«زیباترین روز‌های زندگی»، روایتی از مقاومت همه جانبه مردم خرمشهر/اثر جدید سمیه شریفلو در انتشارات سوره مهر

10:30 - 07 شهريور 1398
کد خبر: ۵۴۵۲۹۸
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
کتاب «زیباترین روز‌های زندگی» به مقاومت همه جانبه مردم خرمشهر در مقابل رژیم بعث عراق پرداخته و از زبان یک بانوی مدافع خرمشهر سختی‌ها و رنج‌های سال‌های ابتدایی جنگ را روایت می‌کند.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، کتاب «زیباترین روز‌های زندگی» خاطرات سیده فوزیه مدیح نوشته‌ سمیه شریفلو، روایتگر حوادث و اتفاقات دوران جنگ تحمیلی است که با زبانی شیوا و روان بیان شده و توسط انتشارات سوره مهر چاپ و روانه بازار کتاب شده است.

سمیه شریفلو در این اثر به شرح سرگذشت فوزیه مدیح و رشادت‌های ایشان و خانواده محترمش در زمان جنگ پرداخته و تاثیر حضور بانوان را در آن دوران خطیر به تصویر کشیده است.

سمیه شریفلو این کتاب را این چنین معرفی کرده است: کتاب «زیباترین روز‌های زندگی» در میان انواع ادبی، گونه خاطره و از میان اقسام شیوه‌های خاطره نگاشته‌های جنگ مبتنی است بر گونه شفاهی روایت.

«زیباترین روز‌های زندگی»، روایتی از روز‌های مقاومت خرمشهر/اثر جدید سمیه شریفلو در انتشارات سوره مهر
این کتاب تاریخ شفاهی نیست، اما ابزار‌های تاریخ شفاهی در آن به وضوح دیده می‌شود و به علت تلاش پژوهشی قابل توجهی که در آن صورت گرفته و مستندنگاری و اسناد شفاهی و کتبی متعددی که برای استناد آن ارائه شده، اطلاعات قابل قبول و مطمئنی را در خود جای داده که قطعا در بررسی‌های علمی پژوهشی مورد استناد قرار خواهد گرفت.

در بخشی از کتاب «زیباترین روز‌های زندگی»؛ خاطرات سیده فوزیه مدیح می‌خوانیم: تابستان ۱۳۶۱، بازسازی خرمشهر شروع شده بود و ادارات کم‌کم داشتند به آن جا بر‌می‌گشتند. خیلی‌ها برای کار به آن جا رفتند. پدر من هم یکی از افرادی بود که به خرمشهر رفت و در فرمانداری شهر مشغول به کار شد. سیدنوری هم در اهواز مشغول به کار بود. این بهانه‌ای شد تا مادر که دوری پدر برایش خیلی سخت بود، اواخر تابستان، تصمیم جدی بگیرد به اهواز نقل مکان کرده و به این شکل به خرمشهر نزدیک‌تر شویم.

ضمناً می‌خواست برای سروسامان‌دادن برادرم، آستین بالا بزند و فکر می‌کرد، باید نزدیکش باشد تا بهتر بتواند این کار را انجام بدهد. گر‌چه اهواز به آبادان نزدیک‌تر بود و راحت‌تر می‌توانستم رفت‌وآمد کنم، اما ماندن در شیراز را ترجیح می‌دادم. نمی‌خواستم همراه خانواده بروم. فکر می‌کردم با حال و روزی که دارم، اگر مدتی از آن‌ها دور باشم، برایشان بهتر است. به همین خاطر تصمیم گرفتم کارم را در بنیاد ادامه بدهم. مادر و پدر موافق این کار نبودند.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *