اینجا آرامگاه فرشته‌هاست+عکس

15:39 - 27 مهر 1395
کد خبر: ۲۳۳۸۹۵
قطعه ۳۱ بهشت‌زهرای تهران آرامستان کودکانی است که زمان زیادی را در دنیا نگذراندند و چون فرشته‌ای در این قطعه آرام‌گرفته‌اند.
به نقل از مهر، این روزها و بین بنرها و پلاکاردهای تسلیت ماه محرم، جمله‌ای می‌خوانیم که عمق درد و مصیبت امام حسین (ع) را نشان می‌دهد، روایتی از امام صادق (ع) که فرمودند: «نوحوا علی الحسین نوح الثکلی علی ولدها؛ نوحه‌کنید بر حسین (ع)، نوحه مادر بچه مرده.»

این گزارش روایت کوتاهی از حال همان مادرانی است که حجم درد و عزاداری آنها با مصیبت سیدالشهدا (ع) مقایسه شده است. مادرانی که بچه‌هایشان حالا مسافر بهشت شده‌اند. همان‌هایی که حالا بجای راهی کردن بچه‌ها تا مدرسه و پیش‌دبستانی، راهی بهشت‌زهرا می‌شوند تا در کنار مزار فرشته کوچکشان آرام شوند. مادرانی که اول مهر و شروع مدارس چشم‌هایشان را بارانی می‌کند و با رد شدن از جلوی لوازم‌التحریرفروشی‌ها و اسباب‌بازی‌فروشی‌ها بی‌تاب می‌شوند. آن‌قدر دل‌تنگ هستند که اسم و عکس پروفایلشان در شبکه‌های اجتماعی، همان اسم و عکس فرزند آسمانی آن‌هاست و حالا به‌جای مرتب کردن اتاق و وسایل او، با خیرات کردن و تزئین سنگ مزارش دلشان آرام می‌گیرد.

اینجا جایی است که می‌توانی روایت دیگری از عشق مادری را تجربه کنی و از مادرهایی بشنوی که شاید قصه عاشورا و شهادت اطفال امام حسین (ع) را بهتر از بقیه مادرها درک می‌کنند.

اینجا فقط روضه حضرت علی‌اصغر (ع) را می‌خوانند

پیدا کردن قطعه کودکان بهشت‌زهرا سخت نیست. کمی آن‌طرف تر از قطعه معروف هنرمندان، تابلوی قطعه ۳۱ یا همان «قطعه فرشته‌ها» را می‌شود دید.  ساعت حوالی سه بعدازظهرروز پنجشنبه است و قطعه تقریباً هنوز خلوت است. اینجا مثل یک مهدکودک است، جایی پر از تصاویر کودکان معصومی که به چشم‌هایت خیره شده‌اند، اما سروصدای شادی و بازی آنها را نمی‌شنوی. عمر بعضی از این بچه‌ها آن‌قدر کوتاه بوده هیچ عکسی جز عکس صورت رنگ‌پریده و چشمان بسته کودک در لحظه فوت، روی کتیبه بالای مزارشان نیست.

روی مزار کودکی با چند نوارچسب فانتزی، یک مداد و چندتکه کاغذ چسبانده‌اند. کودکی که مهرماه امسال، درست هفت سال از فوتش می‌گذرد. خیلی‌ها عکس کودکشان را درحالی‌که لباس سقا پوشیده، روی سنگ مزار او نصب‌کرده‌اند.

کمی آن‌طرف تر در ردیف جدید قطعه فرشته‌ها مراسم ختم کودکی برگزار می‌شود. جمعیت اقوام عزادار آن‌قدرها زیاد نیست. مادر کودک لالایی می‌خواند و بلندبلند گریه می‌کند. یکی از مادرها برایم می‌گوید روز جهانی حضرت علی‌اصغر (ع) مادرهای این بچه‌ها هم کنار بچه‌هایشان عزاداری می‌کنند.

گروه تلگرامی «مامان‌های فرشته‌ها»

هرچه به عصر نزدیک‌تر می‌شویم، تعداد مادرها هم بیشتر می‌شود. اینجا کمتر خانمی را به اسم خودش می‌شناسند. مادرها همدیگر را به اسم کودک آسمانی یکدیگر صدا می‌زنند: «مامان مهرانه، مامان فاطمه، مامان ایلیا، مامان پریا و ...»

«مهرانه» هفت‌ماهه شاید مهمان ناخواسته بوده، اما بعد از تولد، پیش پدر و مادر و چهارخواهر و برادر قبل از خودش حسابی عزیز و دوست‌داشتنی می‌شود.

ناراحتی قلبی مهرانه در دوران بارداری مادر مشخص نمی‌شود و بعد از تولد او متوجه این موضوع می‌شوند. خانواده از مهرانه در لباس بیمارستان و درحالی‌که دستگاه‌های ویژه به او وصل شده، عکس‌های زیادی دارند. مادرش می‌گوید اصلاً به خاطر همین فیلم و عکس‌هاست که مادربزرگ‌های ما در قدیم و شرایط بهداشتی حتی ضعیف‌تر، با غم از دست دادن فرزند کنار می‌آمدند اما ما نمی‌توانیم کودکان ازدست‌رفته‌مان را فراموش کنیم: «از خانواده‌ها و آشنایان زیاد می‌شنوم که دوباره بچه‌دار شو تا جای خالی مهرانه پر شود، اما مگر می‌شود جای خالی انگشت قطع‌شده را با انگشت دیگری پر کرد؟ البته خیلی‌ها دوباره بچه‌دار شدند و توانستند با این غم کنار بیایند ولی فراموش کردن اصلاً کار راحتی نیست. من سال پیش دخترم را از دست دادم، اما همین‌جا پیرمردی را دیدم که گفت ۴۶ سال قبل کودک شش‌ماهه‌اش را اینجا دفن کرده و هنوز هم داغدار اوست.»

مامان مهرانه حالا یک گروه تلگرامی برای مادران اینجا راه انداخته است. آنها در این گروه باهم درد دل می‌کنند، برای سفره‌های نذری و خیرات بچه‌هایشان قرار می‌گذراند یا با عکس بچه‌هایشان پوستر و کلیپ درست می‌کنند: «راستش این غم آن‌قدر تلخ است که کسی حال ما را نمی‌فهمد، جز آن‌هایی که دردی مشابه ما داشته باشند. ما کنار هم آرامش بیشتری داریم.»

گفتم روی سنگ مزارش بنویسید: «فاطمه، دختر آبشار»

غم ندیدن فرزندت به کنار، کنار آمدن با نحوه از دست دادن او خودش درد دیگری است. غمی که این مادرها هیچ‌وقت نمی‌توانند فراموشش کنند. غزل کوچولو، جلوی چشم مادرش تصادف می‌کند. یا قصه  لیلی کوچولو که دایی‌اش ناخواسته و بی‌خبر او را با ماشین سنگینش زیر می‌گیرد.

اما بین همه مادرها، غم مادر فاطمه دردناک‌تر بوده. «فاطمه امیری» دختربچه پنج‌ساله ساکن شهرک کاروان که ۱۱ خرداد امسال با مکش پمپ مخصوص آبشار پارک کوهسار به داخل پمپ کشیده بود. فاطمه و مادرش بعد از جشن نیمه شعبان به این پارک می‌روند و چون حفاظ و نرده‌ای روی این پمپ نبود و علامت خطری هم وجود نداشت، فقط در چند ثانیه فاطمه داخل این دریچه مرگ افتاد.

این قطعه در شأن فرشته‌ها نیست

مادر ستاره اطراف مزار دخترش و بقیه مزارهای اطراف را حسابی جارو زده و حالا در حال سلفون کشیدن روی مزار ستاره است. می‌گوید شستن سنگ مزار مثل این است که او را حمام برده باشم. همین سلفون کشیدن هم برایمان مثل لباس پوشاندن به این بچه‌هاست. با همین کارهاست آرام می‌گیریم. خیلی از خانواده‌های دیگر هم روی مزار فرزندشان را کاورهای رنگارنگ دوخته‌اند. انگار که روی گهواره‌اش را بپوشانند تا باد و باران‌های فصل سرما آن‌ها را خیس و خاکی نکند.

مادرها اما از وضعیت رسیدگی به این قطعه دلخور هستند: «اصلاً درست نیست که اینجا روشنایی نداشته باشد. باور کنید شب احیا با نور گوشی‌هایمان این قطعه را روشن کرده بودیم.» باوجودی که قیمت هر قبر حدود ۵۰ تا ۱۰۰ هزار تومان بوده، اما این قطعه به نام قطعه رایگان شناخته می‌شود: «اصلاً  شاید به خاطر همین «رایگان» بودن است که رسیدگی به نظافت و فضای سبز اینجا هم به عهده ماست. ما حاضریم حتی کمک مالی کنیم اما مزار بچه‌های ما در شرایط بهتری باشد. سنگ مزار بچه‌ها کوچک است و فاصله چندانی بین آنها نیست. همین راه رفتن را در اینجا سخت می‌کند.»

می‌گویند خیلی از ساعت‌های هفته را اینجا می‌گذرانند. جایی که راحت نیست ولی کنار کودکان آن‌هاست: «نیمکت و سایه بانی برای استراحت مادرهای داغدار وجود ندارد. اینجا فقط دو شیر آب دارد که برای شستشوی مزار کودکمان باید کلی راه برویم تا به آنها برسیم. مطمئن باشید خدا دعای این فرشته‌های معصوم را می‌شنود. از خیلی‌ها شنیده‌ایم که حضور در اینجا مثل قدم زدن در گلزار شهدا، آرامش‌بخش و دلپذیر است. اینجا مثل قطعه هنرمندان بازدیدکننده دارد. واقعاً لازم است مسئولین بهشت‌زهرا فکری برای وضعیت این قطعه بکنند.»

غیر از بعضی اتفاقات دل‌خراش که این کودکان را آسمانی کرده، بیشتر این بچه‌ها در اثر بیماری از دنیا رفته‌اند. مثل مادری که می‌گوید پسرش را در اثر سرماخوردگی و بعد هم عفونت ازدست‌داده است. می‌گوید این دردها بهانه رفتن بوده و بچه‌های آنها اهل این دنیا نبوده‌اند، اما تشخیص اشتباه پزشک هم بی‌تأثیر نبوده: «فرزندان بیشتر ما اگر زنده بودند، الآن پیش‌دبستانی یا مهدکودک می‌رفتند. یک مدرسه پسرانه سر کوچه ماست. هر صبح صدای خنده و بازی‌های این بچه‌ها حسابی بی‌تابم می‌کند.»

گل آرام شش‌ساله هم به همین شکل از دنیا رفته. خواهر نوجوانش می‌گوید پزشک برای او آمپول دگزای کامل تجویز کرده و همان شب گل آرام در خانه و جلوی چشم خانواده از دنیا رفته. با شکایت خانواده‌اش سه ماه پروانه طبابت پزشک معالج باطل‌شده، اما او امروز به خاطر پوشش «بیمه مسئولیت» همچنان طبابت می‌کند.

با مادران فرشته‌ها گرم صحبت هستیم که زن جوانی از راه می‌رسد و با عکس مزار چند نفر از بچه‌ها سلام و احوالپرسی می‌کند: «سلام خاله جانم! سلام بچه‌های گلم!» می‌گوید پرستار بخش خون بیمارستان حضرت علی‌اصغر (ع) است و حضور در این قطعه همیشه برایش دل‌نشین است. می‌پرسم خاطره‌ای از برخورد خانواده‌های داغدار و دل‌شکسته این بچه‌ها به خاطر دارد؟ «خب من پزشک نیستم، پرستارم! رابطه خیلی خوبی هم با بیمارانم دارم. این ناراحتی‌ها و بغض‌ها شاید درباره پزشک‌ها اتفاق بیفتد. در بخش ما گاهی کودکی تا سه سال تحت درمان است و ما هرروز همدیگر را می‌بینیم. این باعث می‌شود اگر خدای‌نکرده از دنیا رفت، بازهم با مادرش رفیق بمانم و این شکلی همدیگر را آرام کنیم. همیشه به آنها می‌گویم ما که از خدا نسبت به این بچه‌ها مهربان‌تر نیستیم! ببین چقدر بچه شما عزیز بوده که حالا پیش خدا است.»

کتابی که خواندنش قلب مادرهای اینجا را آرام کرده است

مادرِ پارمیدا گل‌های زرد و قرمز را باسلیقه روی مزار او چیده و حالا در حال سلفون کشیدن است. می‌گوید داغ از دست دادن فرزند هیچ‌وقت فراموش یا کمرنگ نمی‌شود، ولی حضور در این قطعه و بودن در کنار بقیه مادرهای داغدار، کمی او را آرام‌تر کرده؛ اما اتفاقی که دوست دارد از آن صحبت کند، خواندن یک کتاب بوده است: «از طریق یکی از آشنایان، از مرحوم آیت‌الله بهجت سؤال کردیم. سفارش ایشان برای آرام شدن، خواندن کتاب «مسکن الفواد» شهید ثانی بود. به بقیه مادرها هم سفارش کردم آن را بخوانند، حتی شده چند بار! کتابی که واقعاً آرامم کرد.»

بازهم تأکید می‌کند که این مسائل باایمان قلبی مادر هم مرتبط است. می‌گوید غیر از پارمیدا یک دختر دیگر هم دارد که هیچ‌وقت بدون وضو به آنها شیر نداده. اواخر اسفند سال ۸۹ بود که پارمیدای هفت‌ساله براثر ضربه‌مغزی از دنیا رفت: «لباسش در روزهای آخر همان روپوش و مقنعه پیش‌دبستانی بود. همه لباس‌هایش را به دو سه دختر بی‌سرپرست در خیریه بخشیدیم و فقط لباسی را نگه داشتم که شب عید برایش خریده بودم. حس می‌کنم نسبت به همسرم و دختر دیگرم تعهد دارم و دوست ندارم عزاداری‌ام برای پارمیدا آنها را از زندگی بیندازد. ولی عکس‌هایش را از هیچ کجای خانه جمع نکرده‌ایم. هنوز با خاطراتش زندگی می‌کنیم و با یادآوری شیرین‌زبانی‌هایش می‌خندیم.»


/انتهای پیام/

: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *