«نفس‌های خردلی» منتشر شد/خاطراتی از سرهنگ پاسدار علی جلالی فراهانی

22:00 - 06 آذر 1398
کد خبر: ۵۷۱۷۳۳
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
«نفس‌های خردلی» خاطرات سرهنگ پاسدار علی جلالی فراهانی جانباز شیمیایی که ژیلا اویسی آن را نگاشته منتشر شد.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، ژیلا اویسی نویسنده کتاب «نفس‌های خردلی» گفت: «نفس‌های خردلی» خاطرات علی جلالی از جانبازان شیمایی استان مرکزی است که پس از خاتمه عملیات والفجر ۱۰ در سال ۱۳۶۶ و هنگامی که برای مرخصی اعزام می‌شوند در منطقه نزدیک مریوان کردستان توسط ارتش بعثی شیمیایی می‌شوند.

«نفس‌های خردلی» منتشر شد/خاطراتی از سرهنگ پاسدار علی جلالی فراهانی
وی ادامه داد: پس از این واقعه وی و پنج نفر دیگر برای مداوا به ژاپن اعزام می‌شوند که پس از دو ماه که در کما به سر می‌برند پزشکان ژاپنی از وی قطع امید می‌کنند و دوباره به ایران برگردانده می‌شوند و واقعا معجزه است که با وجود اینکه تنها ۲۰ درصد از ریه‌های وی سالم است هنوز مشغول فعالیت هستند.

اویسی درباره نحوه نگارش خاطرات جلالی گفت: کتاب «نفس‌های خردلی» از بچگی جلالی شروع می‌شود، بعد فعالیت‌های وی در جبهه‌ها، وقایع بعد از شیمیایی شدن وی و تا زمان حال ادامه دارد.

این خاطره نگار در ادامه درباره نحوه تکمیل خاطرات این کتاب اظهار داشت: برای تکمیل خاطرات جلالی از روایت مهین میرزایی همسر وی و برخی دوستان و همرزمانشان هم استفاده شده است.

در بخشی از این کتاب آمده است: «صحنه عجیبی بود. انگار دکمة استُپ یک شهر را بزنی و مردم را در هر حالتی که هستند خشک کنی. مردم شهر کف خیابان‏‌ها، توی خانه‏‌ها، و بیابان‏‌ها بی‏‌حرکت مانده بودند. بمب سیانوری بود و اکثراً استفراغ کرده بودند. بعضی‌ها از شدت سرفه چشمشان از حدقه بیرون زده بود. تجهیزات دیگر به درد مردم نمی‏خورد. آسیب‏ها شدید‏تر از آن بود که بشود تصور کرد. چند نفر از رزمنده‏‌ها دلشان سوخت و ماسک‌شان را دادند به مردمی که هنوز زنده بودند. در حال بیرون آمدن از منطقه بودیم که حدود سیصد بچه را دیدیم که با هم گریه می‏‌کردند. بچه‏‌ها یا خودشان آمده بودند آنجا یا با پدر و مادرشان. البته پدر و مادر‌ها تا رفته بودند بقیه را نجات بدهند، تلف شده بودند.

فرمانده‌ای که آنجا بود به ما گفت: «هر کس چند نفر از این بچه‏‌ها را بردارد و با خودش عقب ببرد.» نمی‏‌شد به بچه‏‌ها دست بزنی؛ بدنشان پر از تاول بود. فقط جیغ می‏‌زدند. به فکرم رسید پایین کوله‌پشتی‏‌ام را دو سوراخ بزنم. بقیه هم این کار را کردند و بچه‏‌ها را از پس کله گرفتیم و کردیم توی کولة یکدیگر. هر چه داد می‏زدند، گوش نمی‏دادیم. تعدادی از بچه‏‌ها شبیه هم بودند. انگار فامیل بودند. دست یکدیگر را گرفته بودند. یکی از آن‏ها را زدم به بغل و سر چفیه‏‌ام را گره زدم به فانسقه‌ام و سر دیگر آن را دادم دست یک دختر هشت‌ساله. چشم‏‌هایش سوخته بود. راه افتادیم. چند لحظه یک بار دختر به کردی می‏‌گفت: «برارکم، برارکم...» توانستیم تعدادی را از حلبچه خارج کنیم. همین‌طور که توی شیار‌ها می‌‏رفتیم، هواپیما‏های عراق بمباران را شروع کردند. به هر سختی بود، بچه‏‌ها را از کوه بالا بردیم. هلال احمر آنجا آماده بود و بچه‏‌ها را در چادر‌ها تحویل گرفتند.»

گفتنی است دوشنبه چهارم آذرماه و همزمان با هفته بسیج در ویژه برنامه‌ای با حضور سرلشگر مصطفی ایزدی معاون راهبردی و اشراف فرماندهی کل قوا در ستاد کل نیرو‌های مسلح، سردار داوود غیاثی‌راد معاون فرهنگی رزمندگان غرب و شمال غرب کشور، سردار احمدعلی گودرزی جانشین فرمانده مرزبانی ناجا، سردار کیومرث عزیزی فرمانده انتظامی شرق استان تهران، عبدالحمید قره‌داغی مدیر عامل انتشارات سوره مهر، هیئت رزمندگان، بسیجیان، خانواده معظم شهدا و تنی چند از فرماندهان و رزمندگان نظامی کشور، از کتاب «نفس‌های خردلی» رونمایی شد.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *