رؤسای قوه قضائیه وکیل آنلاین مجله حقوقی

به رهبر انقلاب بگویید؛ قلب یک مادر ارمنی برایشان می‌تپد

15:34 - 01 بهمن 1396
کد خبر: ۳۸۹۱۱۹
دیگر صدای اذان در شهر پخش شده و طنین اذان تا کلیسا نیز به گوش می‌رسد، وقت خداحافظی از مادام، او درخواست می‌کند کاش مصاحبه را رهبر معظم انقلاب هم بخوانند و بدانند که قلب یک مادر ارمنی برایشان می‌تپد.
به گزارش گروه فضای مجازی ،  هشت سال دفاع مقدس، مسلمان، کلیمی، مسیحی و زرتشتی نمی‌شناخت همه با جان آمدند؛ پیر، جوان و زن و مرد در میدان نبرد برای دفاع از کیان کشور حضور یافتند تا صدام و یاران غربی که در فکر تسخیر کشور بودند را سرجای خود بنشانند.

به راستی شروع جنگ آغاز بروز همدلی ایرانیان و به رخ کشیدن اتحاد و همدلی بی‌سابقه همه از هر قوم، مذهب و نژادی بود.

هرکس هرکاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد و هدف همه یک چیز و آن دفع تجاوز دشمن بود. در این میان اقلیت‌ها چیزی کم نگذاشتند و با اهتمامی مثال‌زدنی به دفاع از تمامیت ارضی برخاستند و با تقدیم شهید، جانباز و آزاده سهم خود را در دفاع از حریم ایران عزیز پرداختند.
 
به رهبر انقلاب بگویید؛ قلب یک مادر ارمنی برایشان می‌تپد

رهبر معظم انقلاب چندی پیش در دیدار با خانواده شهیدِ آشوری «روبرت لازار» گفته بودند: «مسیحیان ایران از انقلاب و جنگ سربلند بیرون آمدند»

خبرگزاری فارس سال نو میلادی را فرصتی دانست تا میهمان مادری در کلیسای حضرت مریم مقدس شود که سالیان دراز زمین و زمان را به هم ریخته تا از سرنوشت فرزندش که رزمنده هشت سال دفاع مقدس بوده، باخبر شود.

به دعوت این مادر که همه "مادام" صدایش می‌کنند به کلیسای ننه مریم (س) یکی از بزرگ‌ترین کلیسا‌های تبریز در نبش میدان نماز تبریز که پیروان مذهب گریگور در آن کلیسا عبادت می‌کنند، رفتم.

مادام در کلیسای ننه مریم (س) زندگی می‌کند و سرایداری این کلیسا را برعهده دارد. زنگ کلیسا را که زدم مادام در را برایم گشود، حال و هوای داخل محوطه کلیسا نشانگر سال نو میلادی بود و داخل خانه مادام نیز پر از عکس‌هایی از خلیفه‌گری در مناسبت‌های مختلف و عکس‌های فرزندانش و درخت کریسمس در گوشه اتاق کنار عکس امیل گریگوریان که جانبار و آزاده هشت سال دفاع مقدس است، جلوه‌گری می‌کرد.

دور میزی که پر از شیرینی، شکلات و کیک‌های مختلف دست‌پخت مادام بود و برای سال نو آماده شده بودند، نشستم و مادام نیز بساط قهوه مخصوص ارامنه را فراهم ساخت.

«بعد از فوت همسرم به من گفتند که بیا و فال قهوه بگیر تا بتوانی امرار معاش کنی، ولی قبول نکردم! آخر مگر می‌شود با دل مردم بازی کرد و نان حرام خورد؟» این‌ها را مادام می‌گوید و قهوه‌اش را سرمی‌کشد.

می‌گوید: سه فرزند به نام‌های امیل، سرکیس و مارتیک دارم که یکی در تهران دیگری در تبریز و فرزند آخر در ارمنستان زندگی می‌کند و همسرم نیز راننده کامیون بود و خواهر و برادرهایم نیز در استرالیا و کانادا زندگی می‌کنند و به عبارتی تنها مانده‌ام.

به عکس پسرش نگاه می‌کنم و از مادام می‌خواهم از او و سرنوشتش برایم بگوید که مادام با حسرتی عاشقانه خیره به عکس امیل می‌شود و می‌گوید: این عکس را وقتی عازم سربازی بود گرفت آن زمان هنوز ۲۰ ساله نشده بود که سربازی رفت در حالیکه می‌توانست سربازی نرود، در یکی از کشور‌های خارجی درس بخواند و زندگی کند، ولی قبول نکرد و خواست لباس سربازی جمهوری اسلامی ایران را بر تن کند که بعد از سربازی فقط چند روزی تا ترخیص مانده بود که به جنگ اعزام شد.

چشمان مادام پر از اشک می‌شود و ادامه می‌دهد: در آن زمان امکانات مثل الان نبود که هر لحظه با پسرم در تماس باشم، ولی یادم است که در آخرین تماس گفت که مادر تا یکی دو هفته دیگر به خانه خواهم آمد، ولی آن یکی دو هفته، هشت سال طول کشید.
 
 
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *