آیت‌الله مهدوی‌کنی آثار شکنجه‌های زندان را تا پایان حیات با خود داشت

15:50 - 29 مهر 1395
کد خبر: ۲۳۴۷۴۹
دوست و یار دیرپای آیت‌الله مهدوی کنی گفت: ایشان در طول این سال‌ها با بیماری قلبی دست و پنجه نرم می‌کردند که بخشی از آن معلول شکنجه‌های فوق‌العاده طاقت‌فرسا و دلخراش کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک بود.
به نقل از فارس، دیگر رسانه های خبرگزاری فارس، بی‌تردید در حلقه دوستان و یاران دیرپای عالم مجاهد مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدرضا مهدوی کنی، «حاج حسین مهدیان» مکانتی خاص دارد. او از آغازین سالیان دهه 40 با آیت‌الله آشنا شد و تا پایان حیات آن بزرگوار، در عرصه‌های گوناگون مجاهدت فرهنگی و سیاسی با وی تعامل داشت. بی‌تردید خاطرات او از این دوره طولانی، از مدخل‌های شاخص در شناخت ریاست فقید مجلس خبرگان رهبری است. مهدیان در سالروز ارتحال آیت‌الله مهدوی کنی و در گفت و شنودی که در پی می‌آید، به پاره‌ای از خاطرات خویش از آن یار دیرین اشاره کرده است. امید آنکه مقبول افتد.

جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی آشنا شدید و چه شد که روابط شما به این حد از صمیمیت و نزدیکی رسید که همگی در جریان آن قرار دارند؟

بسم‌الله‌‌الرحمن‌الرحیم. بنده در دوران جوانی، به‌رغم اینکه با بسیاری از علما و چهره‌های شاخص دینی و سیاسی ارتباط داشتم، اما دو چهره بیش از دیگران مرا جذب کردند. یکی مرحوم آقای فلسفی بود که با ایشان نسبت فامیلی هم داشتیم. داخل پرانتز باید عرض کنم متأسفانه جایگاه و شأن آقای فلسفی به‌درستی برای عموم مردم، به‌ویژه جوانانی که منابر ایشان، دانش و بینش عمیق ایشان را از نزدیک درک نکرده‌اند، هنوز روشن نشده است. ایشان مقام معنوی بالایی هم داشت که در این زمینه داستان‌های زیادی وجود دارد که مناسب می‌دانم به یکی از آنها اشاره کنم. آیت‌الله سید احمد علم‌الهدی ـ که الان امام جمعه مشهد مقدس هستند ـ برایم نقل می‌کردند که چندی پس از رحلت مرحوم پدرم، آیت‌الله حاج سید علی علم‌الهدی که از علمای شاخص و پرآوازه مشهد بود، ایشان را خواب دیدم. در خواب از ایشان سؤال کردم شما هنوز به زیارت پیامبر اکرم(ص) موفق شده‌اید یا نه؟ ایشان پاسخ دادند: هنوز خیر، اما به من وعده داده‌اند وقتی آقای فلسفی بیایند، پیامبر اکرم(ص) به دیدن ایشان خواهند رفت و در آن زمان شما هم می‌توانید ایشان را زیارت کنید!من به خاطر اینکه این داستان در تاریخ بماند، از ایشان خواستم این خاطره را مکتوب کنند و به من بدهند که در جایی منتشر کنیم که این کار را هم کردند. آقای فلسفی چنین جایگاهی داشت که متأسفانه به درستی هم شناخته نشد.

چهره دومی که خیلی ما را جذب کردند، مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی بودند. در آن دوره ایشان در مسجد جلیلی نماز می‌خواندند و در بسیاری از موارد، ما در نمازهای جماعت ایشان و مخصوصاً در برخی از محافل و مجالس ایشان در شب‌های احیا، شرکت می‌کردیم. در مجالس احیای ایشان چهره‌های شاخصی از مبارزین شرکت می‌کردند و در واقع یکی از محل‌های تجمع شخصیت‌های مبارز در آن دوره بود. مثلاً مرحوم آیت‌الله طالقانی و دیگران هم به‌رغم اینکه خودشان مساجد آباد و پررونقی داشتند، در مجالس مسجد جلیلی شرکت می‌کردند. در پایان یکی از همین جلسات احیا، ایشان را دستگیر و ابتدا به بوکان تبعید کردند و بعد هم به موازات پرونده جدیدی که در اثر اعترافات وحید افراخته برای بسیاری از علما، از جمله ایشان باز شد، مجدداً به زندان اوین منتقل شدند که تا مدت‌ها هم در آنجا بودند.

جنابعالی به شهادت اسناد و خاطرات با چهره‌هایی مانند شهید آیت‌الله مطهری و شهید آیت‌الله بهشتی هم ارتباط صمیمی و نزدیکی داشتید. چه شد در میان علمایی که با آنها صمیمی بودید، با آقای مهدوی کنی انس و الفت متفاوتی پیدا کردید و بیشتر هم با ایشان محشور بودید؟

البته آن بزرگواران هم به ما لطف داشتند، اما در آقای مهدوی کنی خصیصه‌ای وجود داشت که نه تنها من، بلکه بسیاری از افراد به ایشان نزدیک‌تر می‌شدند و آن، عاطفه و محبت سرشار و در عین حال تواضع بسیار زیاد ایشان بود. از وقتی که با ایشان آشنا شدم، جذب همین عواطف و الطاف ایشان شدم. خانواده ایشان هم خانواده بسیار بزرگواری هستند.

اخوی بزرگشان آیت‌الله باقری کنی هم که از ایشان بزرگ‌تر و از علما هستند، ادب، وارستگی و زهد عجیبی در رفتارشان مشاهده می‌شود. خاطرم هست قبل از انقلاب، این بزرگوار برای اینکه از وجوهات شرعیه استفاده نکنند، کارهای حسابداری یک تاجر برنج را در خیابان پامنار انجام می‌دادند! این درجه احتیاط آقای باقری کنی را نشان می‌دهد. پس از پیروزی انقلاب هم ایشان در تمام جایگاه‌هایی که در کنار برادر بزرگوارشان حضور داشتند و کمک کار مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی بودند، بدون اجازه ایشان، کوچک‌ترین اقدامی نمی‌کردند. ایشان سال‌هاست عضو مجلس خبرگان هستند، اما کوچک‌ترین نام و اظهار وجودی که شائبه خودنمایی داشته باشد، در وجود ایشان نیست. ایشان هم از نظر اخلاقی واقعاً شخصیت بارز و ارزشمندی هستند.

در دوران مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب، در چه عرصه‌هایی با آیت‌الله مهدوی کنی همکاری می‌کردید و چه خاطراتی از آن دوران دارید؟

در دوره‌ای که در بوکان تبعید بودند و همین‌طور در دوره‌ای که در زندان بودند، امکان ارتباط بسیار کم بود. در بوکان یکی دو نفر از رفقای مسجد جلیلی به دیدن ایشان می‌رفتند و از ایشان احوالی می‌گرفتند و به بقیه خبر می‌دادند. در زندان اوین هم ملاقات برای غیر از افراد خانواده ممنوع بود و سختگیری می‌کردند تا اطلاعاتی رد و بدل و پیغامی به بیرون منتقل نشود. بنابراین ما در آن دوره سعادت دیدار ایشان را نداشتیم، اما وقتی آزاد شدند و شورای انقلاب تشکیل شد، در جلساتی که به نوعی برای خط‌دهی درباره مبارزات تشکیل می‌شد، ایشان را زیارت می‌کردیم. بسیاری از این جلسات که توجیهی و برای آماده کردن اقشار مختلف جامعه برای انقلاب بود، در منزل ما برگزار می‌شدند. خاطرم است یک روز شهید بهشتی به من زنگ زدند و گفتند: شما به کریم آقا بگویید رأس ساعت چهار بعد از ظهر، به منزل شما بیایند! منظور ایشان آقای دکتر سنجابی رهبر جبهه ملی بود که قرار بود در دولت موقت، وزارت خارجه را به عهده بگیرند. سر ساعت جلسه تشکیل شد و آقای بهشتی گفت‌وگوهای لازم را با ایشان کردند و چون عادت داشتند مذاکرات مکتوب باشد، از من کاغذی خواستند که صورتجلسه‌ای را بنویسند و هر دو امضا کنند. من کاغذی را به ایشان دادم و خاطرم است گفتند: این کاغذ کوچک است و کاغذ بزرگ‌تری را به من بدهید! ایشان در آن مفاد مذاکرات را نوشتند و از آقای سنجابی هم امضا گرفتند. البته آقای سنجابی مدت کوتاهی وزیر بود و نتوانست ادامه بدهد و استعفا داد.

یکی دیگر از جلسات مهمی که در منزل ما برگزار شد، جلسه با مدیران مسئول مطبوعات بود. مطبوعات در اعتراض به سانسور، حدود 61 روز اعتصاب کردند. یک شب که قرار بود این اعتصاب پایان بگیرد، مدیران مسئول آنها به منزل ما دعوت شدند که با رهبران روحانی انقلاب دیداری داشته باشند. در آن جلسه آیت‌الله مهدوی‌کنی، آیت‌الله مطهری، آیت‌الله بهشتی و مرحوم آقای فلسفی حضور داشتند و هر کدام به فراخور، نظرات خودشان را به سردبیران جراید اعلام کردند. در آخر آقای بهشتی با قدرت جمع‌بندی و مدیریتی‌شان، مجلس را در دست گرفت و شاید کسی که توانست در آن جلسه به بهترین نحو، مطالب را به سردبیران منتقل و مجلس را ختم کند، ایشان بود. خاطرم است بعد از اتمام جلسه به شهید مطهری گفتم: حالا که قرار است مطبوعات کار خودشان را شروع کنند، بهتر است با پیام حضرت امام باشد. ایشان با آقای فردوسی‌پور در پاریس تماس گرفت و امام فردا صبح پیامی را از طریق تلفن به ایران فرستادند و من کلمه به کلمه یادداشت کردم و در اختیار مطبوعات گذاشتم که تیتر همه روزنامه‌ها شد.

بخش زیادی از همکاری و ارتباط جنابعالی با مرحوم آیت‌الله مهدوی‌کنی در طول این سال‌ها، به مشارکت شما در تأسیس و تداوم فعالیت‌های دانشگاه امام صادق(ع) برمی‌گردد. از پیشینه‌ این دانشگاه و نقش آیت‌الله مهدوی کنی در باروری و به ثمر رساندن این مرکز علمی بفرمایید.

تأسیس دانشگاه و تدارک زمین آن داستان مفصلی دارد که معمولاً هم گفته شده است. در آغاز هیئت امنایی برای آنجا تشکیل شد که اکثر آنها از وابستگان آقای منتظری بودند و از نظر روش، سبک زندگی و سیاست‌گذاری با آقای مهدوی کنی هماهنگ نبودند. حتی یک بار در رأی‌گیری‌هایشان، آقای مهدوی کنی را از ریاست آنجا برداشتند! امثال ما هم که به نوعی در تأسیس این نهاد، تمهید و تدارک آن سهیم بودیم، از رفتار این عده ناراضی بودیم تا اینکه آقای منتظری از قائم مقامی عزل شد و چند ماه بعد هم امام رحلت کردند و آیت‌الله خامنه‌ای رهبر شدند. بعد از رهبری ایشان با حکمی که به آیت‌الله مهدوی کنی دادند، عملاً اداره آن دانشگاه را به ایشان سپردند و از آن جماعت رفع ید شد. به نظر من دانشگاه امام صادق(ع) از لحاظ دستاورد، یکی از موفق‌ترین تجربیات آموزشی نظام در طول این 35 سال، برای تربیت مدیران آینده است. خود آقای مهدوی هم مکرراً می‌فرمودند: امید من، این جوان‌ها هستند و قبلاً که صحبت از تأسیس و اداره این دانشگاه بود، پیش‌بینی نمی‌کردم این مرکز تا این حد در زمینه تربیت نیروهای انسانی توفیق داشته باشد. خوشبختانه فارغ‌التحصیلان این دانشگاه به هر جایی که رفتند و مسئولیتی را به عهده گرفتند، خوش درخشیدند.

به هر حال در جریان تأسیس و اداره دانشگاه امام صادق(ع) تا مقطع رحلت ایشان، در حدود 33 سال، همکاری نزدیک داشتیم. هر دوشنبه جلسات هیئت امنا بود و من چون دبیر جلسه بودم، صورت جلسات را هم می‌نوشتم. گاهی در آغاز جلسات چند آیه قرآن هم می‌خواندم و ایشان با لطف و محبتی که داشتند، همان آیاتی را که بنده برای تیمّن و تبرک و آغاز جلسه خوانده بودم، معنی و تفسیر می‌کردند. دوره بسیار شیرین و خاطره‌انگیزی بود.

با توجه به اینکه شما چه در اداره دانشگاه امام صادق(ع) و چه در سایر عرصه‌ها با ایشان همکاری صمیمانه‌ای داشتید، قطعاً از برخی از تصمیم‌های تاریخی ایشان و حواشی آنها هم مطلع هستید. لطفاً بفرمایید ایشان در چند سال پایان عمر، چگونه و چرا به ریاست مجلس خبرگان رضایت دادند و حال آنکه معمولاً برای پذیرش چنین مسئولیت‌هایی متقاعد نمی‌شدند؟

بعد از شرایط فتنه 88 بسیاری از اعضای مجلس خبرگان از رئیس وقت آن مجلس انتقاد داشتند و این انتقادات را هم در حضور خود ایشان و هم در نطق‌های پیش از دستور، بیان می‌کردند. طبعاً با توجه به شرایطی که برای ریاست وقت مجلس پیش آمده بود، اداره مجلس برای ایشان کار سختی شده بود، چون اکثر نمایندگان نسبت به ایشان نگاه انتقادی داشتند. طبعاً همه نگاه‌ها به شخصیت بارز آن مجلس یعنی آیت‌الله مهدوی کنی برگشت و همه سعی کردند ایشان را متقاعد کنند ریاست خبرگان را بپذیرند.

این مسئله با مقام معظم رهبری هم مطرح شد و ایشان فرمودند: البته این تصمیم به عهده خبرگان است که رئیس را انتخاب کنند، اما من مخالفتی ندارم، منتها به‌گونه‌ای رفتار کنید که آقای هاشمی لطمه روحی و شخصیتی نخورد! رفتار اخلاقی آیت‌الله خامنه‌ای در آن شرایط برای ما فوق‌العاده عبرت‌آموز بود.

به هر حال مرحوم آیت‌الله مهدوی‌کنی در شرایطی ریاست مجلس خبرگان را پذیرفتند که واقعاً چند بیماری همزمان داشتند و مخصوصاً دیسک کمر بسیار ایشان را اذیت می‌کرد، منتها برای حفظ مصالح نظام و انقلاب در انتخابات ریاست مجلس خبرگان شرکت کردند و رأی بالایی هم آوردند و در همان نطقی که آن روز ایراد فرمودند، واقعاً بزرگواری و اخلاق‌مداری درخشانی را از خود نشان دادند.

با توجه به ارتباط طولانی شما با ایشان معمولاً در جریان وضعیت جسمانی ایشان هم قرار داشتید. کمی هم در این باره صحبت بفرمایید.

ایشان در طول سه دهه اخیر، شاید چند بار تا نزدیکی مرگ پیش رفت، اما به شکل معجزه‌وار به زندگی برگشت! قرص‌های ایشان همیشه همراهشان بود. حتی در روز آخر که در مراسم سالگرد ارتحال امام شرکت کرده بودند، شاهد بودم در وسط مراسم قرص‌هایشان را به ایشان می‌دادند. هر چند بسیاری معتقدند اگر ایشان در آن روز در آن مراسم شرکت نمی‌کرد، شاید این اتفاق برایشان نمی‌افتاد. به هر حال ایشان در طول این سال‌ها با بیماری قلبی دست و پنجه نرم می‌کردند که بخشی از آن معلول شکنجه‌های فوق‌العاده طاقت‌فرسا و دلخراشی بود که در کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک به ایشان داده شده بود. برای مدتی دکتر قلب ایشان، آقای دکتر ملکی بودند که در چند مورد وقتی ایشان بر اثر ناراحتی قلبی به ایشان مراجعه کرده بود، دکتر ملکی گفته بودند: اگر امروز نمی‌آمدید و ویزیت نمی‌شدید، شاید کارتان تمام بود! و همین حالت معجزه داشت که در لحظه متوجه و خود را به پزشک رسانده بودند، وگرنه کار تمام شده بود.

در جلسات هم گاهی اوقات بی‌حالی بر ایشان عارض می‌شد! به هر حال با همه این کسالت‌ها، سختی‌ها و ضعف‌ها سعی می‌کردند وظیفه خود را انجام بدهند و این احساس وظیفه ایشان در آن وضعیت دشوار برایم بسیار جالب بود.

دیدار آخر شما با ایشان کی اتفاق افتاد و چه خاطره‌ای از آن دیدار دارید؟

در روز عید سعید مبعث با عده‌ای از کارگزاران و مسئولان نظام خدمت رهبری رسیده بودیم. بعد از اینکه ایشان سخنرانی کردند و به حیاط بیت رفتیم، با آقای مهدوی روی یکی از نیمکت‌ها نشستیم و ایشان خیلی پدرانه، با محبت و به شکل غیرمنتظره و کم‌نظیری از بنده تفقد کردند. حدود یکی، دو ماه قبل از آن در مشهد برایم عارضه‌ای پیش آمد و پایم شکست. دو ماه هم در گچ بود. ایشان وقتی مرا دید با محبت زیادی از وضعیت جسمی‌ام سؤال کرد و اینکه بهتر است به دکتر جدیدی سر بزنی و معالجاتت را پی بگیری. در همین حین هم سخنرانی آقای خامنه‌ای تمام شد و به حیاط تشریف آوردند و روی نیمکت در کنار ما نشستند. تفقد و لطف زیادی که آقای مهدوی‌کنی در دیدار آخر با من داشتند، برایم اندکی غیرعادی بود و بعدها فهمیدم به ایشان الهام شده بود که این آخرین دیدار ماست!رحمت الله علیه، رحمه واسعه.

/انتهای پیام/

: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *