داستان عیادت علامه جعفری از ابراهیم هادی

3:30 - 20 تير 1397
کد خبر: ۴۳۴۹۵۷
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
استاد، شما چرا زحمت کشیدید؟ ما خوب می‌شدیم خدمتتان می‌آمدیم.

داستان عیادت علامه جعفری از ابراهیم هادیبه گزارش گروه سیاسی ، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب است. بُرش‌هایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم ۲» گردآوری شده است، منتشر می‌کند.

در محضر علما

بارها افراد به ظاهر مذهبی را دیده‌ام که وقتی از خانه خارج می‌شوند، تسبیحی در دست دارند و به استغفار مشغول هستند. اما برخی از این جماعت، فقط استغفار ظاهری دارند و هیچ کاری را به‌خاطر خدا انجام نمی‌دهند. پای گناه که برسد معلوم نیست چه می‌کنند؟ابراهیم اهل مرابه و محاسبه بود. از اعمال خود مراقبت می‌کرد و از خودش حساب می‌کشید. اما این مسائل در ظاهر زندگی او هیچ نمودی نداشت. یعنی در مقابل دیگران و در کنار دوستان، بسیار عادی و ساده ظاهر می‌َشد. می‌گفت، شوخی می‌کرد، می‌خندید و ...

باید با ابراهیم رفت و آمد می‌کردید تا متوجه اخلاص در اعمال و محاسبه و مراقبه او می‌شدید. این معنویت از پای درس علما و بزرگان و سخنران‌های هیئت به‌دست آمده بود. او مرتب به مسجد می‌رفت و از کلام بزرگان استفاده می‌نمود. حتی برای مداحی، باید گفت که ابراهیم یک شبه مداح نشد. او بارها در محضر افراد پیشکسوت حضور می‌یافت و از آنها می‌خواست در نوکری خاندان اهل بیت (ع) او را یاری کنند. حاج اقا ترابی یکی از این افراد بود. با ابراهیم به منزل ایشان رفتیم. حاج آقا ترابی از مداحان با اخلاص و پیشکسوت بود. ابراهیم دو زانو در مقابل ایشان می‌نشست و می‌گفت: حاج آقا، اومدم که من رو برای نوکری امام حسین (ع) کمک کنید.حاج آقا ترابی هم خیلی ابراهیم را دوست داشت. هرچه شعر و سبک بلد بود به او یاد می‌داد...اما از قبل انقلاب، منزل مسکونی خانواده ابراهیم به اطراف خیابان زیبا منتقل شد. خیابانی که هر کوچه و محله آن، به نور یکی از علمای ربانی منور بود. حوزه علمیه امام القائم و مسجد محمدی و ده‌ها حسینیه، ارزش ایمان مردم این محله را نشان می‌داد.در محله‌ای که ابراهیم حضور داشت، یک عالم بزرگوار زندگی می‌کرد. علامه محمد تقی جعفری.این علامه بزرگوار، اخلاق بسیار خوبی داشت و اکثر اهالی را جذب می‌کرد. ابراهیم نیز به ایشان علاقه داشت و در جلسات و هیئت‌هایی که در منزل ایشان برگزار می‌شد، حضور داشت.جاذبه شخصیت ابراهیم باعث شد که پسر علامه جعفری نیز بسیار به ابراهیم علاقه پیدا کند و از دوستان نزدیک او گردد.ابراهیم از محضر این عالم وارسته استفاده می‌کرد و به ایشان علاقه فراوانی داشت. این ارتباط دو طرفه بود. علامه نیز ابراهیم را به‌عنوان یک جوان مؤمن انقلابی بسیار دوست داشت.زمانی که ابراهیم در عملیات فتح‌المبین مجروح شد، علامه جعفری برای ملاقات به منزل ابراهیم آمد و ساعتی مهمان خانواده ایشان بود. کاری که معمولاً برای کسی انجام نمی‌داد!علی جعفری فرزند علامه در مصاحبه با خبرگزاری‌ها می‌گوید: وقتی ابراهیم هادی مجروح شد و او را به منزل ما آوردند. علامه از ما خواست تا ایشان را به ملاقات ابراهیم ببریم.وقتی ابراهیم متوجه حضور علامه در منزل شد، با آن وضعیت خواست از جا بلند شود و گفت: «استاد، شما چرا زحمت کشیدید. ما خوب می‌شدیم خدمتتان می‌آمدیم.»علامه جواب دادند: وظیفه ماست که به شما سر بزنیم، شما جانتان را در این راه گذاشته‌اید. امروز وظیفه ماس که به شما سر بزنیم.بعد علامه ادامه داد: هربار شما می‌آمدید و درس می‌گرفتید، امروز نوبت من است از شما درس بگیرم.ابراهیم که خیلی شرمنده شده بود با ناراحتی گفت: «استاد نفرمایید، ما خاک پای شما هستیم. هرچی داریم از شماست. دعا کنید سرباز راه ولایت باشیم...»برادر علی کلیج حکایت آن روز را اینگونه توصیف می‌کند: داشتم از کنار خیابان آیت‌الله سعیدی رد می‌شدم که یک ماشین لندور برایم بوق زد! برگشتم و دیدم که یکی از رفقا پشت فرمان ماشین نشسته و گفت: می‌یای ملاقات آقا ابرام؟گفتم: بله و پریدم بالا.همین که به عقب نگاه کردم، خیلی خجالت کشیدم. با ادب سلام کردم. علامه محمد تقی جعفری پشت سرم نشسته بود.وقتی به منزل ابراهیم رفتیم، بعد از تعارفات معمول، ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت:«استاد، ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می‌کنیم.»بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت: «اگر دنیا مثل این کره باشد، امام زمان (عج) مانند این دست‌های من به دنیا احاطه دارد. خداوند نیز بر تمام دنیا شاهد و ناظر است.»علامه در سکوت، به این تعابیر عرفانی ابراهیم فکر می‌کرد. بعد هم ابراهیم، شروع به بیان خاطراتی از معجزات و امدادهای غیبی کرد.

محمد خورشیدی از همسایگان و دوستان ابراهیم می‌گفت: در ایامی که ابراهیم به‌خاطر مجروح بودن در تهران حضور داشت، یک روز با موتور او را به خیابان زیبا رساندم. گفتم: آقا ابراهیم کجا به سلامتی؟گفت: «میرم منزل علامه جعفری»گفتم:‌همون علامه که لهجه غلیظ ترکی داره و توی تلویزیون صحبت می‌کنه؟ من هم می‌تونم بیام؟گفت: «بله، بیا اشکالی نداره»وارد منزل علامه جعفری شدیم. ایشان مشغول صحبت بود و چند نفری در اطراف علامه نشسته بودند.ابراهیم با عصای زیر بغل وارد شد. علامه یکباره نگاهش به در افتاد. از جا بلند شد و به استقبالش آمد. بعد با همان لهجه زیبا گفت: به به آقا ابراهیم، بفرمایید، بفرمایید.ابراهیم را با خودش بالای مجلس برد. همه به احترام او بلند شدند. بعد علامه حرفی زدکه بسیار عجیب بود. من اگر خودم نمی‌َشنیدم باور نمی‌کردم./علامه با اصرار گفت: «آقا ابراهیم، برو جای من بنشین، ما باید شاگردی شما را بکنیم.»تا علامه این جمله را گفت، نگاه کردم به صورت ابراهیم.مثل لبو  سرخ شده بود. همانجا کنار شاگردها نشست و گفت: «استاد، تو روخدا ما رو شرمنده نکنید.»علامه بعد از اصرار زیاد به جای خودش برگشت قبل از اینکه بحث خود را ادامه دهد، رو به دوستانی که در کنارش بودند جمله‌ای گفت که خوب به یاد دارم: علامه فرمود: «این آقا ابراهیم استاد بنده هستند...»من چیز زیادی از درجات علمی علامه جعفری نمی‌دانستم، فقط دیده بودم که مرتب در تلویزیون سخنرانی می‌کند. اما همین‌قدر فهمیدم که کلام این فیلسوف و عالم بزرگ، بی‌دلیل نیست...روزها گذشت تا اینکه ابراهیم در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید. مدتی خبر شهادت ابراهیم را اعلام نکردند. فکر می‌کردند که او زنده و اسیر باشد. تا اینکه خب گمنامی ابراهیم پخش شد.کسی که خبر را برای علامه برد، می‌گوید: علامه جعفری وقتی خبر شهادت و مفقود شدن پیکر ابراهیم را شنید خیلی ناراحت شد.ایشان بلافاصله بعد از شنیدن خبر، نگاهی به اطرافیان کرد و در وصف ابراهیم یک بیت شعر قرائت کردند که متناسب با حالات او بود:این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند آن را که خبر شد، خبری باز نیامدبد نیست در اینجا عبارتی از علامه بیاوریم که مناسب شخصیت ابراهیم است:‌ «قدرتمندترین افراد،‌کسی است که قدرت «مالکیت بر خود» را داشته باشد؛ اگرچه در این دنیا مالک هیچ چیزی نباشد.بالعکس اگر کسی مالک همه دنیا باشد،‌ولی از مالکیت بر خویشتن محروم باشد،‌چنین شخصی را باید ناتوانترین اشخاص محسوب کرد.»



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *