من نوکر این اجتماعم...

8:33 - 18 شهريور 1393
کد خبر: ۵۶۵۴
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
خبرگزاری میزان: جلال گفته بود: من نوکر این اجتماعم و قلم می زنم و تا بتوانم می گویم و می نویسم بالاتر از سیاهی آقامعلمی که رنگی نیست!

: جلال گفته بود: من نوکر این اجتماعم و قلم می زنم و تا بتوانم می گویم و می نویسم بالاتر از سیاهی آقامعلمی که رنگی نیست!

 

: امروز هجدهم شهریورماه سالمرگ یکی از بزرگترین نویسندگان ایرانی است. کسی که تقریبا تمام اندیشه ها فارغ از رنگ و لعاب سیاسی خود به او احترام می گذارند.

جلال آل احمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سید احمد طالقانی، به او اجازهٔ درس خواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او که همواره خواهان و جویای حقیقت بود به این سادگی تسلیم خواست پدر نشد و برای همین به کلاسهای شبانه دارالفنون رفت.


در سال ۱۳۲۲ وارد دانشسرای عالی تهران می‌شود و در رشته زبان و ادبیات فارسی به تحصیل می‌پردازد. نخستین مجموعهٔ داستان خود به نام "دید و بازدید" را در اوایل دهه 20 منتشر کرد. او که تأثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت، به جز نوشتن داستان به نگارش مقالات اجتماعی، پژوهش‌های مردم شناسی، سفرنامه‌ها و ترجمه‌های متعددی نیز پرداخت.

شاید مهم‌ترین ویژگی ادبی آل احمد نثر او بود. نثری فشرده و موجز و در عین حال عصبی و پرخاشگر، که نمونه‌های خوب آن را در سفرنامه‌های او مثل "خسی در میقات" و یا داستان-زندگی‌نامهٔ "سنگی بر گوری" می‌توان دید.
"از رنجی که می‌بریم"، "غربزدگی"، "سنگی برگوری"، "خسی در میقات"، "مدیر مدرسه"، "سه تار"، "در خدمت و خیانت روشنفکران"، "سرگذشت کندوها" و "نون والقلم" از جمله مهمترین آثار ادبی نویسنده ای است که در 45 سالگی و در اسالم گیلان درگذشت اما میراثش تا فارسی باقی است باقی خواهد ماند.

در ادامه بخش کوتاهی از آرای جلال آل احمد را که در کتابهای مختلفش به آنها اشاره کرده است ارائه داده ایم.


یک نویسنده نمیتواند از قلمش نان بخورد
هنوز یک نویسنده یا شاعر نمی تواند از قلمش نان بخورد به این مناسبت هنوز در مملکت ما ادبیات یک شغل نیست بلکه بیشتر یک تفنن است تفننی خیلی جدی تر از یک شغل یعنی یک مشغله است و مشغله ای بسیار پر دردسر و شاید بد عاقبت!


به خدا بسپار
واعظ میگفت خدا سلیمان و ابراهیم را نیز امتحان کرد چه رسد ما را! ابراهیم را میدانستم اما سلیمان 100 تا زن داشته! و از آن همه تنها یک بچه پیدا میکند اما از ترس اجنبه بچه را به ملائکه می سپرد!و بعد مرده ی کودک بر تختش می افتد! که یعنی بدان و پس از این کودک را به خدابسپار!

اگر مردی خودت را فراموش کن!
آمده ای حج و آن وقت این همه در بند خود بودن؟ اگر مردی خودت را فراموش کن! سفر حج عین صحرای محشر است هیچ کس فکر هیچ کس نیست!

به خواب اصحاب کهف فرورفتیم
غرب که در رستاخیز صنعتی خود بیدار شد ما به خواب اصحاب کهف فرو رفتیم!

بر زنده باید گریست
روزگاری است که نه بر مرده بلکه بر زنده باید گریست!

نوکر این اجتماعم
من نوکر این اجتماعم و قلم می زنم و تا بتوانم می گویم و می نویسم بالاتر از سیاهی آقامعلمی که رنگی نیست!


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *