نصب تابلو در مسیرهای حساس عملیات هور

23:00 - 28 تير 1400
کد خبر: ۷۴۲۹۲۲
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

 - شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگی‌نامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی می‌پردازد.  در سلسله برش‌هایی، به بازخوانی این کتاب می‌پردازد.
 

***

نصب تابلو در مسیرهای حساس عملیات هور

اقدامات

علی ناصری
شاید یکی از مشکلات کار ما قبل از عملیات خیبر، فعالیت‌های مهندسی مخفیانه در هور بود. برای انجام عملیات در هور باید صد‌ها نیرو در آنجا مستقر می‌شدند و واحد مهندسی کانال می‌کند، پل میزد و زمینه را برای عملیات آماده می‌کرد.
 
برای اطمینان خاطر، مرخصی همه نیرو‌های بومی لغو شد و آنان نزدیک یک ماه در هور بدون آنکه با خانواده‌هایشان یا با بیرون از هور تماس داشته باشند، نگاه داشته شدند. کار سختی بود، اما ضروری بود و عقل به انجام آن حکم می‌کرد.

هلیکوپتر‌های دشمن هم که گاهگاه بر فراز هور پرواز می‌کردند، مشکل دیگر ما بودند. در سطح پایین بر فراز هور پرواز میکردند که ممکن بود هرگونه تأسیسات یا حرکت مشکوکی را گزارش کنند. هر وقت هلیکوپتر‌های شناسایی عراقی باالی سرمان میآمدند، بالفاصله خود را داخل نی‌های فشرده مخفی می‌کردیم. یا اینکه گونی نخی به رنگ نی داشتیم و آن را روی خودمان می‌کشیدیم تا خلبان ما را نبیند.
 
همه فکرمان این بود که مبادا کمی قبل از عملیات، هلیکوپتر‌ها آن همه نیرو را ببینند و گزارش بدهند. خطر قتل عام در پیش بود و حفاظت از آن همه نیرو و پوشش هوایی آن‌ها به معمایی مبدل شده بود که نمیدانستیم چه کار بکنیم.

خطر عکس هوایی هم وجود داشت، اما به لطف خدا و فقط لطف خدا، همه چیز طبق برنامه پیش رفت و دشمن به کلی غافلگیر شد و آن همه نیرو را در عقبه، کانال‌ها و آبراه‌های اصلی و فرعی با آن همه قایق ندید.

٭٭٭

علاوه بر قرارگاه نصرت، قرارگاه خاتم، قرارگاه کربلا و قرارگاه نجف نیز واحد‌های مهندسی‌شان را در اختیار ما قرار دادند. همه شب و روز زحمت می‌کشیدند و تلاش می‌کردند.
 
برای افزایش توان موجود، قایق‌های زیادی از بندرعباس، گناوه، دیلم، بوشهر و... خریداری و یا کرایه شد که مخفیانه و از طریق راه‌های فرعی از اهواز به قرارگاه و داخل هور ارسال شد.

این کار‌ها شبانه انجام می‌شد و همان شبانه هم تریلر‌های حامل قایق‌ها منطقه را ترک می‌کردند. قایق‌ها را در شط علی، در موقعیت شهید بقایی و باقری انبار می‌کردیم و رویشان را حصیر و تور‌های استتار می‌کشیدیم تا دیده نشوند.

پانزده روز مانده به عملیات بود و دائم در تلاش بودیم. برخی روز‌ها من فقط دو سه ساعت می‌خوابیدم. در آنجا به چشم سر دیدم که خدا دشمنانش را کور کرده بود. 

٭٭٭
 
چون بیشتر نیرو‌های عمل‌کننده در هور با منطقه آشنا نبودند و ممکن بود شب عملیات گم شوند، در جلسه‌ای که با حاجی داشتیم تدابیری اندیشیده شد.

یک سری علائم راهنمایی به شکل تابلو در مسیر‌های حساس نصب شد. مسئول این کار هم برادر سیامک بمان بود. این تابلو‌ها را ظهر روزی که قرار بود اولین مرحله عملیات در همان شب انجام شود، نصب کرد.

برای جلوگیری از اقدام احتمالی هلیکوپتر‌های عراقی، از هوانیروز خواستیم تا پوشش لازم را روی هور انجام دهد. عالوه بر آن قرار بود که در شب عملیات هلی برن هم داشته باشیم و هوانیروز هم برخی نیرو‌های عملکننده را به جزایر مجنون شمالی و جنوبی ببرد.

برای آنکه هلیکوپتر‌ها در شب عملیات بتوانند خوب عمل کنند و مسیر را گم نکنند قرار شد یک سری میله‌های شش هفت متری در جاده‌های حساس نصب کنیم و سطل‌هایی قرمزرنگ در بالای آن‌ها بگذاریم و فانوسی داخل آن روشن کنیم تا مسیر از بالا برای هلیکوپتر‌ها مشخص شود.

عملیات در اسفندماه طراحی شد که آب هور به دنبال بارش‌های زمستانی حسابی بالا آمده بود و به همین دلیل بهترین موقع برای حرکت قایق‌ها بود. هوا هم خنک بود و فصل مناسبی برای نیرو‌های غیر بومی که به هوای گرم و شرجی هور عادت نداشتند.

قرار شد نیرو‌های پیشتاز با شنیدن رمز عملیات با دشمن درگیر شوند و نیرو‌های عملکننده خود را به آن‌ها برسانند و حملهی اصلی را آغاز کنند.

صیادان عراقی دغدغه دیگر ما بودند. سید محمد مقدم را مأمور کردیم تا با گُردانی همه آبراه‌های مهم را بگیرند و نگذارند بومی‌های عراقی از منطقه خارج شوند. این نوعی بازداشت بی سر و صدا بود. کمپوت، کنسرو، غذا و... به آن‌ها داده شد.

آن‌ها شاد بودند و تشکر می‌کردند. به آن‌ها گفته شد که میخواهیم مانور انجام دهیم و آن‌ها هم قبول کردند! به این ترتیب این مشکل هم با عنایت خدا حل شد.

یادم هست در یکی از محور‌ها چادر‌های زیادی زده شده بود. من آنجا رفتم. بین نماز ظهر و عصر، امام جماعت که سید هم بود رو به بچه‌ها کرد و گفت:» برادرها، نیتهایتان را پاک کنید. بعد از یک سال زحمت، امشب عد‌ه‌ای به طرف دشمن حرکت می‌کنند و فردا شب عملیات خواهد بود.

بعضی از شما فردا شهید و بعضی زخمی و شاید اسیر شوید. در راه خدا جهاد کنید.
 
بعد برای مجاهدین عراقی که آنجا آمده بودند، به عربی سخنرانی کرد که آنها به وجد آمدند و خوشحال شدند.

چنان به شوق آمدند که پا بر زمین می‌کوبیدند و شعار میدادند. صحنه پرهیجان و تکان‌دهند‌ه‌ای بود. انگار رقص مرگ می‌کردند، برای شهادت آغوش گشوده بودند. با دیدن این صحنه، بسیاری از بچه‌ها به گریه افتادند و عراقی‌های مجاهد را در آغوش می‌گرفتند و می‌بوسیدند.
 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *