رؤسای قوه قضائیه وکیل آنلاین مجله حقوقی

«دوران کوران» توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ سوم رسید

14:31 - 20 مرداد 1399
کد خبر: ۶۴۵۴۴۹
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
کتاب «دوران کوران» نوشته سیدحسام االدین رایگانی، یک داستان عاشقانه و اجتماعی در روز‌های کرونایی است که توسط انتشارات کتابستان معرف به چاپ سوم خود رسیده است.

- مضمون کتاب «دوران کوران» درباره پزشکی به اسم نرگس است که با شیوع بیماری کرونا درگیر چالش‌های کار و زندگی و رویارویی با این بیماری کشنده و همه‌گیر می‌شود.

نویسنده داستان این کتاب را با تلفیقی از حقیقت و تخیل نوشته است. او برای نوشتن این رمان از همان روز‌های شروع بیماری با کمک خواهرش که پزشک است، به مشاهده و تحقیق حال و روزبیماران و کادر درمان در بیمارستان مسیح دانشوری پرداخته تا بتواند ایده نوشتن رمان را در ذهن خود پرورش دهد. به گفته رایگانی ۸۰ درصد این اثر برگرفته از واقعیت است.

«دوران کوران» توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ سوم رسید
هدف اصلی نویسنده از نوشتن این رمان بازتاب تلاش‌ها و سختی‌های کادر درمان و حال و روز بیماران در بیمارستان‌ها مراکز درمانی بوده است.

سید حسام الدین رایگانی که پیش از این، کتاب ایهام را به نگارش درآورده است، این بار با حضور در بیمارستان‌های مسیح دانشوری، بعثت و بقیه‌الله، و با گفتگو با کادر درمانی اعم از پزشکان و پرستاران، سعی بر خلق داستانی تلفیقی داشته که بر مبنای مسائل روز، مخصوصا بیماری کرونا باشد. کتاب در بستر دو ماه ابتدایی شیوع ویروس کرونا به نگارش درآمده.

«دوران کوران» در راستای قدردانی از زحمات کادر درمانی کشور و تولید آثار ادبی مرتبط با مسائل روز به رشته تحریر در آمده است.

انتشارات کتابستان کتاب «دوران کوران» رادر ۳۱۳صفحه‌ با قیمت ۴۵هزار تومان روانه بازار نشر کرده‌ است.

در برشی از کتاب آمده است: مردی جلو می‌آید. دست مادرش را گرفته، یک کوله روی دوشش، یک ساک بزرگ هم به دستش. چهره‌اش سوخته از آفتاب و لبانش ترک خورده از تشنگی. به یزدی می‌گوید:
- مادرم نفس نداره...
نگاه می‌کنم به اکسیژن خونش. مانده روی 65 درصد و بالاتر هم نمی‌آید. سی‌تی اسکنش را به دست یزدی می‌دهد. دنبال یک نقطه‌ی سیاهِ سالم می‌گردیم که نیست! رازقی می‌پرسد:
- از کجا اومدی؟!
- از خوزستان اومدم.
- این همه راه اومدی که فقط بیای حافظی؟! همونجا می‌موندی یه کاری برات بکنن دیگه! اینجا دیگه پذیرش نداریم...
مرد ساکش را روی زمین می‌گذارد و با لحن ملتمسانه‌ای می‌گوید:
- اونجا محشر کبری‌ست آقای دکتر خبر ندارین... یه دونه تخت هم ندارن...
- خبر دارم... به خدا زبونمون مو دراورد انقدر گفتیم رعایت کنین...
مادرش بریده بریده به حرف می‌آید و می‌گوید:
- من شوهرمو دادم برای این مملکت. برادرمو دادم برای این مردم. هنوزم روی دیوارای خونه‌م جای گلوله‌ست! یه کاری برام بکنین...
رازقی رویش را به‌سمت مرد برمی‌گرداند و می‌گوید:
- به خدا کاری ازم برنمیاد... تخت نداریم... مادرتو سوار ماشین کن، برو تمام بیمارستانا رو بگرد تا یه تخت پیدا کنی...
- ماشین نداریم... یه راست از ترمینال اومدیم... کجا ببرمش با این حالش؟

رویم را برمی‌گردانم تا کسی بغضم را نبیند.

 



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *