وقتی عزرائیل به آتش نشانی زنگ زد

0:10 - 10 فروردين 1397
کد خبر: ۳۹۹۸۰۴
رفته بودیم حریق مینی بوس را خاموش کنیم، اما یکباره با حادثه تصادف روبرو شدیم.
اتش سوزی به گزارش گروه جامعه ، آتش نشانان شیفت کاری «ث» ایستگاه ۱۳ برنامه «س» تابستان ۸۵ را با ورزش بعد از استراحت دنبال می‌کنند. هیجان فوتبال، رخوت را از جان آن‌ها دور کرده و پیر و جوان در کنار هم از شور ورزش لذت می‌برند.

عقربه‌های ساعت از پنج می‌گذرد که «زنگ اتوماتیک» ایستگاه، ورزش را تعطیل می‌کند. در یک چشم به هم زدن محوطه ایستگاه خالی می‌شود و دو خودروی «آتگو» به دنبال هم ایستگاه را ترک می‌کنند، در حالی که خودروی نیسان به سرعت به آن‌ها ملحق می‌شود.
 
داخل خودروی پیشرو «سلیمان گودرزی»، در حالی که لباس خود را مرتب می‌کند با همکارش حرف می‌زند:
 
- قول میدم سه دقیقه بیشتر طول نمی‌کشه. ساعت تو نیگا کن. -۳ دقیقه خیلی خوبه. تا الان ۲ دقیقه اش گذشته.
-همین جاس. نیگا کن. پیداش میکنی. - دنبال چی بگردم؟ 
 
گودرزی لبخندی می‌زند و به خاطر می‌آورد که در اینگونه موارد، شلوغی جمعیت تماشاگر بیش از هر چیزی به چشم می‌آید. - طبق معمول دنبال جمعیت بگرد. حریق «مینی بوس» گزارش شده.

محوطه شهرک کاملاً خلوت است. حتی صدای آژیر خودروی آتش نشانی نیز کسی را به خیابان نکشانده است.
 
فرمانده فرمان توقف می‌دهد و در حالی که فرعی‌های اطراف را از نظر می‌گذراند با بی سیم صحبت می‌کند. - ما به محل رسیدیم. ولی هیچ مورد حریقی مشاهده نمیشه. آنگاه با اشاره دست، خودرو‌ها را به حرکت در می‌آورد. آتش نشانان سوار بر خودرو‌ها، اطراف را جستجو می‌کنند و فرمانده همچنان گزارش می‌دهد. -ما به جستجو ادامه می‌دیم. ظاهراً مورد مشکوکی نیست. اگه موردی مشاهده شد، اعلام می‌کنیم. 

خودرو‌ها به دنبال هم خیابان‌های شهرک را طی می‌کنند، ظاهراً هیچ حادثه‌ای روی نداده و معلوم نیست، چه کسی تقاضای کمک کرده است. 

خودروی «پیشرو» از خیابان اصلی شهرک خارج می‌شود و بقیه نیز به دنبال آن محوطه شهرک را ترک می‌کنند. «فرمانده» با اشاره دست به «کاردان» فرمان می‌دهد که پیش از ترک محل، خیابان مجاور شهرک را نیز بازدید کنند.
 
خودرو‌ها به دنبال هم به فرعی می‌پیچند، جایی که جمعیت انبوهی، با هیاهوی بسیار یک دستگاه خودروی «اسکانیا» همراه با تریلی آن را در میان گرفته اند. مردم با دیدن خودرو‌های آتش نشانی به هیجان می‌آیند و تعدادی از آن‌ها به سرعت پیش می‌دوند. فرمانده با دقت نگاه می‌کند.

-این که یه حادثه دیگه است. ربطی به حریق مینی بوس نداره. نگه دار ببینیم چیه؟

خودرو‌ها توقف می‌کنند و فرمانده در حالیکه مردم را به آرامش می‌خواند، ضمن صحبت با بی سیم به طرف «اسکانیا» می‌رود. صدای فرمانده در هیاهوی جمعیت گم می‌شود و بقیه آتش نشانان به سرعت پیاده می‌شوند.

«گودرزی» نیز مانند بقیه، سعی دارد صحنه را به دقت بازبینی کند. صدای فرمانده همچنان به گوش می‌رسد. -اجازه بدین، ببینیم چی شده. بفرمایین کنار. آقاجون یه لحظه امان بده. تواین شلوغی نمی‌فهمم چی میگی. -دو نفر زیر تریلی گیرکردن. -دارم می‌بینم، شما اجازه بدین.

آنگاه با سرعت ضمن بازدید از کامیون، همکارانش را برای نجات جان حادثه دیدگان توجیه می‌کند. همزمان صدای اعتراض یک نفر شنیده می‌شود. -اینا نیم ساعته این زیر گیر کردن. دیر اومدین، داد و بیداد هم می‌کنین؟ درحالیکه آتش نشانان، وسایل نجات را آماده می‌کنند گودرزی پاسخ مرد را می‌دهد. -شما به آتش نشانی خبر دادین که کسی بیاد؟ - پس چه جوری با خبر شدین اگه کسی زنگ نزده؟ -ما یه زنگ حریق داشتیم. دنبال یه مینی بوس بودیم که آتیش گرفته باشه. عوض این حرفا، مردمو دورکنین، تا ما ببینیم چی شده. اینجوری که نمیتونیم کمک کنیم.
-تازه ببینین چی شده؟ سه نفر سوار موتور بودن با تریلی تصادف کردن. موتور سواره مرده، زنش پرت شده اونور، بچه شون ام زیر تریلی گیر افتاده.

آتش نشانان جک تلسکوپی را درقسمت جلوی شاسی کامیون قرار می‌دهند. - چرخ‌های عقب رو مهار کنین، تریلی حرکت نکنه، زود باش پسر، چیکار می‌کنی؟ - چرخ‌های عقب مهارشده آقا، آماده ایم. 
 
گودرزی با دقت بیشتری نگاه می‌کند. پسر بچه‌ای حدودا ۹ ساله از ناحیه کمر و پا‌ها بین فرمان موتورسیکلت و باک، زیر تریلی گیرافتاده است. کودک که مجروح به نظر می‌رسد از درد فریاد می‌زند.

فرمانده سعی دارد او را آرام کند. - آروم باش پسرم، الان نجاتت میدم. مادر پسر بچه که از فرط فریاد زدن، صدایش گرفته است، بی تاب دور خود می‌چرخد و فریاد می‌زند.  - بچه موکشتن. ده دفعه این تریلی روبلند کردن انداختن روپاش. کجا بودین شما تا حالا؟ یکی از حاضران که عرق از سر و رویش سرازیر است پاسخ می‌دهد. - بد کردیم خواستیم نجاتش بدیم؟ مگه بلند کردن تریلی آسونه؟

در این فاصله گودرزی و آتش نشان همراهش، تلاش می‌کنند با دور کردن آنان موقعیت را برای نجات جان مصدومان آماده کنند. - ما الان جک می‌زنیم، مشکل حل میشه. آخه تریلی رو مگه میشه با دست بلند کرد؟ معلومه که میفته. هر دفعه هم که بیفته، به بچه صدمه می‌زنه. بفرمایین لطفاً. 
 
مأموران آتش نشانی با دقت و مهارت و با استفاده از تجهیزات همراه، با ایمنی کامل تریلی را توسط جک از روی موتورسیکلت بلند می‌کنند. دراین فاصله فرمانده با اشاره دست، گودرزی را پیش می‌خواند: 
-نذارین اول خانم، اینجا وایسه. شوهرش فوت کرده، نبینه بهتره. همه رو دور کنین، جنازه روهم بکشین یه جای خلوت.

گودرزی بر می‌خیزد و یکی از آتش نشانان، آرام، خودش را به زیر خودرو می‌کشد. فرمان موتور سیکلت را می‌چرخاند و با دقت پسر بچه مصدوم را نجات می‌دهد. دراین فاصله، خودروی اورژانس نیز که توسط فرمانده احضار شده، آژیر کشان به محل می‌رسد و توقف می‌کند. پیش از آن خودروی نیروی انتظامی نیز به محل رسیده است. آتش نشان، کودک مصدوم را به مأموران اورژانس تحویل می‌دهد. مادرش گریه کنان به دنبال او می‌دود و در کنار فرزندش داخل آمبولانس مستقر می‌شود. آمبولانس آژیر کشان دور می‌شود، اما تلاش آتش نشانان برای تمام کردن کار ادامه دارد.

گودرزی و همکارش جنازه مرد را به نقطه خلوتی منتقل می‌کنند و آن را با کفن می‌پوشانند. - سرش رفته زیر چرخ. همون لحظه اول فوت کرده. -خدا رحمتش کنه، ولی به خاطر بی احتیاطی جون خودش و زن بچه شو به خطر انداخت. 
 
گودرزی که کمی عصبی شده، از فرط ناراحتی با لحن پرخاشگرانه‌ای حرف می‌زند. - یکی نیست بگه، آخه سه نفری سوار موتور میشن؟! بدون کلاه ایمنی، با سرعت زیاد. - چرا داد میزنی؟ اینجا که کسی نیست. - اعصابم خورده. آخه هیشکی توصیه‌های ایمنی رو جدی نمیگیره. اصلاً انگار نه انگار.

درحالیکه فرمانده جنازه مرد را به مأموران انتظامی تحویل می‌دهد، گودرزی و همکارش در جمع کردن تجهیزات به دیگران کمک می‌کنند.

-نگفتی کی زنگ زده بود به آتش نشانی؟ گودرزی با دیدن این همه سماجت لبخندی به لب می‌آورد و به همکارش نگاه می‌کند. - من نمی‌دونم. تو بگو. -یه خورده فکر کن، شاید متوجه شدی. - آها... این شد یه حرفی. دیدی که مینی بوسی در کار نبود، یه نفر مارو خبر کرده، ولی آدرس عوضی داده. - خفه ام کردی بابا. بگو کی بوده؟ کی تقاضای کمک کرده؟ همکار، لبخندی می‌زند و به دقت به گودرزی نگاه می‌کند.

-به نظر من، حضرت عزرائیل وقتی جون پدره رو گرفته، زنگ زده که ما بریم، پسره رو نجات بدیم. گودرزی چند لحظه نگاه می‌کند، آنگاه لبخندی می‌زند، لبخندی که کم کم به خنده‌ای پر سر وصدا بدل می‌شود. آتش نشانان هر کدام جمله‌ای می‌گویند و صدای خنده آن‌ها اوج می‌گیرد. همراه با هیاهوی شادمانه آن‌ها، خودرو‌ها وارد ایستگاه می‌شوند. 

براساس خاطره سلیمان گودرزی، آتش نشان

انتهای پیام/


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *