحال بودند که وارد معرکه شده و یقین داشتند که حتی صدای او از پشت بی‌سیم، تروریست‌ها را فراری می‌دهد، چه رسد به حضورش در قلب میدان.

هر جا وعده‌ای می‌داد، آن را تا عملی نمی‌کرد از پا نمی‌نشست. یک روز پس از شهادت شهید «محسن حججی»، در پیام تسلیتش اطمینان داد که «ریشه شجره خبیثه وهابیت» را خواهد خشکاند و نوشت: «به حلقوم بریده این شهید عزیز راه اباعبدالله (ع) سوگند یاد می‌کنیم که از تعقیب این شجره ملعونه و نابودی این غده خطرناک برآمده در پیکر جهان اسلام تا آخرین نفرشان از پای نخواهیم نشست».

این در حالی بود که وجود نورانی و پربرکت سردار، آن‌قدر خالصانه و الهی زیست که محبوبیتش عالم‌گیر شد. اصلاً کدام فرمانده نظامی را سراغ داریم که پس از رفتنش، عزاداران اروپایی، آمریکایی، آسیایی، روسی، عربی، مسیحی و ... داشته باشد؟ او با دل‌ها چه کرد که همه احرار عالم، شیفته او شدند؟ مراسم اربعین‌وار سالگرد شهادتش در عراق که مردم از همه شهر‌ها و روستا‌ها خود را به بغداد رساندند و تجلیل بزرگ ایرانیان از این شخصیت بی‌بدیل، نمونه‌هایی هستند که دوربین‌ها توانسته‌اند آن‌ها را به تصویر بکشند، وگرنه مراسم‌های یادبود بدون پوشش رسانه‌ای بسیارند.

ناسپاسی است که فراموش کنیم همه این افتخارات به برکت انقلاب اسلامی به ثمر نشسته است. سلیمانی و سلیمانی‌ها پای مکتب امامین انقلاب تلمذ کرده‌اند و اگر به تعبیر حاج قاسم، «حرم جمهوری اسلامی نبود»، خبری هم از فرهنگ و جهاد و شهادت نبود. او عمیقاً اعتقاد داشت که حرم‌های دیگر وقتی باقی می‌مانند که انقلاب باقی بماند؛ «امروز قرارگاه حسین‌بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمدی (ص).» (فرازی از وصیت‌نامه)

سردار، انقلابی محض بود و تلاش برای به حاشیه بردن او، پنجه به آفتاب کشیدن است. او برای اثبات حقانیت جمهوری اسلامی که امروز برخی وقیحانه از همراهی با آن، ابراز پشیمانی می‌کنند و حتی آب در آسیاب دشمن می‌ریزند، از جان خود مایه گذاشت و پای دفتر انقلاب اسلامی را با خونش امضا کرد. امروز کسانی در کسوت اپوزیسیون داخل و خارج، ردای حمایت از ایران را به تن کرده‌اند که حاضر به تحمل کوچک‌ترین مرارت و سختی نیستند، درحالی‌که سردار دل‌ها در حمایت از ایران و انقلاب، با تکه‌تکه شدنش، به نقطه اتکای ایرانیان تبدیل شد. آن کجا و این کجا!

حاج قاسم، آرزوی شهادت داشت و در کوه‌ها و بیابان‌ها به استقبالش می‌رفت؛ همان‌گونه که در وصیت‌نامه‌اش این‌گونه مناجات می‌کرد؛ «خداوند،‌ای عزیز! من سال‌هاست از کاروانی به‌جا مانده‌ام و پیوسته کسانی را به‌سوی آن روانه می‌کنم، اما خود جا مانده‌ام، اما تو خود می‌دانی هرگز نتوانستم آن‌ها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آن‌ها، نام آن‌ها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند.» برای قاسم سلیمانی‌ها همیشه مرگ شیرین‌تر از عسل بوده و همین میراث شکوهمند است که راه را برای طی کردن سعادت دنیوی و اخروی فراخ‌تر نموده است.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *