رؤسای قوه قضائیه وکیل آنلاین مجله حقوقی

«آب هرگز نمی‌میرد» به چاپ هفتاد و سوم رسید

0:45 - 25 مهر 1399
کد خبر: ۶۶۵۴۴۵
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
کتاب« آب هرگز نمی‌میرد» نوشته حمید حسام، به روایت خاطرات فرمانده‌ای دلیر و بی‌باک به نام میرزا محمد سلگی در دوران دفاع مقدس می‌پردازد. این کتاب در سال ۱۳۹۴ جایزه نخست جشنواره جلال آل احمد را اخذ نموده است.

- کتاب« آب هرگز نمی‌میرد» دوران دفاع مقدس ۸ سال طول کشید و سال‌ها از آن روز‌ها می‌گذرد. اما نه تنها دور نیست بلکه نزدیک‌تر هم می‌شود. با گفتن و روایت خاطرات آدم‌هایش، مردمانی سخت‌کوش و نرم‌دل. یکی از آن‌ها، جانباز میرزا محمد سلگی بود. دوران حضور این جانباز سرافراز در دفاع مقدس دورانی سخت و طاقت‌فرسا بود.

او در مقام فرماندهی گردان ۱۵۲ حضرت اباالفضل و در لشکر «انصارالحسین (ع)» همدان خدمت می‌کرد. وی از ۲۲ سالگی در جبهه‌های غرب و جنوب جنگ تحمیلی حضور یافت و در این مدت پنج بار مجروح شد که در آخرین مجروحیت هر دو پای خود را از دست داد و هم‌چنین از ناحیه پهلو و دست چپ هم آسیب دید. بی‌شک مرور حوادث جنگ تحمیلی از دریچه نگاه میرزا محمد، می‌تواند ما را بیش از پیش به زیبایی‌های آن تابلوی نقاشی نزدیک‌تر کند.
 
متن تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «آب هرگز نمی‌میرد»:
 
«بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم
 
سلام بر یاران «امام حسین (ع)» و سلام بر لشگر انصارالحسین همدان؛ و سلام بر شهیدان، دلاوران، فدائیان، شیران روز و عابدان شب؛ و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سُلگی و بر همسر باایمان و صبور او؛ و سلام بر حمید حسام که دردانه‌هایی، چون سُلگی و خوش‌لفظ را به ما شناساند. ساعت‌های خوش و باصفائی را با این کتاب گذراندم و بار‌ها با دریغ و حسرت گفتم:
 
درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم
لبی‌تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم
هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران
که ره، چون می‌توانم یافتن سوی درون من هم
 
از جنگ یک تصویر باشکوه، لیکن دوری در جلو چشم همه بود. باشکوه بود. باعظمت بود. اما مثل تابلویی که در بالا گذاشته باشند و آدم از دور بخواهد به آن نگاه بکند، این کتاب‌ها آمده‌اند ریزه‌کاری این تابلو را کشانده‌اند جلو و حالا انسان می‌تواند آن را از نزدیک ببیند.»
 
در بخشی از کتاب صوتی آب هرگر نمی‌میرد می‌شنویم:
 
اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۳، به انصار الحسین ابلاغ شد که به جنوب برود. این اولین حضور تیپ ما در جنوب بود.
 
گردان حضرت اباالفضل، پس از عملیات، دوباره سازماندهی شد و نیروی جدید گرفت. بهترین خبر در این مقطع اعلام آمادگی حاج رضا زرگری برای پیوستن به گردان بود. از این خبر بسیار خوشحال شدم البتّه با تمام علاقه و ارادت به او، خجالت می‌کشیدم که در گردان حضرت اباالفضل به عنوان جانشین گردان کار کند. حاج رضا در عملیات مسلم بن عقیل فرمانده گردان و من فرمانده گروهان بودم.
 
هر چه بود، من آمدن او را به حساب ارادت به نام مقدس سقای کربلا گذاشتم و با خودم عهد کردم که هیچگاه از جایگاه فرماندهی با او صحبت نکنم و حُرمت او را مثل یک برادر پاس بدارم. به ویژه وقتی شنیدم که با اصرار، فرمانده تیپ را متقاعد کرده که به گردان بیاید. در چشم و دلم بیشتر از گذشته بزرگ شد.
 
با آمدن آقای زرگری، احساس کردم جای خالی همه شهدای گردان در دو عملیات والفجر ۲ و والفجر ۵، پُر شد. او با تجربه بالایی که داشت، کار آموزش و سازماندهی گردان را شروع کرد و من با جانشین ستاد تیپ، حاج رضا شکری‌پور برای استقرار در جنوب، از سر پل ذهاب به سمت اهواز حرکت کردیم.
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *