از خدا استمداد می‌کنم تا واقعیت را جلوی دیدگانم به تصویر بکشد / بازپرس ویژه قتل روز و شب ندارد

11:24 - 06 تير 1398
کد خبر: ۵۲۶۸۰۱
دسته بندی: حقوق و قضا ، قضایی
خدا کمک می‌کند خونی که به ناحق ریخته شده پایمال نشود، وقتی قطعات پازل یک پرونده راز آلود جنایی را کنار هم می‌چینم احساس خوبی دارم، چون هر لحظه به کشف حقیقت و پرده برداری از راز آن جنایت نزدیک می‌شوم، بازپرس ویژه قتل باید هوش و ذکاوت ویژه‌ای داشته باشد تا بتواند احقاق حق کند. بازپرس باید با جسد کشتی بگیرد؟!
به گزارش خبرنگار گروه حقوقی و قضایی ، امیر حسین رزاززاده بازپرس ویژه قتل دادسرای عمومی و انقلاب اصفهان که پوآروی اصفهان لقب گرفته است، از قضات با تجربه در حوزه جرایم جنایی به خصوص پرونده‌های قتل است.
 

همزمان با هفته قوه قضاییه به سراغ «امیرحسن رزاززاده» بازپرس دادسرای جنایی اصفهان رفتیم. او نزدیک به ۴ سال است که به عنوان بازپرس ویژه قتل رسیدگی به ۴۰۰ پرونده قتل و حضور در بیش از ۳ هزار صحنه مشکوک جنایی را در کارنامه کاری اش دارد. سر صحنه‌های مختلفی از قتل‌ها حاضر شده و روز‌های پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است.

در ابتدا خودتان را معرفی کنید؟

سال ۱۳۶۴ در اصفهان متولد شدم. در سال سوم دبیرستان به لحاظ شاگرد اول بودم به یک مرکز پیش دانشگاهی نمونه دولتی اصفهان معرفی شدم تا امیدی باشد جهت کسب رتبه‌های برتر کنکور کارشناسی. با اینکه با سبک و سیاق کنکور آشنا نبودم، در کنکور شرکت کردم و همان سال در رشته حقوق دانشگاه دولتی شهید چمران اهواز و رشته حقوق و در دانشگاه آزاد نجف آباد اصفهان حقوق قبول شدم. به حقوق علاقه داشتم، ولی نمی‌توانستم ازخانواده ام دور باشم برای همین در اصفهان ماندم و رشته حقوق دانشگاه نجف آباد مشغول به تحصیل شدم.

در دوران دبیرستان زبان انگلیسی را در بالاترین سطوح فرا گرفتم و در حین تحصیل در رشته حقوق، تدریس مکالمه زبان انگلیسی در آموزشگاه‌های زبان را آغاز کردم، پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه به لحاظ تسلط و تدریس زبان انگلیسی به صورت امریه در سازمان قضایی استان اصفهان مشغول به خدمت شدم در این زمان بود که از نزدیک با کار قضایی آشنا و بیشتر جذب علم حقوق و شیفته قضاوت و احقاق حق و عدالت شدم.
 
پس از خدمت سربازی تا مدتی کماکان از طریق تدریس زبان امرار معاش می‌کردم تا اینکه در سال ۹۰ در آزمون‌های قضاوت ووکالت شرکت کردم. همان سال نیز هر دو آزمون را قبول شدم، اما وکالت را انصراف دادم و وارد قضاوت شدم. کارآموزی ام را در شهر قم گذراندم و همزمان در رشته حقوق خصوصی کارشناسی ارشد دانشگاه تهران قبول شدم.
از خدا استمداد می‌کنم تا واقعیت را جلوی دیدگانم به تصویر بکشد / بازپرس ویژه قتل روز و شب ندارد

کار قضاوت را از کجا آغاز کردید و چگونه تصمیم گرفتید که بر مسند قضاوت بنشینید؟

کار قضاوت را در سال ۹۱ از دادیاری در آران و بیدگل آغاز و یکسالی در آنجا خدمت کردم و خیلی زود وزنه علمی دردادسرای این شهرستان شدم.

پس از یکسال به اصفهان آمدم و ابتدا به عنوان دادیار مامور و به صورت دادیار ثابت در دادسرای عمومی و انقلاب اصفهان مشغول به کار شدم، هنوز چند ماهی در اصفهان نبودم که آوازه توانایی و شم قضایی ام به گوش دادستان مرکز رسید و مورد تشویق قرار گرفتم و این امر باعث شد ابتدای سال ۹۳ به عنوان دادیار ویژه دادستانی اصفهان برای پرونده‌های خاص و محرمانه انتخاب و مشغول به کارشوم چند ماه نگذشت که با صلاحدید ریس کل دادگستری اصفهان و ابلاغ جدید رئیس محترم وقت قوه قضاییه و اعتماد دادستان مرکز اصفهان بازپرس ویژه قتل شدم و هنوز هم در همین سمت هستم و همزمان با قضاوتم در اصفهان در دانشگاه‌ها و مرکزکار آموزان قضایی دروس حقوقی را تدریس می‌کنم. کتابی نیز تالیف کرده ام که استقبال خوبی از آن شده است.

روحیه شما با پرونده‌های قتل چگونه است؟

با پرونده‌های جنایی و قتل روحیه ام جور است. رسیدگی به سنگین‌ترین پرونده‌ها و داستان‌های جنایی علاقه وافرم است. از آغاز به کارم بر سرصحنه ۳۰۰ تا ۴۰۰ قتل عمد حضور داشتم و حدود ۲ تا ۳ هزار صحنه‌های مشکوک رفتم که با بررسی متوجه شدیم قتل عمد نبوده و فوت طبیعی یا خودکشی و یا حادثه بوده است.
 
همیشه به کارآموزان قضایی ام می‌گویم که برای این کار باید چندین فاکتور داشته باشید که ابتدایی‌ترین آن این است که از جسد نباید ترسید. هوشیار و با ذکاوت باشید. مدیریت و بررسی دقیق صحنه‌های قتل و فوت مشکوک را باید در دست داشته باشید. جدیت، دقت، ذکاوت در صحنه می‌تواند منجر به کشف حقایق وپرده برداری از پرونده‌های راز آلود جنایی شود
بازپرس ویژه قتل نباید با کسی تعارف داشته باشد، چون ممکن است افرادی از جمله قاتل بخواهند با شلوغی و هیاهو صحنه قتل را بهم بزنند و آثار را محو و غیر قابل استفاده کنند.

از خاطراتش می‌گوید، خاطراتی که همیشه با لبخند برای دانشجویانش تعریف می‌کند که گا‌ها به او می‌گویند مطمئنید که بازپرس ویژه قتل هستید.

چرا به شما لقب پوآروی اصفهان دادند؟

سعی می‌کنم از وقایع به گونه‌ای تصویر سازی کنم تا دانشجو‌ها یا کارآموزان قضایی کاملا در جو قرار بگیرند و ذهن خود را درگیر مسئله کنند.

در صحنه‌های قتل آنچه درگیرم می‌کند وضعیت جنازه میت و گریه و زاری بستگانشان نیست بلکه بدنبال کشف آثار جرم و کاوش گری و فرضیه سازی هستم تا با کنار هم چیدن یافته‌ها به حقیقت و نحوه وقوع قتل و نهایتا قاتل برسم از این جنبه جذاب کارم استفاده می‌کنم تا روحیه ام حفظ شود و دیدن و معاینه اجساد به روحیه ام لطمه وارد نکند. هنگام بررسی صحنه جنایی از خدا استمداد می‌کنم تا واقعیت را جلوی دیدگانم به تصویر بکشد تا خون ریخته شده پایمال نگردد و گویی خداوند مسیر کشف معمای قتل را به من الهام می‌کند و شاید این دلیلی است که کسانی که با من کار می‌کنند لقب پوآرو را به من نسبت می‌دهند.

یادم می‌آید در اوایل کار برخی همکاران توصیه می‌کردند که به چشم مرده نگاه نکنم، جسد سرد است و صورتش برای همیشه در ذهنت باقی می‌ماند. اما مگر می‌شود بازپرس ویژه قتل بود و جسد مقتول را بررسی نکرد. من در صحنه‌ها اجساد را شخصا وارسی می‌کنم و عمق زخم و چاقو و حالت ورود ضربه و زاویه ورود گلوله و... را بررسی می‌کنم. چشمان میت هم مانند چشمان بقیه است آن‌ها هم روزی در بین ما بودند بنابراین به کارآموزان قضایی خودم همیشه توصیه می‌کنم اگر می‌خواهید بازپرس ویژه قتل شوید نگاه که هیچ باید با جسد کشتی بگیرید..!
بازپرس ویژه قتل روز و شب ندارد. هرموقع از شبانه روز تماس گرفته می‌شود باید آماده بود. اکثر فوت‌ها مشکوک به قتل عمد است لکن پس از توضیح مامور تماس گیرنده و چند سوال از او متوجه می‌شوم که جنایت است یا فوت ساده که اغلب هم قسم دوم است. فرزند خردسالم دستورات قضایی من را از بر است و در بازی‌های کودکانه اش دستور قضایی صادر می‌کند..!
همانطور که گفتم بازپرس ویژه قتل باید ذکاوت به همرا روحیه جستجوگری زیادی داشته باشد.

اولین پرونده قتلی که رسیدگی کردید؟

قتل یک خانم باردار بود، او را با ضربات چاقو به قتل رسانده و جسدش را پس از سوزاندن سرش به نحوی که چهره نامعلوم باشد در بیابان رها کرده بودند. به باقیمانده چهره مقتول می‌خورد که تبعه افغانستانی باشد. هرچند که وقت زیادی را جهت بررسی صحنه و مسیر‌های منتهی به محل رها کردن جسد اختصاص دادم، اما هیچ اثری نداشت و حتی هویت مقتول نیز مشخص نشد و در اولین تجربه ناکامی محض بود..
بعد از آن و در طول سابقه کاری ام به جز دو پرونده دیگر تمام قتل هایم کشف و منتهی به دستگیری قاتل شد تقریبا در این زمینه حسب آمار پلیس آگاهی رتبه یک کشوری را داریم.

بهترین و بدترین خاطره‌ای که دارید؟

چند وقت پیش موردی اعلام شد که خانه‌ای منفجرشده بود، دراین حادثه یک فرد فوت کرده بود و ماموران اعلام کردند که نزدیکی درب خانه یک مقدار خون خشک شده است.
با حضور در صحنه جرم متوجه شدم که علت فوت بحث نشتی اتصالات بخاری و انفجار ناشی از تجمع گاز نیست و موضوع را صحنه سازی بعد از قتل اعلام کردم. یادم هست وقتی گفتم قتل است مامورین کلانتری محل و آتش نشانی از روی تمسخر خنده ایی بر لبانشان نقش بست، اما هنگامی که دستور به انتقال اجساد به خارج از آوار داده و شروع به بررسی آن‌ها کرده و لباس سوخته اجساد از بدن آن‌ها جدا و زخم ه. سوخته روی سینه هر دو که با چاقو وارد شده بود نمایان شد؛ خنده‌ها تبدیل به چشمانی پر از حیرت شد.. قاتل بعد از وقوع جنایت با صحنه سازی کاملا حرف ایی خانه را به آتش کشیده و گریخته بود...
گاهی اوقات قتل‌هایی اتفاق می‌افتد که پشت آن تفکر و برنامه ریزی است، این قتل‌هایی که با برنامه ریزی است را دوست دارم، زیرا بدنبال کشف جرم می‌روم؛ یافته هایم را همچون قطعات پازل کنار هم می‌چینم و به کشف می‌رسم. این ادعا را دارم در صحنه‌های مرموز و پیچیده در عرض ۵ دقیقه با بررسی صحنه می‌توانم بگویم جسد فوت طبیعی داشته یا به قتل رسیده و قاتل چه مشخصاتی داشته و شیوه قتل در ذهنم تداعی می‌شود.

البته همانطور که گفتم کمک خداوند است، با بررسی صحنه داستان قتل به من الهام می‌شود در برگه گزارش اجساد همیشه تصویری از صحنه که به ذهنم متبادر شده را مکتوب می‌کنم، و وقتی پرونده ایی به سرانجام می‌رسد به دست نوشه هایم مراجعه می‌کنم که اغلب ۹۰ درصد آنچه را که حدس می‌زدم با انچه در واقع رخ داده تطابق دارد.

آیا از سوی متهمان پرونده‌ها یا عوامل آن‌ها تهدید شده اید؟

در یک پرونده خیلی از سوی اصحاب پرونده تهدید شدم، ماجرا از این قرار بود که در قتل یک پیرزن ۷۰ ساله که به طرز فجیعی کشته شده بود رد پایی از داماد آن خانواده دیده می‌شد. این فرد به خاطر اختلافاتی که با همسرش داشته، مادر همسرش را ربوده و گروگان می‌گیرد تا همسرش به خانه بازگردد و او را چندین مرتبه شدید شکنجه می‌کند و درنهایت او را به قتل می‌رساند و جسد را با همراهی دخترش در یکی از جاده‌های منتهی به شمال کشور به رودخانه می‌اندازد. اما ادعا می‌کرد که او فردی خیر و ذی نفوذ و صاحب منصب است و اساسا خبری از ناپدید شدن مادر زنش ندارد. زمانی که این پرونده را رسیدگی کردم ابتدا به جرم ربایش او را بازداشت و به او گفتم اثبات می‌کنم که قتل را انجام داده و سعی در مخفی نگه داشتن حقیقت دارد.
نهایتا بازداشت شد و بر قرار بازداشت موقتش اعتراض گذاشت، تیم‌های جنایی آگاهی را برای تحقیق بسیج کردم روز و شب کار شد و علی رغم تهدیدات و فشار‌های همه جانبه یافته‌ها قطعه به قطعه کنار هم چیده شد و نهایتا روزی که می‌خواست به علت نقض قرار بازداشت موقتش از سوی دادگاه کیفری آزاد شود، به لطف خداوند قطعه‌های پازل جور شد و از راز قتل هولناک او پرده برداری شد. البته هنوز جسدی کشف نشده بود و آمده بود در شعبه تا آزاد شود.. خانواده او هم آمده بودند تا وثیقه سپارند و آزادی او را جشن بگیرند... زمانی که سناریوی قتل را برای او تعریف کردم شوکه شد و این جمله را گفت:من شکست خوردم فقط بگویید از کجا این قدر دقیق قصه را می‌دانید ...! خدا کمک می‌کند. خونی که ناحق ریخته شده است گریبان قاتل را می‌گیرد.

تا به حال شده که یک پرونده از لحاظ احساسی ذهن شما را درگیر کرده باشد؟

مرور یک پرونده قتل همیشه برایم زجر آور است. این قتل به فصل پاییز دو یا سه سال قبل بر می‌گردد. در کلاس‌های درسم حقوق معمولا برخی از صحنه‌های قتل را جهت استفاده از مثال‌های عملی برای دانشجویانم بازگو می‌کنم و دانشجو‌ها شیفته و جذب می‌شوند؛ یکی ازدانشجویانم خیلی به من ابراز محبت می‌کرد و همیشه سرکلاس‌های درسم حاضر می‌شد. پسر خیلی خوبی بود، ورزش باستانی کار می‌کرد. پدرش بازنشسته بود و خانواده مذهبی و مومنی داشت. طی چند ترم هر درسی داشتم با من کلاس می‌گرفت تا اینکه صحنه قتلی پیش آمد. جسد را به بیمارستان منتقل کرده بودند تا شاید احیا شود. در یکی از بیمارستان‌های اصفهان بود وقتی جسد را در سردخانه بیمارستان دیدم متعجب ماندم. اثر خیلی باریکی از ورود چاقو روی قلب مقتول نقش بسته بود. همان موقع تصویر صحنه قتل در ذهنم شکل گرفت. به مامورین گفتم دنبال قاتلی بگردید که به چاقو ناآشناست و از اراذل نیست و مشخص است که در امر چاقوکشی حرفه ایی نیست چرا که مستقیم به قلب زده است.
دوربین‌های مداربسته در کوچه‌ای که درگیری اتفاق افتاده بورت بررسی شد و مامورین بدنبال قاتلی بودند که با چاقو ناآشنا ست.
سرکلاس درس حاضر شدم، بعد از حضور و غیاب متوجه شدم که آن دانشجو غیبت کرده، هفته بعد ابتدای ساعت سر همان کلاس داشتم تدریس می‌کردم که تلفن همراهم زنگ خورد و خبر داد که قاتل دستگیر شد و طبق حدسی که زده بودم فردی جوان و بدون سابقه کیفری است. دستور دادم تا فردا در بازداشتگاه بماند و فردا صبح به دادسرا اعزام شود. نام او را هم پرسیدم، اما تلفن همان زمان قطع و وصل شده و نام متهم را دست و پاشکسته شنیدم و مکالمه تمام شد. به ادامه تدریسم مشغول شدم، اما ذهنم ناخود آگاه درگیر نامی شد که پشت تلفن برده شد. ساعت ۴ صبح بود که ناگهان از خواب پریدم و با عجله سراغ کیفم رفتم لیست حضور و غیاب دانشجوهایم را از کیف خارج و بررسی کردم. حدسم درست بود. اسم و مشخصات دانشجوی غایبم با قاتل یکی بود. بعد از نماز صبح بلافاصله به شعبه رفتم و زنگ زدم که قاتل را بیاورند. ذهنم درگیر شده بود هنوز باور نمی‌کردم. ذهنم در رد و قبول حدسم کلنجار می‌رفت. تا متهم را آوردند شکم به یقیین تبدیل شد دانشجوی خودم بود، دانشجوی مهربان، مودب و درس خوانی که مثل برادر کوچکم او را دوست می‌داشتم. آشفته شدم. تا من را دید زد زیر گریه خیلی گریست وقتی کمی حالش سرجا آمد گفت: ده شب است کابوس می‌بینیم که مرا بازجویی می‌کنید و شرم دارم در چشمانتان نگاه کنم.
ماجرا از این قرار بود. مسعود که برای دید و بازدید یکی از بستگانش به اتفاق خانواده به منزل آن‌ها رفته بود به قصد خرید به همراه شوهر دختر عمه اش از منزل خارج سوار بر خودرو و مسیر محل خرید را به لحاظ ترافیک خیابان‌ها از داخل کوچه پس کوچه‌ها پی می‌گیرند تا جایی که کوچه به خیابان اصلی منتهی می‌شود. مقتول که وجه درستی در محل خود نداشت سر کوچه ایستاده بوده و از روی کبر و غرور به مسعود که راننده بوده و حالا جهت ورود به خیابان توقف چند ثانیه ایی می‌کند نگاه کرده و به اصطلاح چشم به چشم می‌شوند و سر همین موضوع که چرا نگاه می‌کنی درگیر می‌شوند. مقتول به ماشین حمله ور شده و یک مشت به بینی مسعود می‌زند که پر از خون می‌شود. خشم جلوی چشمانش را می‌گیرد و داخل داشبورد یک چاقو میوه خوری بر می‌دارد و هنگام خراج شدن از خودرو فقط یک ضربه وارد می‌کند که مستقیم به قلب می‌خورد. مقتول دو سه قدم به عقب می‌رود از شدت ضربه بدنش شل شده و نقش زمین می‌شود.
شوهردختر عمه پس از وقوع این حادثه و بدون اینکه متوجه شود چاقویی به قلب طرف وارد شده از مسعود می‌خواهد که از دعوا منصرف و صحنه را ترک کنند. مسعود بعد از رساندن شوهر دختر عمه اش به بهانه‌ای مجددا به صحنه می‌آید و به صورت ناشناس از همسایه‌ها پرس و جو می‌کند به او می‌گویند درگیری شده و یکی از طرفین درگیری را به بیمارستان منتقل کرده اند مجددا فردا صبح جهت کسب خبر دوباره به صحنه می‌آید ودر عین ناباوری حجله فوت مقتول را مشاهده می‌کند از آن روز تصمیم می‌گیرد به کسی چیزی نگوید مگر در صورتی که با من مواجه شود. مسعود به قتل آنی که انجام داده بود با ذکر تمام جزئیات نزد من اعتراف کرد. خبر به سرعت در دانشگاه پیچید که استاد دستور دستگیری مسعود به جرم قتل را صادر و الان در بازداشت است.
مسعود پسر خیلی خوب، درس خوان، مذهبی، ورزشکار و با انگیزه ایی بود و، اما با وجود علقه عاطفی استاد شاگردی بوجود آمده میان ما، چاره‌ای نداشتم باید احقاق حق می‌کردم. من حتی با خانواده مسعود یک بار هم صحبت نکردم و گفتم اصلا خارج از شعبه پیش من نیایند. خونی ریخته شده بود و باید عدالت اجرا می‌شد. رای اعدام مسعود صادر و قطعی شد. من میان احساس قلبی و روحیه عدالت جویانه، عدالت را انتخاب کردم. قانون می‌بایست اجرا می‌شد. البته وقتی رای اعدام او در دیوان عالی کشور تایید شد تیم‌هایی فعال شدند که با خانواده مقتول صحبت کنند و رضایت بگیرند، اما متاسفانه تا کنون رضایت نداده اند.

می‌گوید بعضی از صحنه‌های قتل هولناک در ذهنم باقی مانده است، اما سعی کرده ام روحیه کشف کردن مسائل و احقاق حق را در خودم تقویت کنم. بازهم خاطراتش را مرور می‌کند و به چندین سال قبل باز می‌گردد.

خاطره یک قتل در شب سال نو 

خاطرات صحنه دلخراش از قتل یک مادر جوان درمحله ایی در خیابان امام خمینی اصفهان، اسفندماه بود. خیابان‌ها از عطر شب بو و سنبل پر شده بود. مردم در رفت و آمد خرید عید بودند. من هم از این قضیه مستثنی نبودم. در حال خرید ماهی قرمز سفره هفت سین بودم که تلفن همراهم زنگ خورد و قتل هولناک و خشن یک مادر جلوی چشمان کودک سه ساله اش گزارش شد. تا آمدم سر صحنه حاضر شوم یکی دو ساعتی طول کشید. جمعیت کثیری در کوچه‌های منتهی به صحنه قتل وجود داشت. وارد منزلی شدم که قتل انجا واقع شده بود از همان بدو ورود قطرات خون بود که روی دیوار‌های سفید راهرو منتهی به حال پاشیده شده بود و این خط خون تا وسط حال ادامه داشت تا می‌رسید به جسد خانمی که غرق در خون روی فرش افتادن و چاقویی هم روی گردنش بود و سر از بدن جدا گردیده بود. اولین چیزی که جلب توجه کرد دسته موی طلایی ایی بود که کنار جسد افتاده بود. مقتول دختر سه ساله‌ای با مو‌های بلند و طلایی داشت که تنها شاهد این ماجرا بود. وقتی دختر بچه معصوم را در آغوش زنی میانسال در اتاق کناری در حالتی که قسمتی از مو‌های جلوی سرش خالی بود دیدم صحنه وحشیانه قتل جلوی چشمانم به تصویر در آمد. دخترک در حالی که قاتل درحال ورود ضربات چاقو به مادر بود مانع و مزاحم شده و قاتل بی رحم دختر را از مو‌های سر گرفته و بلند کرده و به عقب پرت کرده بود که باعث کنده شدن دسته ایی از موهایش شده بود. دختر بچه از شدت ترس لال شده بود.
در صحنه هیچ شاهد و دوربینی نبود. در تحقیقات در صحنه کاشف به عمل آمد که مقتول علی رغم سکونت در محله فقیر نشین زیور آلات زیادی داشت و گویا با طلاهایش به همسایگان جولان می‌داده. قصد قاتل اگر چیز دیگری نبوده حداقل سرقت طلا‌ها چرا که طلا‌ها را ربوده و دست‌های مقتول را هنگام برداشتن طلا‌ها بریده بود.
دختر بچه را به خانه خاله اش که در نزدیکی محل وقوع قتل بود بردم تنها شاهد صحنه بود. سعی کردم با او دوست شوم از داخل گوشی عکس بچه ام و فیلم‌های تولدش را نشان دادم. گفتم عروسک‌های مورد علاقه اش را بیاورند و با او بازی کردم تا لب به سخن کشود و فقط گفت: اون خانم مو داشت ... حرفش تقریبا عجیب بود .. تقریبا همه خانم‌ها مو دارند.. صحنه را بررسی کرده بودم ذهنم فعال بود. قطعات پازل را کنار هم چیدم یک خانم وارد خانه شده بود، چون از طرفی طبق اظهارات شوهر مقتول، وی فوق العاده ترسو بوده و درب را به روی هر کسی باز نمی‌کرده است و از طرفی پوشش مقتول حکایت از ورود شخصی محرم داشت و کودک نیز از ورود یک خانم صحبت می‌کرد. پس قاتل به احتمال زیاد خانم بوده.. همین طور که ذهنم کار می‌کرد رفتار کودک را زیر نظر داشتم پدرش به سمت او آمد تا بغلش کند ترسید و خود را عقب کشید، ولی تا دایی اش خواست او را در آغوش گیرد با نگاهی له صورت او در آغوشش رفت. نکته ایی در ذهنم جرقه زد. صورت پدرش ریش داشت، اما دایی اش خیر.. آنچه به ذهنم رسید درست بود قاتل مردی بود در پوشش زنانه منظور کودک از مو، ریش بود ...
هنوز هم بعد از چند سال بازپرس ویژه قتل هستم و هنوز با انرژی بیش از پیش دارم کار می‌کنم.

راهکار‌های شما برای کاهش جرائم؟

تغییرات اساسی در زیر ساخت‌ها و قوانین لازم است اولین و مهمترین اقدام به روز آوری مجازات برخی از جرایم پر تکرار مثل توهین است معتقد هستم اگر مجازات رفتاری جنبه بازدارنگی نداشته باشد بهتر انکه رفتار ارتکابی اساسا جرم نباشد. دومین اقدام بهبود معیشت مردم است. اکثر جرایم ریشه مالی دارد. ریشه آن بیکاری است و بی پولی.
وقتی از او پرسیدیم علت اکثر قتل‌ها چیست، گفت:امان از خشم و سقوط اخلاق در جامعه که امروزه اکثر قتل‌ها آنی و بدون برنامه و در اثر عصبانیت است، اما قتل از پیش طراحی شده هم داریم که ریشه اکثر آن‌ها روابط نامشروع و مسایل ناموسی است.
قبح قتل و سلب حیات دیگری به نظر آرام آرام دارد از بین می‌رود این خوب نیست.. باعث می‌شود مردم در کشتن یکدیگر دیگر واهمه‌ای نداشته باشند.

از خاطراتم کتابی رمان گونه در دست تالیف دارم .. تجربه چاپ کتاب اولم با نام کارگاه رسیدگی به جرایم در دادسرا هر چند تخصصی بود، اما لذت بخش بود و فروش خوبی داشت و به چاپ دوم هم رسید، اما می‌خواهم کتاب رمانم به گونه ایی باشد که هم سطح آثار ادبی جنایی برتر دنیا دیده و بین المللی شود لذا باید زیاد بر روی آن کار کنم و در این زمینه وسواس دارم.

اوقات فراغتتان را چگونه می‌گذرانید؟

اگر زمانی آزاد داشته باشم، بهترین تفریحم مطالعه است... از نوجوانی هر کس من را می‌شناسد به این وصف من را متصف می‌کند که همیشه کتاب می‌خواند... مطالعه ام، هم شامل کتاب‌های تخصصی می‌شود هم مطالعه رمان.. علاقه ام به رمان‌های جنایی و یا عرفانی چه به زبان فارسی چه به زبان انگلیسی است آخرین کتابی که خواندم نیز رمانی جنایی و پر کشش بود به نام پرونده هری کبر اثر ژوئل دیکر.
سینما فقط موقع جشنواره فیلم فجر اگر فرصتی باشد و فیلمی خوب با فیلم نامه قوی باشد می‌روم. فیلم‌های روز دنیا را هم اگر فرصت کنم می‌بینم معمولا هم به لحاظ احاطه بر زبان انگلیسی به زبان اصلی می‌بینم تا دانش انگلیسی ام هم به افول نرود.
آخرین فیلمی که دیدم فیلم کمدی هزار پا بود بالاخره به نشاط و شادی هم نیاز دارم. سعی می‌کنم کارم بر زندگی شخصی و روحیاتم اثر نکند، اما به هر حال قاضی بودن خود زندگی شخصی را تحت تاثیر قرار می‌دهد چه رسد ویژه قتل بودن که مدام باید حاضر بود.

از اینکه وقتتان را در اختیار قرار دادید سپاسگذارم
گفت و گو از نداطلایی

انتهای پیام /

ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *