صیاد را به خاطر خواندن نماز شب تنبیه کردم

0:03 - 16 خرداد 1398
کد خبر: ۵۲۲۳۴۲
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
زود بلند شد، سلام نظامی داد و خبردار ایستاد. گفتم «زود توضیح بدید، شما نماز صبح می‌خوندید؟ الان که وقت نماز صبح نیست». گفت: خیر استاد، من نماز شب میخوندم.

صیاد را به خاطر خواندن نماز شب تنبیه کردمگروه سیاسی ؛ ۲۰ سال است که از شهادت امیر سپهبد «علی صیاد شیرازی» امیر سرافراز ارتش ایران و اسلام توسط منافقین کوردل می‌گذرد. امیری که هم در اخلاق نمونه بود هم در فرماندهی.

در کتابی که از سوی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و توسط سرتیپ دوم بازنشسته «ابوالقاسم کیا» گردآوری شده است، ابعاد مختلف شخصیتی و عملکردی شهید صیاد شیرازی به روایت چهره‌های شناخته شده کشورمان نقل شده است.

بُرش‌هایی از این کتاب را منتشر می‌کند.

امیر غضنفر آذرفر
قبل از انقلاب یکی از روش‌های آموزشی در ارتش این بود که کسانی را تربیت کنم که هر وقت لازم باشد بتوانند با هلی‌کوپتر یا هواپیما و با چتر در میان افراد دشمن فرود بیایند در بین آن‌ها نفوذ کنند و به آن‌ها ضربه بزنند.

دانشجویان سال سوم دانشکده افسری آمده بودند. سال ۱۳۴۵. برای همین آموزش، برای گذراندن دوره‌های رنجر و هوابرد. به من گفتند که ارشد این بچه‌ها کسی است به نام علی صیاد شیرازی که خیلی مذهبی است، هوایش را داشته باشید. مذهبی بودن آن زمان، یعنی اینکه این آدم مشـکوک اسـت، این را که درباره صیاد گفتند من به او حسـاس شده بودم، میخواستم ببینم او کی هسـت، چه کار می‌کند.

دوره رنجر و هوابرد در مرکز پیاده شـیراز شـروع شد. می‌بایست پیاده‌روی‌های طولانی می‌کردیم. از ساعت ۳ صبح این پیاده‌روی شروع می‌شد، آنقدر پیاده با کوله و تجهیزات سنگین می‌بردیم‌شان که عرق از چهار ستون بدن‌شان راه بیفتد. میخواستم پیاده‌روی را شروع کنم که دیدم ارشـد دانشجو‌ها نیسـت، یعنی همان علی صیاد شیرازی، پرسیدم کجاست این ارشد؟ نفر دوم بعد از او که معاونش بود، گفت: استاد، توی مسجد پادگانه!

رفتم مسجد، دیدم ایستاده و نماز می‌خواند، نمازش هم نماز عادی نبود.  انگار اصلا ندید که ما آمدیم توی مسجد. ایستادم تا نمازش تمام شد، گفتم «دانشجو صیاد شیرازی». زود بلند شد، سلام نظامی داد و خبردار ایستاد. گفتم «زود توضیح بدید، شما نماز صبح می‌خوندید؟ الان که وقت نماز صبح نیست». گفت: خیر استاد، من نماز شب میخوندم.

گفتم نماز شـب؟ سـر در نیاوردم و شـروع کردم داد و فریاد. شما چه طور ارشدی هستید؟ زود بیست حرکت پا انجام بدید و خودتون رو به بقیه برسونید. تنبیهی را که برایش در نظر گرفته بودم، انجام داد و آمد و خودش را به گروه رساند. توی تمرین می‌دیدم که همه دانشـجو‌ها دوسـت دارند او کنار سـتون دانشجو‌ها بدود و شعار بدهد، با شعار‌های او روحیه می‌گرفتند، شعار‌هایی که می‌داد بیشـتر جنبه دینی داشت، شـعار‌های مذهبی بود.

یـک روز تـوی همین پیاده‌روی‌ها از دور دیدمش، نزدیکتر که رسـید، دیدم از سـر و رویش بخار بلند شـده، احسـاس کردم دارد ذوب می‌شود. گفتم: «دانشجو شیرازی شما می‌توانید کارتون را آرام‌تر انجام بدید». این کار با قواعد آموزش تکاوری هم مطابقت داشت. جوابم را نداد، همینطور می‌دوید. یکی از دوسـت‌هایش از پشـت سـر رسـید، اجازه گرفت و گفت: اسـتاد ایشـون روزه‌اند، هفده روزه که روزه میگیرد. با تعجب گفتـم «روزه هم می‌گیرد، الان تـوی آموزش؟» بقیه دانشجو‌ها با جیره غذایی قوی‌ای که داشتند به سختی می‌توانستند تحمل کنند، بعضی‌ها نتوانستند ادامه بدهند و بُریدند، حالا مانده بودم که این بچه با زبان روزه چطور می‌تواند طاقت بیاورد.

بعد از تمام شدن دوره خواستمش، توی این دوره سخت که این همه با زحمت و تلاش کار می‌کرد و آخرش هم بالاترین نمره را آورده بود، کارش را دیده بودم، می‌خواستم فکرش را هم ببینم. آمد و روبروی من ایستاد و محکم پا کوبید. گفتم: «دانشجو شیرازی، شما که در این دوره سخت بیشترین نمره را آورده‌اید از این دوره چه درسی گرفتید؟» جوابی را داد که هنوز یادم اسـت، چون جا خوردم، هر چند که به روی خودم نیاوردم. گفت:ایستادگی در برابر مشکلات و معرفت بـه خـدا در عمـق سختی‌هاسـت.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *