اشعاری در وصف شهادت «امام حسن عسگری (ع)»

5:50 - 04 آبان 1399
کد خبر: ۶۶۸۰۴۵
در سالروز شهادت امام حسن عسکری (ع)، اشعار ویژه شهادت این امام بزرگوار را در ادامه این مطلب می‌توانید بخوانید.
_ باشگاه خبرنگاران نوشت: همزمان با شهادت امام حسن عسکری (ع) شاعران کشورمان هر کدام در مدح این امام همام ابیاتی را سرده‌اند که در زیر به برگزیده‌ترین آن‌ها اشاره می‌شود.
 

شعر غلامرضا سازگار درباره امام حسن عسکری (ع)

 
بیا و سـر بـه روی سینـه‌ام بگذار، مهدی‌جان
شرر زد بـر درونـم زهـر آتشبـار، مهـدی‌جان
 
بیـا تـا سیـر بینـم وقـت رفتن، ماه رویت را
که می‌باشد مرا این آخرین دیدار، مهدی‌جان
 
در ایـام جوانـی سیـر گردیـدم ز جـان خود
ز بس بر من رسیـد از دشمنان آزار، مهدی‌جان
 
از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت
به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدی‌جان
 
تـو در ایـام طفلـی بی‌پـدر گشتـی، عزیزِ دل
مرا شـد در جوانـی پـاره قلب زار، مهدی‌جان
 
از آن می‌سوزم‌ای نور دو چشم خود، که می‌بینم
تو بهر گریه کردن هـم نداری یار، مهدی‌جان
 
غـم تـو بیشتـر باشـد ز غم‌هــای پـدر، آری
اگر چه دیـده‌ام من محنت بسیار، مهدی‌جان
 
تـو بایـد قرن‌ها در پـردۀ غیبت کنـی گریه
بُود هـر روز روزت مثل شامِ تـار، مهدی‌جان
 
تو باید قرن‌ها، چون جد مظلومت علی باشی
به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدی‌جان
 
بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را
که بر جـرم و گناه خود کند اقرار، مهدی‌جان
 
اشعاری در وصف شهادت «امام حسن عسگری (ع)»
 

شعر وحید قاسمی درباره امام حسن عسکری (ع)

 
دست زمانه بار دگر اشتباه کرد
زهری، بهار زندگی ام را تباه کرد
 
در تار و پود پیکر من رخنه کرده بود
تا مغز استخوان، همه جا طی راه کرد
 
آتش کشید باغ امید دل مرا
با خنده، شعله‌های خودش را نگاه کرد
 
مثل کسوف روز دهم، سوز تشنگی
خورشید پر تلألو رویم، سیاه کرد
 
حال و هوای ملتهب حجره‌ی مرا
همرنگ سرخی شفق قتلگاه کرد
 
 
اشعاری در وصف شهادت «امام حسن عسگری (ع)»
 

شعر سید حمیدرضا برقعی درباره امام حسن عسکری (ع)

 
یازده بار جهان گوشه‌ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه‌ی باران کم نیست
 
سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
 
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
 
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست
 
زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست
 
بوسه‌ی جام به لب‌های تو یعنی این بار
خیزران نیست، ولی روضه‌ی دندان کم نیست
 
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تا همین لحظه که خون گریه‌ی باران کم نیست
 
در بقیع حرمت با دل خون می‌گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
 
ساقیا ما همه از برکت جامت مستیم
یازده مرتبه از بردن نامت مستیم
 
آنچه از دست تو جاری ست شرابی ست طهور
شکر در سایه‌ی الطاف “امامت” مستیم
 
محو در روشنی گنبد زردت مثل
یاکریمان نشسته سر بامت مستیم
 
” نَحنُ کَهفُ لِمَنِ التَجَاَ اِلَینا “گفتی
عمری از لذت فحوای کلامت مستیم
 
به همان کرببلایی شدن مان سوگند
هم چنان با یکی از پنج علامت مستیم‌
می‌نخورده همه اصحاب تو اقا مست اند 
می‌نخورده همه، چون “ابن هشامت” مستیم
 
وَ تَصَدَّق… همه هستیم “ابوهاشم” تو
سال‌ها با کرم و لطف مدامت مستیم
 
نان تو باده‌ی ما کاسه‌ی تو ساغر ماست
تا سحر با نمک سفره‌ی شامت مستیم
 
ساقیا مرحمتی پشت در میکده ایم
به امیدی به در خانه‌ی تو آمده ایم
 
شیعه از پرچم تو حوله‌ی احرام گرفت
حرم الله حریم حرمت نام گرفت
 
قبله‌ی قبله تویی کعبه به تو رو زده است
حجرالاسود از ایوان طلا وام گرفت
 
خضر اولاد علی! آب حیاتش دادی
هر که از دست کریمانه‌ی تو جام گرفت
 
فقه را با نفست بار دگر جان دادی
احتجاجات تو گرد از رخ اسلام گرفت
 
جاثلیق از سر اعجاز تو مشتش رو شد
و دعای تو فقط بود به هنگام گرفت
 
بی گمان زیر سر معجزه‌ی چشم تو بود
شیر درنده اگر در قفس ارام گرفت
 
اسم و رسمش وسط صحن تو از یادش رفت
عاشقی که لقب زایر گمنام گرفت
 
غافل از هم و غم شیعه نشد مهدی تو
از سجایای پسندیده ات الهام گرفت
 
وای از آن دم که نگهبان تو گستاخی کرد
وای از آن لحظه که تصمیم به دشنام گرفت
 
وارث سینه‌ی آزرده‌ی زهرا نفست
موقع گفتن تکبیره الاحرام گرفت
 
در مناجات شب اخر خود افتادی
پیش چشمان‌تر همسر خود افتادی
 
گریه‌ی چشم ملک از قبل مهدی بود
چقدر خوب سرت در بغل مهدی بود
 
ناله کردی همه با مهر جوابت دادند
تشنه بودی و سپس جرعه‌ای آبت دادند
 
اهل خانه کفنی بر تن پاکت کردند
بعد تشییع بلافاصله خاکت کردند
 
پیکرت تابش سوزنده‌ی خورشید ندید
بوریا جای کفن دور خودش دید؟ ندید
 
سامرا با سپر و سنگ و سنانت نزدند
پیرمردان که عصایی به دهانت نزدند
 
سامرا صحبتی از گودی گودال نشد
سینه ات زیر سم اسب که پامال نشد
 
سر انگشترت انگشت به غارت که نرفت
آه… ناموس تو آقا به اسارت که نرفت
 

«علیرضا خاکساری»

 
اشعاری در وصف شهادت «امام حسن عسگری (ع)»
 
شانه به درد زلف پریشان من نخورد
مرهم به درد چاک گریبان من نخورد
 
از زهر معتمد که دو سه جرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جان من نخورد
 
تاریک بود بس که شکنجه سرای من
راه ستاره نیز به زندان من نخورد
 
شش سال در اسارت اگر عمر من گذشت
بر خواهر اسیر که چشمان من نخورد
 
در شعله‌ای که چادر این همسرم نسوخت
یا تازیانه بر تن طفلان من نخورد
 
دندان من ز. لرزه بر این کاسه آب خورد
چوبی دگر به گوشه‌ی دندان من نخورد
 

«رضا رسول زاده»

اشعاری در وصف شهادت «امام حسن عسگری (ع)»

 
دیگر توانی در میان پیکرت نیست
آقا رمق بین دو چشمان ترت نیست
 
لعنت به این زهری که آبت کرد این طور
در بسترت انگار جسم لاغرت نیست
 
دختر نداری تا پرستار تو باشد
جان می‌دهی و هیچ کس دور و برت نیست
 
این روز‌ها داری دلی پر از سقیفه
در گوش تو جز ناله‌های مادرت نیست
 
مثل حسن پیری چه زود آمد سراغت
این روزگار بی مروت یاورت نیست
 
دور از وطن در سامرا خیلی غریبی
آقا ولیکن قاتل تو همسرت نیست
 
لب تشنه‌ای، لب تشنه‌ای، لب تشنه.
اما ساعات آخر خنجری بر حنجرت نیست
 
مهدی است بالای سرت وقت شهادت
بی غیرتی مثل سنان بالاسرت نیست
 

«محمد حسین رحیمیان»

 
اشعاری در وصف شهادت «امام حسن عسگری (ع)»
 
شرر فتاده به جان تو یا اباالمهدی
ربوده تاب و توان تو یااباالمهدی
 
مگر! که بغض عدو بر سرت چه آورده؟
چکیده خون ز دهان تو یا اباالمهدی
 
چه کرده تب؟ که چنین گونه لکنت افتاده
میان طرز بیان تو یا اباالمهدی
 
شبیه مادرت افتاده‌ای تو در بستر
شکسته دل ز فغان تو یا اباالمهدی
 
زحال زار شما میوه‌ی دلت آقا
نشسته دل نگران تو یا اباالمهدی
 
بیا و محض رضای خدا تو ناله نکن
هر آنچه رفته امان تو یا اباالمهدی
 
خبر ز. وضع بد و ناگوارتان دارد
کبود گشته لبان تو یا اباالمهدی
 
هوای چشم ملک گشته ابر بارانی
برای قد کمان تو یا اباالمهدی
 
گرفته رنگ عزا نقطه نقطه‌ی دنیا
زآه و سوز نهان تو یا اباالمهدی
 
فقط نه زهر ستم پاره کرد، جگر از تو
بریده شد شریان تو یا اباالمهدی
 
نوای تشنه لب کربلا بلند میشد
زکام خشک و زبان تو یا اباالمهدی
 
همیشه پر زند آقا به سامرا به حرم
قلوب سوته دلان تو یااباالمهدی
 

«رضا آهی»

 
اشعاری در وصف شهادت «امام حسن عسگری (ع)»
این چند روزه لرز تنت بیشتر شده
شاید تو را هم از قفس غم رها کنند
 
این آب از گلوی تو پایین نمی‌رود
بس کن دگر ٬ بگو پسرت را صدا کنند
 
مزد رسالتِ دل لرزان مصطفی است
این لرزشی که بر سر و دستت رسیده است
 
این آخرین زمان حضور ائمه است
این روزگار مثل تو رنگش پریده است
 
دارد به دست خود به لبت آب می‌دهد
فرزند پنج ساله که پیشت نشسته است
 
مثل امید‌های به زهر آرمیده ات
از بغض ٬ راه آه نفسهاش بسته است
 
حالا که در جوانی ات از دست می‌روی
کاری برای غربت مهدی نمی‌کنی؟
 
در رفت و آمد غم و در ازدحام داغ
فکری برای غیبت مهدی نمی‌کنی؟
 
باشد ٬ برو، ولی به دو چشمش نگاه کن
خون دل است این که به رخسارش آمده
 
از بهر یوسفت چه کسانی ببین که بعد
در مصر روزگار به بازارش آمده
 
او را بغل بگیر که آغوش آخر است
شاید هزار سال دچار بلا شود
 
شاید غریب کوچهٔ جهل و غرور‌ها
شاید اسیر سلسلهٔ کینه‌ها شود
 
دارد کنار پیکر تو گریه می‌کند
یعنی که آب غسل تو هم جفت و جور شد
 
باید برای تو کفنی دست و پا کند
گویا دوباره داغ غریبی مرور شد
 
اصلاً بپرس گریهٔ او از برای چیست
شاید برای بی کفنی گریه می‌کند
 
شاید برای تشنه لبی ناله می‌زند
شاید برای پاره تنی گریه می‌کند
 

«سید علی احمدی»

اشعاری در وصف شهادت «امام حسن عسگری (ع)»

 
چنانکه درد ز. مرهم جدا نخواهد شد
غم از نگاه تو یکدم جدا نخواهد شد
 
محرم و صفر و فاطمیه، نه هر روز
دل تو لحظه‌ای از غم جدا نخواهد شد
 
پس از دو ماه عزا در غم پدر زِ تنت
دوباره رخت محرم جدا نخواهد شد
 
به سامرا ببری یا نه امشب از چشمم
هوای ابری ماتم جدا نخواهد شد
 
دخیل دست من از سامرا جداست.
ولی دخیلِ بسته‌ی قلبم جدا نخواهد شد
 
غم حسین و غم توست در دل و، دستم
از این دو رشته‌ی محکم جدا نخواهد شد
 
شهید شد پدر تو، ولی از انگشتش
به زور خنجر، خاتم جدا نخواهد شد
 

«محمد بیابانی»

اشعاری در وصف شهادت «امام حسن عسگری (ع)»

 
 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *