رؤسای قوه قضائیه وکیل آنلاین مجله حقوقی

«ماه در میدان مین»، روایتی خواندنی از عملیات کربلای چهار/اثر حسن و حسین شیردل در انتشارات سوره مهر

7:00 - 29 مرداد 1398
کد خبر: ۵۴۲۹۲۳
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
«ماه در میدان مین» شامل خاطرات جواد منصف است که در نوجوانی با وجود سن و سال کم و جثه کوچک با اصرار فراوان چندین بار به جبهه‌های جنگ اعزام می‌شود.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، «ماه در میدان مین» نوشته حسن و حسین شیردل، روایت ساده و روانی است از خاطرات جواد منصف؛ رزمنده نوجوانی که فقط یک سال تمام جلو در اعزام نیرو منتظر بود تا او را هم به جبهه‌ها اعزام کنند.

جواد منصف برای اولین بار با همان سن کم و قد کوتاه در حالی که تنها ۱۱ سال داشت به منطقه بر خطر کردستان اعزام می‌شود. در انجا مورد اصابت چهار گلوله از ناحیه پا قرار میگیرد و جراحت وارده به قدری شدت داشته که کار این رزمنده نوجوان به جراحی دشواری در بیمارستان مریوان می‌کشد. به مدت یک سال مجبور به بازگشت به خانه و استراحت می‌شود تا دوباره به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شود.

جواد منصف در این کتاب درباره جثه خود نقل می‌کند: «به قدری جثه کوچکی داشتم که وقتی اسلحه را زمین میگذاشتم تا شانه هایم می‌رسید و تمام لباس‌های نظامی برایم بزرگ بود.»، اما با همه این مشکلات، مادر او واهمه‌ای از اعزام پسرش نداشت و به گفته راوی: «در همان روز اعزام، وقتی پدر و مادر‌ها گریه می‌کرده اند، مادر من با خنده مرا به جبهه فرستاد.»

«ماه در میدان مین»، روایتی خواندنی از عملیات کربلای چهار/اثر حسن و حسین شیردل در انتشارات سوره مهر
جواد منصف بعد از اتمام دوران مجروحیت و در دومین اعزام خود به اهواز فرستاده می‌شود. در اهواز به عنوان دژبان از او استفاده می‌کنند و اجازه رفتن به خط مقدم را به او نمی‌دهند. به همین دلیل ناراحتی پایش را بهانه می‌کند و به خانه باز می‌گردد تا برای بار سوم به جبهه‌ها اعزام شود.

همین اتفاق هم می‌افتد و این بار او به اندیمشک اعزام می‌شود، از آنجا هم به هفت تپه می‌رود تا آموزش تخریب ببیند و تخریب چی شود. بعد از آن است که لحظات غریب و نفسگیری برای او رقم می‌خورد.

یکی از تاثیر گذار‌ترین لحظه‌های کتاب «ماه در میدان مین» زمان شهادت حسین، دوست و همرزم راوی است. حسین در اثر اصابت خمپاره ۶۰ شهید شده و منصف هم که مجروح بوده توان عقب بردن حسین را ندارد. شرح این کشمکش درونی و عذابی که منصف در آن دقایق بحرانی می‌کشیده، بسیار تاثیر گذار است. رویارویی راوی با حاج حسین بصیر در خلال آن گیر و دار هول آور از دیگر بخش‌های خواندنی کتاب است.

در بخشی از این کتاب «ماه در میدان مین» می‌خوانیم: «در عملیات کربلای ۴ بود و خمپاره زمانی می‌زدند. ساعات اولیه روز تازه هوا روشن شده بود. خمپاره‌های زمانی طوری بود که بالای سرمان منفجر می‌شد و به زمین نمی‌رسید. این خمپاره خیلی از بچه‌ها را شهید کرد. دو نفر دیگر از بچه‌های گردان پیش طلبه نشسته بودند. ما دور هم جمع شدیم، ده دقیقه‌ای با هم حرف زدیم. من اسلحه ام را روی سینه خاک ریز گذاشته بودم. در اوج صحبت بودیم که یکدفعه زمین و زمان تاریک شد. وقتی چشم باز کردم سر و صورتم می‌سوخت. درد عجیبی دو پایم را گرفته بود، کمرم تکان نمی‌خورد. صورتم خیلی می‌سوخت، شکمم درد می‌کرد که متوجه شدم خمپاره درست وسط ما خورده و من مجروح شده ام. چشمم را باز کردم آفتاب بالای سرم بود تازه فهمیدم از آن وقت تا حالا بیهوش افتادم و ظهر شده بود...»



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *