اهمیت حفظ هور پس از عملیات فتح فاو

23:00 - 19 مرداد 1400
کد خبر: ۷۴۸۴۶۸
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

 - شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگی‌نامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی می‌پردازد.  در سلسله برش‌هایی، به بازخوانی این کتاب می‌پردازد.
 

***

فریب

محسن رضایی و برادر اقتصاد و...
یک سال از عملیات بدر گذشت. در آستانه عملیات والفجر ۸ بودیم. همه محور‌های منطقه فاو مطالعه و شناسایی کامل شد، تعدادی از فرماندهان با این عملیات مخالف کردند.
 
اعتقاد داشتند نباید در این محور عملیاتی صورت بگیرد. آن‌ها دلیل و شاهد می‌آوردند که عملیات در این محور به ضرر ما تمام می‌شود. سعی می‌کردند از انجام عملیات در منطقهی فاو منصرف شویم.
 
در این زمان، علی همراه قرارگاه تحت امرش، در یکی از محور‌های عملیاتی مشغول پدافند بود.
 
در جلسه‌ای که با او داشتم گفتم: باید جنگ را از هور بیرون ببریم؛ چون دیگر جواب نمی‌دهد. ولی باید هور را همچنان فعال نگه داری تا به فراموشی سپرده نشود.

هور وسعت بسیار زیادی داشت و نقش عمد‌ه‌ای در جغرافیای جنگ داشت. برای فریب دشمن از علی خواستم که تا میتواند هور را فعال نشان دهد. تا عراق احساس نکند از هور دست برداشته‌ایم و در محور دیگری می‌خواهیم عملیات کنیم!

علی گفت: «آقا محسن، برای پیشبرد جنگ هر کاری از دستم بر بیاید انجام میدهم. شما نگران هور نباشید. طوری آن را فعال میکنم که حتی خودی‌ها هم باورشان شود عملیات در هور است». گفتم: سعی کن شناسایی‌هایت را در هور فعال کنی و عراق هم متوجه کارهایت بشود! برای این کار هر چه نیاز داری بنویس تا بگویم در اختیارت قرار دهند.

علی گفت: «برای یگان دریایی و کار‌های مهندسی برخی اقلام را نیاز دارم». دستور دادم در اسرع وقت به او بدهند. علی روحیه‌ای داشت که وقتی اول کار را می‌گفتم تا آخرش را می‌فهمید و می‌رفت به دنبال انجام آن.

بعد از آن جلسه، علی راهی هور شد. آنقدر فعال و مشهود کار کرد که حتی تعدادی از فرماندهان سپاه هم فکر کردند عملیات بعدی باز هم در هور است. علی طوری هور را حساس کرد که کسی باورش نمیشد قرار است در فاو عملیات کنیم.

در جلسه‌ای علی گفت: «وقتی نیرو‌های اطلاعات را برای شناسایی به هور میفرستم، میگویند بعد از خیبر و بدر، هور جایی برای شناسایی ندارد، کجای آن را شناسایی کنیم؟ الان در دو کیلومتری خاکریز عراقی‌ها هستیم و از این
بیشتر نمیشود جلوتر رفت.

به آن‌ها گفتم: کاری نداشته باشید، فقط سعی کنید طوری کار کنید که عراقی‌ها بفهمند دارید شناسایی می‌کنید! حتی اگر شد، چند تا از مین‌هایشان را بردارید بیاورید تا متوجه شوند. سعی کنید عراقی‌ها نسبت به انجام عملیات
آینده حساس شوند».

آن روز‌ها علی کار‌های مهندسی را در جزایر با کمپرسی، لودر و بلدوزر انجام می‌داد. روز روشن دستور داده بود صد کامیون از وسط شهر سوسنگرد عبور کنند و وارد هور شوند، ولی شبانه آن‌ها را از هور خارج میکرد! این کار را جلوی دوست و دشمن انجام میداد که یعنی این همه امکانات برای تأمین نیاز‌های منطقه عملیاتی هور است.

علی کار تهیه زاغه، جاده‌کشی و کانال را در هور انجام میداد و آواکس‌ها و رادار‌های عراقی‌ها این صحنه‌ها را زیر نظر داشتند. یقین کردند قرار است بار سوم هم بعد، از عملیات‌های خیبر و بدر در هور عملیات صورت گیرد. فریب دشمن در این مدت به خوبی صورت گرفت و من با خیال راحت کارم را در محور فاو پیگیر بودم.

بیست بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸ را برای فتح فاو شروع کردیم. از عرض اروندرود گذشتیم و وارد فاو شدیم، تا یکی دو روز بسیاری از فرماندهان عراقی مستقر در فاو مقابل ما مقاومتی نکردند. می‌گفتند صبر کنید، احتمالاً این تک به فاو، تک فرعی عملیات ایران است و حمله اصلی در محور هور است! به همین دلیل، عراقی‌ها تا دو روز جواب عملیات ما را ندادند و مقاومتی هم نکردند.

پس از آنکه فرماندهان عراقی دیدند پیشروی‌های ما هر لحظه بیشتر می‌شود و در هور هم اتفاقی نیفتاد، تازه باورشان شد فریب خورده‌اند و تک اصلی همین محور فاو بوده است!

در یکی از گزارش‌ها خواندم که ماهر عبدالرشید به تعدادی از اسرای ما در بازجویی گفته بود: چرا شما به فاو آمدید؟ مگر حمله اصلی شما در هور نبود؟

عملیات فاو همه معادلات فرماندهان عراقی را به هم زد؛ آن‌ها دیر فهمیدند. رو دست خوردند که با هیچ حرکتی جبران نمیشد. برای همین معتقدم علی هاشمی بن بست شکن جنگ است.

با جرئت می‌گویم فتح فاو مدیون زحمات علی هاشمی گمنام است. پس از عملیات، علی هیچ ادعایی نکرد و صدایی از او در نیامد. انگار اصلاً نقشی نداشته است!

پس از ۷۲ روز که پاتک‌های عراق برای باز پس گیری فاو به پایان رسید و ما منطقه را کاملاً به دست گرفتیم، مسئولیت پدافند از منطقه تصرفی را به علی واگذار کردم. دوباره علی بود که با آغوش باز همه دستورهایم را موبه‌مو
اجرا می‌کرد.

پس از عملیات، قرارگاه کربلا را به چند قسمت تقسیم کردم، یک قرارگاه را در فاو مستقر کردم و یک قرارگاه را در هور و یک قرارگاه در حد فاصل چزابه تا دهلران به نام قرارگاه حُنین. این قرارگاه‌ها را تحت فرماندهی قرارگاه کربلا یعنی احمد غلامپور قرار دادم. علی هاشمی را هم با حفظ سمت به عنوان معاون احمد انتخاب کردم.

پس از فتح فاو، وقتی علی را در قرارگاه مرکزی دیدم، از شادی گریه می‌کرد، گفت: «آقا محسن! وقتی عملیات فاو شروع شد همه شب در هور بیدار بودم. هم دعا می‌کردم و هم گریه، دلم پیش شما بود». از حرف‌های علی بغض کردم و آرام گفتم: همه آن گریه‌ها و دعا‌ها ما را پیروز کرد.

٭٭٭

نگه داشتن نیرو‌ها در هور کار سختی شد. بعضی از بچه‌ها دائماً بهانه می‌گرفتند. می‌آمدند و به حاجی می‌گفتند که میخواهند مستقیم در عملیات فاو شرکت کنند. خسته شده بودند از بس در قرارگاه مانده و درگیر دفاع متحرک و عملیات ایذایی بودند.

حاجی دائم می‌گفت: «بچه‌ها حفظ کردن جزیره که به این سختی به دست آمده کمتر از عملیات نیست. اما بچه‌ها می‌گفتند الان که اینجا خبری نیست. خبر‌ها کنار اروند است».
 
خبر رسید که اقتصاد و میری رفتند آبادان و از آنجا می‌خواهند در عملیات والفجر ۸ شرکت کنند. حاجی به سید صباح گفت: «یکی از بچه‌ها رو می‌فرستی. هر جا هستند پیداشون کنه و بگه برگردند، کارشون دارم».
 
وقتی اقتصاد و میری آمدند، حاجی با اینکه از دست آن‌ها عصبانی بود، اما خودش را کنترل کرد و گفت: «این چه وضعیه شما درست کردید؟ این چه کار‌های سر خود که می‌کنید. اگر اینطور است، پس شما بشید فرماندهی قرارگاه، من هم بشم نیروی شما. اینکه نمی‌شه. سراغ هر کس رو می‌گیرم میگن نیست. درسته، عملیات شده. من هم دوست دارم برم عملیات، ولی اینجا یک کار مهمتری داریم».
 
بچه‌ها گفتند: حاجی ما که نمی‌خواستیم شما رو ناراحت کنیم. دیدیم کاری نداریم، گفتیم بریم شاید اونجا تونستیم کاری انجام بدیم.

حاجی گفت: «آخه من که راضی نبودم. اگه بلایی سرتون می‎‌اومد شرعاً اشکال داشت. اینکه نمی‌شه همه ول کنند برند یه جا جمع بشند. اومدیم و دشمن از همون نقط‌ه‌ای که خالی کردید حمله کرد».
 
با حرف‌های منطقی حاج علی، بچه‌ها فهمیدند که چه اشتباهی کردند و به اهمیت وظیفه‌شان در هور آگاهی پیدا کردند.
 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *