اصرار زیادی نکن

1:30 - 22 دی 1397
کد خبر: ۴۸۴۳۰۲
آقای بلادی مرحوم فرمود، چون شدت اضطراب شیخ را دیدم برایش رقت نمودم و برای اینکه مشغول و مأنوس شود مسجد خود را در اختیارش گزارده خواهش کردم در آنجا نماز جماعت بخواند و به منبر رود، قبول کرد و شب‌ها بعد از نماز، منبر می‌رفت، پس خودش روی منبر و رفقایش در مجلس با دل سوخته خدا را می‌خواندند و ختم: «اَمَّنْ یُجیبُ» و توسل به حضرت سیدالشهداء علیه السلام به طوری که صدای ضجّه و ناله ایشان هر شنونده‌ای را منقلب می‌ساخت

اصرار زیادی نکنگروه فرهنگی ، مرحوم آقای سید عبداللَّه بلادی، ساکن بوشهر فرمود: وقتی یکی از علمای اصفهان با جمعی به قصد تشرف به مکه معظمه و حج خانه خدا از اصفهان حرکت کردند و به بوشهر وارد شدند تا از طریق دریا مشرف شوند پس از ورود آن‌ها ازطرف سفارت انگلیس سخت جلوگیری کردند و گذرنامه‌ها را ویزا نکردند و اجازه سوار شدن به کشتی به آن‌ها ندادند و آنچه من و دیگران سعی کردیم فایده نبخشید.

آن شیخ اصفهانی و رفقایش سخت پریشان شدند و می‌گفتند مدت‌ها زحمت کشیدیم وتدارک سفر مکه دیدیم و قریب یک ماه در راه صدمه‌ها دیدیم (چون در آن زمان قافله از اصفهان تا شیراز هفده روز و از شیراز تا بوشهر ده روز در راه بود) و ما نمی‌توانیم مراجعت کنیم.

آقای بلادی مرحوم فرمود، چون شدت اضطراب شیخ را دیدم برایش رقت نمودم و برای اینکه مشغول و مأنوس شود مسجد خود را در اختیارش گزارده خواهش کردم در آنجا نماز جماعت بخواند و به منبر رود، قبول کرد و شب‌ها بعد از نماز، منبر می‌رفت، پس خودش روی منبر و رفقایش در مجلس با دل سوخته خدا را می‌خواندند و ختم: «اَمَّنْ یُجیبُ» و توسل به حضرت سیدالشهداء علیه السلام به طوری که صدای ضجّه و ناله ایشان هر شنونده‌ای را منقلب می‌ساخت.
پس از چند شب که با این حالت پریشانی خدا را می‌خواندند و می‌گفتند ما نمی‌توانیم برگردیم و باید ما را به مقصد برسانی ناگاه روزی ابتدائاً از طرف قونسولگری انگلیس دنبال آن‌ها آمدند و گفتند بیایید تا به شما اجازه خروج داده شود. همه با خوشحالی رفتند و اجازه گرفتند و حرکت کردند.

پس از چند ماه روزی در کنار دریا می‌گذشتم یک نفر ژولیده و بدحال را دیدم. به نظرم آشنا آمد از او پرسیدم تو اصفهانی نیستی که چندی قبل همراه فلان اینجا آمدید و به مکه رفتید؟ گفت: بلی، حال شیخ و همراهانش را پرسیدم، گریه زیادی کرد و گفت: اولاً در راه دچار دزدان شدیم وتمام اموال ما را بردند و بعد گرفتار مرض شده همه تلف شدند و تنها من از آن‌ها باقیمانده و برگشتم با این حالی که می‌بینی.

آقای بلادی فرمود: دانستم سر اینکه حاجت آن‌ها برآورده نمی‌شد چه بود و، چون اصرار را از حد گذرانیدند به آنهاداده شد، ولی به ضررشان تمام گردید.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *