رؤسای قوه قضائیه وکیل آنلاین مجله حقوقی

ماجرای لحظه دستگیری رهبر انقلاب توسط ماموران رژیم ستمشاهی

16:15 - 16 بهمن 1398
کد خبر: ۵۹۳۷۷۷
روز‌های آخر شهریور ۱۳۴۹ بود. طبق معمول به خانه پدر رفت، تا ضمن مباحثه درباره مسائل فقهی، او را نیز از تنهایی به در آورد. نشسته بودند که زنگ در به صدا درآمد. بانو خدیجه (مادر مکرمه آیت‌الله خامنه‌ای) رفت در را باز کرد. لحظاتی بعد، نگران برگشت و گفت که دو ساواکی سراغت را می‌گیرند.

به گزارش خبرنگار گروه فضای مجازی ، صفحه ریحانه منتسب به پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی)، رهبر معظم انقلاب پستی از روایت‌هایی تاریخی از همراهی همسر مکرمه‌ی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در طول سالیان مبارزه با رژیم ستمشاهی منتشر کرد:

«حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دوران رژیم پهلوی مجموعا ۶ بار دستگیر و زندانی شدند. آنچه می‌خوانید، شرحی از وقایع پیش از زندان چهارم است.

بخش چهارم: آماده کردن شوهر برای زندان چهارم

روز‌های آخر شهریور ۱۳۴۹ بود. طبق معمول به خانه پدر رفت، تا ضمن مباحثه درباره مسائل فقهی، او را نیز از تنهایی به در آورد. نشسته بودند که زنگ در به صدا درآمد. بانو خدیجه (مادر مکرمه آیت‌الله خامنه‌ای) رفت در را باز کرد. لحظاتی بعد، نگران برگشت و گفت که دو ساواکی سراغت را می‌گیرند. پرسید: چه جواب دادید؟ مادر گفت: جواب دادم که اینجا نیست. گفت: چرا دروغ گفتی مادر؟ بانو خدیجه هم پاسخ داد که این ساواکی‌ها مثل سگ هار هستند؛ باید شرشان را کم کرد؛ و شروع کرد به نفرین آنها.

حاج سیدجواد که از شنیدن موضوع برآشفته بود و ابراز ناراحتی می‌کرد، از پسرش پرسید که باز چه کرده‌ای که قرار است بگیرند و زندان ببرند؟ سعی کرد هر دو را آرام کند. گفت که احتمالاً اشتباه آمده‌اند. از ذهنش گذشت که به زودی سراغ خانه‌اش خواهند رفت و لازم است پیش از رسیدن آنها، در خانه و نزد همسرش باشد.

خود را به خانه‌اش رساند. اوضاع آنجا طبیعی بود. موضوع را با همسرش در میان گذاشت. خانم خجسته، خودسالار و پردل، همچون تنگنا‌های گذشته پر روحیه و استوار نشان داد. کمکش کرد آماده شود؛ لباس‌هایش را عوض کند، ناخنش را بگیرد، ریش و سبیلش را کوتاه کند؛ همه کار‌هایی که قبل از زندان رفتن ضروری می‌نمود.

ناهارش را خورد، نماز ظهر و عصر را خواند و آماده نشست تا زنگ در به صدا درآید و او در راه روی مأموران شهربانی که برای بردنش آمده‌اند بگشاید. خانم خجسته از این معطلی بدخیم خسته شد و خوابش برد. آقای خامنه‌ای هم سری به کتابخانه‌اش زد تا برخی از آنها را که امکان بردنش به زندان باشد، همراه خود کند.

ناگهان به ذهنش رسید خوب است مدتی پنهان شود و در جای امنی ترجمه کتابش را به پایان رساند؛ بعد از آن هر چه پیش آید خوش آید. چندین بار به قرآن تفأل زد. همه آیه‌ها او را به اختفاء تشویق کردند. همسر را بیدار کرد. از تصمیم تازه‌اش گفت. خانم خجسته بسیار شادمان شد و پرسید: کجا می‌روی؟ گفت: نمی‌دانم؛ فقط می‌خواهم ترجمه کتاب را به پایان برسانم. بوسه‌ای از چهره خفته پسرانش گرفت. خداحافظی کرد و از خانه بیرون آمد.

کک

بر اساس گزارش میزان، در کشور ما کم  نیستند زنان فداکار که سال‌ها خود را وقف خانواده کرده‌اند. چندی قبل رهبر معظم  انقلاب درباره زنان معلولان و جانبازان فرمودند: بانوی فداکاری که یک عمر زندگی خودش را می‌گذارد برای مدیریت زندگی یک معلول و جانباز، برای خاطر خدا؛ این چیز کوچکی نیست. این‌ها به زبان آسان است. انسان واقعاً در مقابل این‌همه عظمت احساس خشوع می‌کند. این‌ها واقعیّت‌های زنانه‌ جامعه‌ ماست که  افتخارآمیز است.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *