چه عاملی کتاب را از سبد کالای خانواده‌ها حذف کرد؟

11:31 - 19 مهر 1399
کد خبر: ۶۶۳۶۴۱
با افرایش نرخ هزینه‌های زندگی، خانواده‌های بسیاری هستند که خرید کتاب و کتاب خوانی را حذف کرده اند. مسوولان فرهنگی باید به فکر چاره، تدابیر مناسب و خردمندانه باشند، مشکلات فرهنگی و کمبود سرانه مطالعه از جمله امور مهم و جزو اتفاقات مهم جامعه محسوب می‌شود.
_ روزنامه آفتاب یزد نوشت: «باید باور کنیم که مردم با کتاب قهر نکردند، علل و عوامل متعددی وجود دارد که باعث شده روز به روز فاصله مردم با کتاب و کتابخوانی افزایش پیدا کند. نباید فراموش کنیم که تحریم‌ها و پس از آن افزایش قیمت در تمامی کالا‌ها عرصه ادبیات را نیز درگیر خود کرده و به طبع ارتباط مستقیمی با سطح سرانه مطالعه کتاب در کشور دارد، به عبارت دیگر افزایش قیمت کاغذ، خرید کتاب و کتابخوانی را تحت الشعاع خود قرار داده و سبد خانوار را از بسته‌های فرهنگی خالی می‌کند. مسوولان فرهنگی باید به فکر چاره، تدابیر مناسب و خردمندانه باشند، مشکلات فرهنگی و کمبود سرانه مطالعه از جمله امور مهم و جزو اتفاقات مهم جامعه محسوب می‌شود، در عین حال آینده را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. کمبود اطلاعات در بین جوانان و نوجوانان ضربات سختی را در آینده به توسعه و هوشمندی در انتخاب و زندگی می‌زند.»

پیش گفتار

این‌ها بخشی از سخنان مازیار حاتمی ناشر انتشارات ۲۷ بعثت است که چندی پیش در گفتگویی درباره روند رو به کاهش و نزدیک به صفر مطالعه کتاب و فرهنگ کتابخوانی و همچنین حذف این عنصر مهم فرهنگی از سبد کالای خانواده‌ها بیان کرده بود. سخنانی که سالهاست فعالان مختلف عرصه ادبیات و نشر شبیه آن را به کرات بیان کرده اند، اما گویا مساله کتاب و کتابخوانی در روزگار امروز شده مصداق بارز آن ضرب المثل قدیمی که می‌گوید: «گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست، بی‌گمان آنچه به جایی نرسد فریاد است» اگر در خاطراتمان به گذشته‌های نه چندان دور برگردیم، زمانی را خواهیم دید که شرایط از همه لحاظ بسیار بهتر از آنچه مردم امروز مشغول تجربه کردن آن هستند، بود و این یعنی اوضاع زندگی مردم در روزگار اکنون بسیار سخت و حتی می‌توان مدعی شد که طاقت فرسا شده است.
 
به نحوی که هزینه‌های کمرشکن زندگی باعث شده که مردم حتی دیگر برای تهیه اشکنه که غذای است که با سیب زمینی و تخم مرغ و پیاز و گوجه و البته آب و زردچوبه درست می‌شود دچار مشکل شوند، نشان به آن نشان که چندی پیش آماری منتشر شده بود مبنی بر اینکه فقط هزینه خورد و خوراک یک خانواده معمولی حداقل با یک فرزند کوچک که البته بنده خدا چیزی هم نمی‌خورد، رقمی بالای دو میلیون و پانصد هزار تومان می‌شود. با این حساب می‌توان دریافت برای کارمند یا کارگری که برای یک ماه کار در اداره یا کارگاه دولتی که اکثرشان حتی بندگان خدا را بیمه هم نمی‌کنند و حداقل حقوق وزارت کار را که اگر زور بزند معادل همین رقمی است که سرپرست آن خانواده باید بابت خورد و خوراک عائله‌اش بپردازد، هیچ پول دیگری باقی نمی‌ماند که مخارج دیگرش را اعم از اجاره خانه، هزینه رفت و آمد، هزینه مهمانان ناخوانده، هزینه اتفاقات پیش‌بینی نشده، هزینه آب، برق، گاز، تلفن، هزینه لباس، هزینه پوشک و شیر خشک کودک و... به وسیله آن تامین کند. تازه این برابر شدن درآمد خانواده با هزینه‌اش در حالی رخ می‌دهد که آن‌ها غذا‌هایی مانند اشکنه را برای پر کردن شکم خود درست کنند وگرنه با هم با توجه به آماری که چندی پیش منتشر شده بود در همین مملکت خانواده‌هایی هستند که در طول یکسال حتی یکبار هم برنج نمی‌خورند چه برسد به اینکه بخواهند یک شب برای خود جشنی بگیرند و از بیرون مثلا کباب کوبیده بخرند و نوش جان کنند. حتما برخی از شما بعضی از خانواده‌ها را دیده‌اید که برای خوردن شام به یک رستوران کوچک رفته‌اند تا مثلا مرد خانواده همسر و فرزندش را سورپرایز کند و برایشان دو سیخ کباب و نه بیشتر بخرد تا آن‌ها هم هر از چند گاهی بتوانند طعم غذای خوشمزه را بچشند، اما هنگامی که لیست قیمت‌ها را می‌بینند در حالیکه کودک بینوا مدام ضجه موره می‌کند که «کباب می‌خوام» مرد و زن خانواده خجل و سرافکنده به آرامی بدون اینکه کسی متوجه شود، از در کبابی خارج می‌شوند و راهی خانه شده تا همان اشکنه‌ای که ارزانتر در می‌آید، را به جای کباب نوش جان کنند.

ورود به بحث اصلی

حتما شما هم عبارت کوتاه «خورد و خوراک و پوشاک» را بار‌ها شنیده اید، «مثلا اینکه می‌گویند درآمدمون فقط خورد و خوراکمون و پوشاکمون رو تامین می‌کنه»، این جمله را با توجه به آنچه در پیش گفتار این گزارش مطرح کردیم در نظر داشته باشید. منتها با یک فرق اساسی، تفاوتی که کاملا مشهود است و ابدا نیازی به بیان کردن ندارد، خانواده‌هایی که پیشتر درباره وضعیت زندگی شان قلمفرسایی کردیم پولشان فقط کفاف خورد و خوراکشان را می‌دهد و این یعنی آن‌ها حتی برای برطرف کردن نیاز‌های پوشاکی شان باید راه دیگری پیدا کنند. در چنین شرایطی خانواده چه کاری باید انجام دهد؟
 
داریم از نیاز‌های اساسی که در بیشتر موارد به زندگی و مرگ انسان بستگی دارد، حرف می‌زنیم. ابدا مباحث تفریحی، سرگرمی و فرهنگی را بیان نکردیم. مثلا نگفتیم این خانواده‌ها هر از چندگاهی نیاز به مسافرت دارند، یا مثلا نیاز دارند که به یک سینما رفته تا فیلمی تماشا کنند. خودتان شاهد بودید که یک خانواده سه نفره به یک کبابی کوچک رفتند و حتی نتوانستند دو سیخ کباب بخرند و شرمسار و سرافکنده راهی خانه شدند، با شکم گرسنه. آنچه بیان شدن اصلا ربطی به هزینه‌های بیماری‌های ناگهانی، عمل‌های جراحی، دارو و درمان ندارد، بنابراین ما از اکثر هزینه‌ها فاکتور گرفتیم و پول خانواده را فقط برای هزینه‌های خورد و خوراک مصرف کردیم. در پایان ماه از درآمد سرپرست خانواده چقدر مانده است؟ در واقع منفی صفر. اما واقفیم و مطمئنا همه ما حق داریم که در کنار خورد و خوراک به نیاز‌های دیگرمان هم توجه کنیم، اما جایگاه این نیاز‌ها در زندگی ما کجاست؟
 
این گزارش به شما می‌گوید جایگاه این نیاز‌ها در زندگی برخی از همین مردم کوچه و بازار چیزی نیست جز حذف شدن. برخی از خانواده‌ها که روز به روز به تعدادشان افزوده می‌شود آرام آرام خود را به خیالی می‌زنند و هرچند شب یکبار یکی از نیازهایشان را که برآورده شدنش ارتباط مستقیمی با مسایل اقتصادی دارد با سطل خاکروبه خود دم در می‌گذارند تا ماشین حمل زباله آن‌ها را به نقطه‌ای دور ببرد. مسافرت کردن یکی از همین نیازهاست. نگاه نکنید که برخی را اگر با زنجیر هم به ستون‌های خانه ببندی در شرایط کرونا و بیماری همه گیر باز هم در جاده شمال مشغول مسافرت هستند، در بطن همین جامعه، خانواده‌هایی هستند که سالهاست حتی تا شاه عبدالعظیم هم نرفته اند، چه برسد به شمال. سینما یکی دیگر از همین نیازهاست و البته کتاب و مطالعه.
 
باز می‌توان سینما را یک کاری کرد و مثلا پس انداز کرد تا پول جمع کنیم و یک بار به سینما برویم، چرا که بلیتش هرچند که عجیب و غریب، اما بیشتر از بیست هزار تومان که نیست، شاید به همین دلیل است که برخی هنوز به سینما می‌روند، اما کتاب قصه‌اش فرق می‌کند، سالهاست که نیاز به مطالعه در بسیاری از خانواده‌ها دم در گذاشته شده است. چرا که حتی با پس انداز هم نمی‌توان پول خرید یک کتاب را فراهم کرد، چون قیمت کتاب بسیار گران است و حالا می‌توان ادعا کرد که یک کالای لاکچری به حساب می‌آید. همین چند وقت پیش کتاب منتشر شده بود که قیمتش هشتصد هزار تومان بود، حالا که دیگر حتما مرز یک میلیون را رد کرده است.
 
تازه اگر خانواده‌ای هنر پس انداز داشته باشد، آنقدر سمن دارد که یاسمن در آن گم است. می‌برد پول اقساط عقب مانده‌اش را می‌دهد، برای بچه‌اش شیر خشک می‌خرد، هزینه آب و برق و تلفنش را می‌دهد. چرا برود کتاب بخرد؟ اصلا کتاب به چه دردش می‌خورد وقتی خودش هزار و یک درد دارد، فرزند او مدتهاست از او کباب می‌خواهد، می‌رود برای بچه‌اش کباب می‌خرد، تازه اگر پولش به کباب برسد. در روزگاری که برای خرید کالای ایرانی مسابقات تلویزیونی کمک هزینه جایزه می‌دهد جای کتاب و مطالعه آن کجاست؟ سبد فرهنگی خانواده چیست؟ اصلا چنین خانواده‌ای سبدی به نام سبد فرهنگی دارد؟

تلنگر اول

گفتیم که در خانواده یا خانواده‌های فراوانی که هزار و یک مشکل دارند و اگر پولی به دستشان برسد به زخم‌های دیگرشان می‌زنند، مسلما در چنین شرایطی کتاب و کتابخوانی در اولویت صدم آن‌ها هم نیست. با اینهمه یک «اما»‌ی بزرگ در این میان وجود دارد، این «اما» همان مسئله‌ای است که مازیار حاتمی در ابتدای سخنانش آنجا که می‌گوید: «مردم با کتاب قهر نکرده اند» به آن اشاره می‌کند.
 
کاملا هم درست است، مردم با کتاب و کتابخوانی قهر نکرده اند، همانطور که با نیاز‌های دیگرشان قهر نکرده اند، مردم کباب خوردن را دوست دارند، سینما رفتن را دوست دارند، مسافرت را دوست دارند، کتاب خواندن را هم دوست دارند، بدون شک وقتی کتابی قیمتش یک میلیون تومان می‌شود این فکر را در ذهن هرکسی ایجاد می‌کند که حتما کتاب بی‌نظیری است، بنابراین عطش خواندن و بلکه به تملک درآوردن آن کتاب در وجود هر آدمی شعله می‌کشد. سینما رفتن، کباب خوردن، مسافرت، کتاب خواندن، کنسرت رفتن و... چیز‌های بدی نیستند که آدم‌ها با آن‌ها قهر کنند، پیشتر گفتیم مردم نیازهایشان را به دلیل عدم توانایی برآورده کردنشان شب هنگام دم در می‌گذارند تا ماشین خاکروبه‌ای آن‌ها را با خود ببرد.
 
این یعنی اگر مسایل اقتصادی نبود، تمام آن خانواده‌ها همه آن نیاز‌ها را نه تنها دور نمی‌ریختند، بلکه پیش خود نگه می‌داشتند و پاسخ تمامشان را با برآورده کردنشان می‌دادند. این یعنی مردم همه نیاز‌ها را دوست دارند، چرا که برآورده شدنشان به آن‌ها حس آرامش می‌دهد و پرواضح است وقتی انسان چیزی را دوست دارد و وقتی برطرف شدنش به او آرامش می‌دهد، هرگز با آن قهر نمی‌کند، بلکه به این دلیل که به دلایل مادی و اقتصادی نمی‌تواند برآورده‌اش کند، هرچند با سختی، اما آن را از زندگی‌اش حذف می‌کند.

تلنگر دوم

پیشتر ضرب المثل «گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست...» را مطرح و حتی عنوان کردیم که فعالان عرصه نشر و کتاب و کتابخوانی بار‌ها از مشکلات عدیده‌ای که در حوزه ادبیات داستانی از انتشار تا مطالعه وجود دارد، گلایه‌هایی را مطرح کرده اند. کنار هم قرار گرفتن این دو مطلب (ضرب المثل و گلایه‌های مطرح شده) نشان می‌دهد که تا امروز اگر نگوییم هیچ اقدامی، باید بگوییم اقدام موثر و مفیدی که بتواند راهگشای معضلات به وجود آمده در این حوزه باشد، صورت نگرفته است. باید قبول کنیم که مسوولان طوری رفتار می‌کنند که انگار هیچ مشکلی وجود ندارد، البته شاید آن‌ها هم برای اینکه بعضا نمی‌توانند مشکلات را حل کنند از راهکار حذف صورت مسئله استفاده کرده و خیلی راحت بیان می‌کنند که همه چیز در شرایط عادی است، اما گلایه‌های مطرح شده از سوی افرادی مانند مازیار حاتمی و دیگران نشان می‌دهد که مشکلات وجود دارند و اتفاقا تعدادشان هم زیاد است، اما یا اراده‌ای برای حلشان وجود ندارد و یا توان مدیریتی قوی برای برطرف کردنشان.

تلنگر سوم

تلنگر سوم که می‌توان از آن به عنوان مهمترین تلنگر یاد کرد در بخش پایانی سخنان مازیار حاتمی آنجا که می‌گوید: «.. مشکلات فرهنگی و کمبود سرانه مطالعه از جمله امور مهم و جزو اتفاقات مهم جامعه محسوب می‌شود، در عین حال آینده را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. کمبود اطلاعات در بین جوانان و نوجوانان ضربات سختی را در آینده به توسعه و هوشمندی در انتخاب و زندگی می‌زند.» نهفته است. حاتمی در این بخش از سخنانش از امروز حرف نمی‌زند، از سیب زمینی و تخم مرغی که باعث شده مردم نتوانند و پولشان نرسد که هزینه‌های گران خرید یک کتاب را پرداخت کنند، حرف نمی‌زند.
 
او از آینده‌ای حرف می‌زند که گرانی و تورم افسارگسیخته امروز در حال ساختن و به عبارت بهتر در حال تخریب کردن آن است، آینده‌ای که جوانانش باید با داشتن اطلاعات که از طریق مطالعه همین کتاب‌ها می‌توانند به آن دست یابند آن را بسازند، اما شرایط امروز باعث می‌شود که آنان به چنین اطلاعاتی دسترسی نداشته باشند، عدم دسترسی‌ای که اولین ضربه‌اش را به خانواده‌های آیندگان و دومین ضربه‌اش را در مقیاسی بزرگتر به کلیت جامعه خواهد زد. ضرباتی که به قول حاتمی بسیار سخت و سهمگین هستند و جبرانشان تقریبا غیرممکن خواهد بود.
 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *