قسم می‌خورم انتقام خون به ناحق ریخته‌شده‌ات را بگیرم

2:00 - 14 آذر 1397
کد خبر: ۴۷۲۸۹۴
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
به دیواری تکیه زده بود و به تصویر رفیق شهیدش نگاه می کرد. چیزی هم زیر لب زمزمه می کرد. دقیق که شدم، شنیدم می‌گفت: میرزا محمد، به خدا قسم انتقام خون به ناحق ریخته‌شده‌ات را می‌گیرم.

قسم می‌خورم انتقام خون به ناحق ریخته‌شده‌ات را بگیرمبه گزارش گروه سیاسی ، پاسدار شهید «براتعلی داودی» در ۱۳۳۷ در مشهد مقدس در خانواده‌ای محروم متولد شد و در نهایت در ۲۸ فروردین ۱۳۶۲ در پیرانشهر بر اثر آسیب‌دیدگی شدید و قطع یک دست و دو پا به شهادت رسید. بُرش‌هایی از زندگی این قهرمان کشورمان را که در کتاب «ماشال» گردآوری شده است، منتشر می‌کند.

جای خالی محمد

محمد غفاریان جبهه بود و خانمش باردار. براتعلی که قضیه را فهمید، به سرعت بچه‌ها را جمع کرد و جلسه‌ای گذاشت: «الان که محمد نیست، ما باید جای خالی او را پر کنیم و از هر جهت، مخصوصا مالی، به خانواده‌اش کمک کنیم. هر کدامتان، هر قدر که در توان‌تان هست کمک کنید و به فکر جمع آوری کمک‌های نقدی و غیرنقدی از اهالی محله هم باشید».

الحمدلله در کمترین زمان با برنامه ریزی و اطلاع رسانی براتعلی و همت بچه‌ها و اهالی محله، مبلغ خوبی جمع شد.
یک روز مناسب، بعد از نماز مغرب رفت در منزل محمد. مبلغ جمع آوری شده را داخل پاکتی گذاشت و با احترامی خاص، طوری که خانواده‌اش احساس شرمندگی نکنند، تقدیم خانم محمد کرد.

مانند این حرکت، به برکت حضور براتعلی و همت مسجدی‌ها بارها و بارها در محله‌ ما اتفاق افتاد. میرزا محمد غفاریان اولین شهید مسجد و محله‌مان بود.

براتعلی از ماجرای شهادت دوستش بهترین استفاده را در راه ترغیب جوان‌ها کرد. با کمک رفقا مراسم باشکوهی ترتیب داد و مردم هم از این کار به خوبی استقبال کردند.

می‌خواست دیگران هم به دفاع و شهادت راغب بشوند؛ بدانند ماجرای ایثار چیست و بروند سوی جبهه‌ها. جواب هم گرفت. آخرهای مراسم که همه مشغول جمع و جور کردن وسایل و گرفتن عکس یادگاری بودند، متوجه غیبت براتعلی شدم!

به دیواری تکیه زده بود و به تصویر رفیق شهیدش نگاه می کرد. چیزی هم زیر لب زمزمه می کرد. دقیق که شدم، شنیدم می‌گفت: میرزا محمد، به خدا قسم انتقام خون به ناحق ریخته‌شده‌ات را می‌گیرم.

همان جا دستم آمد که ماشال، لیاقت پیوستن به دوستان شهیدش را دارد. بعد فهمیدم هدفش از برگزاری آبرومندانه‌ی تشیع و مراسم دوستش، چیز دیگری هم بود. جواب هم گرفت. بعد از مدتی همسفر رفقای جدیدش به سوی جبهه شد.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *