پیوستن حر به سپاه امام(ع)

13:30 - 05 مهر 1396
کد خبر: ۳۴۹۹۶۷
دسته بندی: صفحه نخست ، عمومی
حر جواب نداد و اندام او را لرزه گرفته بود، مهاجر با او گفت: در کار تو سخت حیرانم، به خدا سوگند که از تو چنین موقفی ندیدم و اگر مرا از دلیرترین اهل کوفه پرسیدندی از تو در نمی‌گذشتم. حر گفت: والله خود را میان بهشت و دوزخ مخیر می‌بینم و بر بهشت چیزی نمی‌گزینم هر چند مرا پاره پاره کنند و بسوزانند. آنگاه اسب برانگیخت.

به گزارش ، قسمت هایی از کتاب "دمع السجوم، نوشته عباس قمی را در ادامه خبر می خوانید:.."چون حر بن یزید مردم را دید مصمم بر قتل امام «علیه السلام» شدند و فریاد آن حضرت بشنید که می‌فرمود: «أما من مغيث يغيثنا بوجه الله أما من ذاب يذب عن حرم رسول الله «صلی الله علیه و آله و سلم»؛ آیا فریادرسی هست که در راه خدا به فریاد ما رسد؟ آیا مدافعی هست که شر این مردم را از حرم پیغمبر «صلی الله علیه و آله و سلم» بگرداند؟»


حر چون این بدید با عمر سعد گفت: ای عمر! راستی با این مرد کارزار خواهی کرد؟ گفت: والله جنگی کنم که افتادن سرها و بریدن دست‌ها در آن آسان‌ترین کارها باشد.


حر گفت: این پیشنهاد که کرد [یعنی بگذارید بازگردد] قبول نمی‌کنید؟ عمر گفت: اگر کار به دست من بود می‌پذیرفتم و لیکن امیر تو راضی نشد.


پس حر بیامد و دور از مردم به کناری ایستاد و یک تن از عشیرت او با وی بود. با قرة بن قیس گفت: امروز اسب خویش را آب دادی؟ قرة گفت: والله به خاطرم گذشت و اندیشه کردم که می‌خواهد از جنگ کناره جوید و در کارزار حاضر نگردد و دوست ندارد من ببینم. گفتم: آب نداده‌ام، اکنون می‌روم و آن را آب می‌دهم. پس از آنجای بود که دورتر شد و قسم به خدا که اگر مرا بر کار خود آگاه کرده بود من هم با او رفته بودم و به امام «علیه السلام» می‌پیوستم، پس اندک اندک با حسین «علیه السلام» نزدیک شد؛ مهاجر بن اوس گفت: چه اندیشه داری؟ می‌خواهی بروی حمله کنی؟


حر جواب نداد و اندام او را لرزه گرفته بود، مهاجر با او گفت: در کار تو سخت حیرانم، به خدا سوگند که از تو چنین موقفی ندیدم و اگر مرا از دلیرترین اهل کوفه پرسیدندی از تو در نمی‌گذشتم. حر گفت: والله خود را میان بهشت و دوزخ مخیر می‌بینم و بر بهشت چیزی نمی‌گزینم هر چند مرا پاره پاره کنند و بسوزانند. آنگاه اسب برانگیخت.


[ملهوف] و آهنگ خدمت حسین «علیه السلام» کرد دست بر سر نهاد می‌گفت: «اللهم الیک أنبتُ فتُبْ عليَّ فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيك» یعنی «بار خدایا! سوی تو بازگشتم توبه من بپذیر که هول و رعب در دل دوستان تو و فرزندان رسول تو افکندم.»


[ارشاد و کامل] پس به حسین «علیه السلام» پیوست و با او گفت: فدای تو شوم یا بن رسول الله. منم که راه بازگشتن بر تو بستم و همراه تو شدم و در اینجای بر تو تنگ گرفتم و نمی‌پنداشتم این مردم پیشنهاد تو را نپذیرند و کار را بدین جا کشانند و به خدا سوگند اگر دانستمی چنین شود که اکنون می‌بینم هرگز راه بر تو نمی‌گرفتمی و اینک پشیمانم و به خدا از کار خویش توبه کنم، آیا تو برای من توبه‌ای می‌بینی؟


حسین «علیه السلام» فرمود: آری خدا توبه تو را بپذیرد، فرود آی. گفت اگر سوار باشم برای تو بهترم از پیاده و بر این اسب ساعتی پیکار کنم و آخر کار من به نزول کشد.


[ملهوف] و گفت: چون من نخست به جنگ تو آمدم، خواهم پیش از همه نزد تو کشته شوم شاید دست در دست جد تو زنم روز قیامت. و سید فرمود: مقصود حر، اول قتیل پس از توبه او بود برای آنکه گروهی پیش از وی کشته شدند. پس حسین «علیه السلام» او را اذن جهاد داد..."



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *