چرا فرماندهان حشدالشعبی صد میلیون تومان به مدافع حرم ایرانی دادند؟‌

8:59 - 26 بهمن 1398
کد خبر: ۵۹۶۴۱۰
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
هادی برای رزمندگان و فرماندهان حشدالشعبی از خاطرات شهیدان دفاع مقدس می‌گفت. آن‌ها تشنه فرهنگ انقلابی بسیجیان ما شده بودند. این عطش باعث شد که فرماندهان حشدالشعبی از هادی بخواهند برای تهیه چفیه و پیشانی‌بند و پرچم راهی ایران شود.

به گزارش خبرنگار گروه سیاسی ، امروز ۲۶ بهمن پنجمین سالروز شهادت شهید مدافع حرم «محمدهادی ذوالفقاری» است.

محمدهادی که در زمان شهادت ۲۶ سال سن داشت، از جمله جوان‌های بی‌باک، بابصیرت و خوش‌فکر جمهوری اسلامی ایران بود که در بهمن‌ماه سال ۱۳۹۳ در منطقه «مکیشفیه» شهر سامرا به شهادت رسید.

پیکر شهید ذوالفقاری طبق وصیت خودش در قبرستان وادی‌السلام نجف به خاک سپرده شد و یادمان وی نیز در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران، قطعه ۲۶، ردیف ۱، شماره۲۵ واقع شده است.

چرا فرماندهان حشدالشعبی صد میلیون تومان به مدافع حرم ایرانی دادند؟‌

در ادامه سه خاطره از شهید ذوالفقاری را که در کتاب «پسرک فلافل فروش» گردآوری شده است به همراه بخش‌هایی از متن وصیت‌نامه او، مرور می‌کنیم.

استخاره شهید مدافع حرم برای کتک زدن یک نفر
از زمانی که به عراق رفت و در نجف ساکن شد، نگرش خاصی به موضوع ولایت فقیه پیدا کرد. به ما که در تهران بودیم، می‌گفت: شما مانند یک ماهی که قدر آب را نمی‌داند قدر ولایت فقیه را نمی‌دانید. مشکل کار در اینجا، نبودِ بحث ولایت فقیه است؛ لذا آمریکا بر گُرده این مردم سوار است و هر طور می‌خواهد عمل می‌کند.

خوب یام هست که ارادت هادی به، ولی فقیه بسیار بیشتر از قبل شده بود. هر بار که می‌آمد، پوستر‌های مقام معظم رهبری را تهیه می‌کرد و با خودش به نجف می‌برد.

در اتاق شخصی او هم دو تصویر بزرگ روی دیوار بود. تصویر مقام معظم رهبری و در زیر آن پوستر شهید ابراهیم هادی.

هادی در آخرین سفری که به تهران داشت ماجرای عجیبی را تعریف کرد. او به نفوذ برخی از عمامه‌های انگلیسی و افراد ساده لوحی که از دشمنان اسلام پول می‌گیرند تا تفرقه ایجاد کنند اشاره کرد و ادامه داد: مدتی قبل شخصی می‌آمد نجف و به جای ارشاد طلبه‌ها و ... تنها کارش این شده بود که به مقام معظم رهبری اهانت کند. او انگار وظیفه داشت تا همه مشکلات امت اسلامی را به گردن ایشان بیندازد. من یکی دو بار تحمل کردم و چیزی نگفتم. بعد هم به جهت امر به معروف چند کلامی با ایشان صحبت کردم و او را توجیه کردم، اما انگار این آقا نمی‌خواست چیزی بشنود! فقط همان جلماتی که اربابانش برای او دیکته کرده بودند تکرار می‌کرد! من درباره خیانت‌های آمریکا وانگلیس، به خصوص در عراق برای او سند آوردم، اما او قبول نمی‌کرد! روز بعد بار دیگر این آقا شروع به صحبت کرد. دوباره مشغول اهانت شد نمی‌دانستم چه کنم. گفتم حالا دیگر وظیفه من این است که با این آقا برخورد کنم، چون او ذهن طلبه‌ها را نسبت به حضرت آقا خراب می‌کند.

استخاره کردم با این نیت که می‌خواهم این آقا را خوب بزنم، آیا خوب است یا نه؟ خیلی خوب آمد. وقتی که مثل همیشه شروع کرد به حضرت آقا اهانت کند از جا بلند شدم و ... حسابی او را زدم. طوری با او برخورد کردم که دیگر پیدایش نشد. از آنجایی که من هیچ گاه با هیچ کس بحثی نداشتم و همیشه با طلبه‌ها مشغول درس بودم و سرم به کار خودم بود، بعد از این اتفاق، این موضوع برای همه عجیب به نظر آمد.

هر کس من را می‌دید می‌گفت: شیخ هادی ما شما را تا به حال اینگونه ندیده بودیم. شما که اصلا اهل دعوا و درگیری نیستی؟ چه شد که این قدر عصبانی شدی؟ مگر چه اهانتی به شما کرده بود؟

من هم برای آن‌ها از بحث تفرقه و کار‌هایی که برخی عالم نما‌ها برای ضربه زدن به اسلام استفاده می‌کنند گفتم.

برای آن‌ها شرح دادم که چندین شبکه ماهواره‌ای وابسته به یک عالم در کشور انگلیس فعال است و تنها کاری که می‌کند ایجاد وهن نسبت به شیعه و تفرقه بین فرقه‌های اسلامی است.

چرا فرماندهان حشدالشعبی صد میلیون تومان به مدافع حرم ایرانی دادند؟‌

چرا فرماندهان حشدالشعبی صد میلیون تومان به مدافع حرم ایرانی دادند؟‌
می‌گویند تاریخ مرتب تکرار می‌شود، فقط اسم‌ها عوض می‌شود وگرنه بسیاری از اتفاقات سال‌ها و قرن‌های گذشته، با نام‌هایی جدید تکرار می‌گردد.

از روزی که بیداری اسلامی منطقه ما را فرا گرفت، آمریکا و اسرائیل با کمک حاکمان فاسد منطقه، یک نوع کودتا را درکشور سوریه به راه انداختند. آنان می‌خواستند وانمود کنند که سوریه هم مانند تونس و لیبی و مصر و بحرین و ... درگیر بیداری اسلامی شده!

اما تفاوت آشکار بحران سوریه با دیگر کشورها، حضور تروریست‌های صد‌ها کشور در قالب قیام مسلحانه ضددولت سوریه بود! شکی نبود که دولت مردمی سوریه تاوان حمایت از محور مقاومت را پرداخت می‌کرد.

تروریست‌های سوری صد‌ها انسان بی‌گناه را فقط به جرم حمایت از دولت قانونی این کشور به خاک و خون کشیدند. آنچه که ما از خوارج زمان امیرالمومنین (ع) شنیده بودیم در رفتار این قوم وحشی مشاهده کردیم. دولت‌هایی که ادعا می‌کردند نظام سوریه ظرف شش ماه نابود خواهد شد، شاهد بودند که گروه‌های مردمی به حمایت از دولت سوریه برخاستند.

مدتی بعد خشن‌ترین گروه‌های مسلح در قالب دولت اسلامی عراق و شام (با نام داعش) اعلام موجودیت کرده و حملات گسترده‌ای را آغاز کردند. آنان روی فاسدترین ظالمان تاریخ را سفید کردند. کار‌هایی از این قوم سر زد که تاریخ از نوشتن آن شرم دارد! اما همه می‌دانستند که اسرائیل و حامی همیشگی آن یعنی آمریکا عامل اصلی ایجاد و حمایت داعش هستند.

اوایل سال ۱۳۹۳ داعش توانست در عراق برای خودش زمینه نفوذ را فراهم کند. سپس شهر موصل و چندین منطقه دیگر با خیانت نیرو‌های وابسته به صدام، به اشغال داعش درآمد. آنان هزاران شیعه و سنی را تنها به جرم مخالفت با نظرات داعش اعدام کردند. اوضاع عراق عجیب وغریب شد. آیت‌الله سیستانی حکم جهاد صادر کرد. صد‌ها زن و مرد شیعه و سنی آماده مبارزه با داعش شدند.

هادی در این ایام در حوزه نجف مشغول تحصیل بود. با اعلام حکم جهاد، از مسئولان نیرو‌های مردمی (حشدالشعبی) تقاضا کرد که با اعزام او به جبهه نبرد با داعش موافقت کنند. اما مسئول آموزش و اعزام نیرو‌ها که از دوستان هادی بود با اعزام او مخالفت کرد.

او سال قبل نیز از آن‌ها خواسته بود که برای دفاع از حرم به کشور سوریه اعزام شود، اما مخالفت شده بود. این بار تقاضای مکرر او جواب داد. هادی توانست خود را به جمع نیرو‌های مردمی برساند.

او از زمانی که در ایران بود، در کار‌های هنری فعالیت داشت. تولید فیلم و عکس از برنامه‌های شهدا و. از کار‌های او بود. حالا همین برنامه‌ها را در قالب نیرو‌های مردمی عراق آغاز کرده بود. تهیه فیلم، خبر و عکس از نبرد‌های شجاعانه‌ی نیرو‌های مردمی. هادی هر جا قدم می‌گذاشت از شهدا می‌گفت؛ از ابراهیم هادی، از شهید دین‌شعاری و ... او برای رزمندگان وفرماندهان حشدالشعبی از خاطرات شهیدان دفاع مقدس می‌گفت و آن‌ها را با فرهنگ شهادت آشنا می‌کرد. آن‌ها تشنه فرهنگ انقلابی بسیجیان ما شده بودند. این عطش باعث شد که فرماندهان حشدالشعبی از هادی بخواهند برای تهیه چفیه و پیشانی‌بند و پرچم راهی ایران شود. آن‌ها مبلغی حدود صد میلیون تومان در اختیار هادی قرار دادند تا برای تهیه این اقلام به ایران برگردد.

آن قدر در عراق به او اعتماد پیدا کردند که این مبلغ پول را به او دادند و خواستند هر چه سریع تر، این اقلام فرهنگی به کسانی که در خط مقدم جنگ علیه داعش هستند برسد.

جوش‌های صورت منو باید انفجار نابود کنه
بار‌ها از دوستان شهدا شنیده بودیم که قبل از آخرین سفر رفتار و کردار آن‌ها تغییر می‌کرد. شاید برای خود من باور کردنی نبود! با خودم گفتم: شاید فکر و خیال بوده، شاید می‌خواهند از شهدا موجودات ماورائی در ذهن ما ایجاد کنند. اما خود من با همین چشمانم دیدم که روز آخری که هادی در نجف بود چه اتفاقاتی افتاد!

بار آخری که می‌خواست برای مبارزه با داعش اعزام شود همه چیز عوض شد! او وصیت‌نامه‌اش را تکمیل کرد. به سراغ وسایل شخصی خودش رفته بود و هر آنچه را که دوست داشت به دیگران بخشید!

چند تا چفیه زیبا و دوردوخته داشت که به طلبه‌ها بخشید. از همه کسانی که با آن‌ها رفت و آمد داشت حلالیت طلبید. دوستی داشت که در کنار مسجد هندی مغازه داشت. هادی به سراغ او رفت و گفت: اگر برنگشتم از فلانی و فلانی برای من حلالیت بگیر! حتی گفت: برو و از آن روحانی که با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگیر شده بودم حلالیت بطلب، نمی‌خواهم کسی از دست من ناراحت باشد. شب آخر به سراغ پیرمرد نابینایی رفت که مدت‌ها با او دوست بود. پیرمرد را با خودش به مسجد آورد. با این پیرمرد هم خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.

برای قبر هم که قبلا با یک شیخ نجفی صحبت کرده بود و یک قبر در ابتدای وادی‌السلام از او گرفته بود. برخی دوستان هادی را بار‌ها در کنار مزار خودش دیده بودند که مشغول عبادت و دعا بود؟!

هادی تکلیف همه امور دنیایی خودش را مشخص کرد و آماده سفر شد. معمولا وقتی به جای مهمی می‌رفت، بهترین لباس‌هایش را می‌پوشید. برای سفر آخر هم بهترین لباس‌ها را پوشید و حرکت کرد.

برادر حمزه عسگری از دوستان هادی و از طلاب ایرانی نجف می‌گفت: صورت هادی خیلی جوش می‌زد. از دوران جوانی دنبال دوا درمان بود. پیش یکی دو تا دکتر در ایران رفته بود و دارو استفاده کرد، اما تغییری در جوش‌های صورتش ایجاد نشد. شب آخر دیدیم که با آن پیرمرد نابینا خداحافظی می‌کرد. پیرمرد با صفایی که هر شب منتظر بود تا هادی به دنبال او بیاید و به مسجد بروند. آخر شب بود که با هم صحبت کردیم. هادی حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستی دیگه برای جوش‌های صورتت کاری نکردی؟ هادی لبخند تلخی زد و گفت: یه انفجار احتیاجه که این جوش‌های صورت ما رو نابود کنه! دوباره حرف از شهادت را ادامه داد. من هم به شوخی گفتم: هادی تو شهید شو، ما برات یه مراسم سنگین برگزار می‌کنیم. بعد ادامه دادم: یه شعر هست که مداح‌ها می‌خونن، می‌خوام توی تشییع جنازه تو این شعر رو بخونم. هادی منتظر شعر بود که گفتم: جنازه‌ام رو بیارین، بگید فقط به زیر لب حسین (ع).

هادی خیلی خوشش آمد. عجیب بود که چند روز بعد درست در زمان تشییع، به یاد این مطلب افتادم. یک باره مداح مراسم تشییع شروع به خواندن این شعر زیبا کرد.

بیشتر بخوانید:

وصیت‌نامه
اینجانب محمد هادی ذوالفقاری وصیت می‌کنم که من را در ایران دفن نکنند اگر شد، ببرند امام رضا (ع) طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی‌السلام دفن کنند.

دوست دارم نزدیک امام باشم و همه مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و ... مثل تربت بگذارند.

داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می‌خورد به سنگ لحد، یک اسم حضرت زهرا (س) بگذارند که اگر سرم خورد به سنگ، آخ نگویم و بگویم یا زهرا (س).

بالای سر من روضه و سینه زنی بگیرند و موقع دفن من، پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید.

زیاد یا حسین (ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید، چون من به چیزی که می‌خواستم رسیدم. برای امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) مجلس بگیرید و گریه کنید.

(من را) رو به قبله صحیح دفن کنید ... روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناهکار است. یعنی؛ «العبد الحقیر المذنب» و یا مثل این. پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر.

وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت‌ها برای مردم عراق این است که من الان سه سال است که خارج از کشورم زندگی می‌کنم، مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پشت سر، ولی فقیه باشند. با بصیرت باشند؛ چون همین، ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید.

از خواهران می‌خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا (س) رعایت کنند، نه مثل حجاب‌های امروز،، چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا (س) نمی‌دهد.

از برادرانم می‌خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند. جهان در حال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست، الان دو جهاد در پیش داریم، اول جهاد نفس که واجب‌تر است؛ زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم می‌شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت. حتی در جهاد با دشمن‌ها احتمال می‌رود که طرف کشته شود، ولی شهید به حساب نیاید، چون برای هوای نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشد یعنی برای شیطان رفته و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن! آن‌ها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی.

دین خودتان را حفظ کنید، چون اگر امام زمان (عج) بیاید احتمال دارد روبه روی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم. امام زمان را تنها نگذارید.

من که عمرم رفت و وقت را از دست دادم. تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پل‌های پشت سرم را شکسته‌ام و راه برگشت ندارم.

بچه‌های ایران و عراق، من دیر فهمیدم و خیلی گناه وکار‌های بیهوده انجام دادم و یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم. نجف شهری است که مثل تصفیه کن است که گناه‌ها را به سرعت از آدم می‌گیرد و جای گناه ثواب می‌دهد. این مولای ما خیلی مهربان است.

همچنین می‌خواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصاً حرم‌ها دفاع کنند و اجازه به این ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طلاب نجف در این جهاد شرکت کنند، چون دیدم که مدافع هست لکن کم است، باید زیاد شود؛ و مطمئنم که این‌ها (دشمنان) کم هستند و فقط با یک هجوم با اسم حضرت زهرا (س) می‌شود کار این مفسد‌ها را تمام کرد و منتظر ظهور شویم.

بهتر است که دست به دست همدیگر دهید و این غده سرطانی را از بین ببرید. برای من خیلی دعا کنید؛ چون خیلی گناه کارم و از همه حلالیت بگیرید. وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس می‌خوانند و هدف دارند، بخوانند. اگر این طور نیست نخوانند. چون می‌شود کار شیطانی. بعد شهریه امام را هم می‌گیرند؛ دیگر حرام در حرام می‌شود و مسئولیت دارد. اگر می‌توانند درس بخوانند (و ادامه بدهند) البته همه‌اش درس نیست، عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند؛ چون طلبه با تقوا کم داریم اول تزکیه نفس بعد درس.‌ای داد از عَلَم شیطانی. دنیا رنگ گناه دارد، دیگر نمی‌توانم زنده بمانم. ان شاالله امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) و امام رضا (ع) در قبر می‌آیند .. والسلام



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *