رؤسای قوه قضائیه وکیل آنلاین مجله حقوقی

داستان زندگی حضرت معصومه(س) در «به سپیدی آن رویا»

22:10 - 26 اسفند 1394
کد خبر: ۱۵۰۳۴۸
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
داستان بلند «به سپیدی آن رویا» با موضوع زندگی حضرت فاطمه معصومه(س) به قلم فاطمه سلیمانی ازندریانی منتشر شد.
به گزارش گروه فرهنگی ، انتشارات کتاب نیستان داستان بلند» به سپیدی آن رویا» اثر فاطمه سلیمانی ازندرزیانی را منتشر کرد.


اندرزیانی در داستان خود فرازی از زندگی حضرت فاطمه معصومه(س) را از دوره پس از هجرت امام رضا(ع) از مدینه به مرو روایت می‌کند که در پی آن ایشان به درخواست امام قدم در راه سفر از مدینه به مرو می‌گذارند و در نهایت نیز در اثر بیماری در شهر قم به رحمت خداوند می‌روند.

انتخاب زاویه دید بدیع روایت که حضور یک کنیز برای روایت این داستان است، انتخاب زبان شیوا و پیراسته و مناسب با روایت داستانی تاریخی و صحنه‌سازی‌های داستانی بکر و زیبا از مهمترین ویژگی‌های این اثر داستانی به شمار می‌رود

در بخشی از این رمان می‌خوانیم:

مگر می‌‌شود گریه نکرد!؟ مگر می‌ شود ضجه نزد!؟ مگر می‌ شود ماتم نگرفت؟ !

خورشید از آسمان برود، روزگار آسمان سیاه نمی‌ شود؟ !

ابوالحسن امر به عزاداری کرده است. مدینه یکپارچه شیون و گریه شده.

واین دختران موسی‌ بن‌ جعفرند که ناخن به خاک می‌ کشند و اشک روان می‌ کنند پی مرکب علیِ این قافله. گویی زبانم لال این تابوت است که علی را می‌ برد...

ننگ بر این طایفه، لعنت به بنی‌ عباس! ببین چگونه خودشان را منسوب به پیامبر می‌ دانند و درویانه‌ های پیامبر را...

هیچ نگویم بهتر است. این قوم، روسیاهِ دنیا و عقبی است. عبای سیاهشان بیرق رو سیاهی‌ شان است. ببین چگونه داغ بر دل این امت گذاشته‌ اند!

ای خدای عالمیان! می‌ کشتی مرا که شاهد این روزها نباشم. در همان قنداق می‌کشتی مرا. چگونه بنشینم و ببینم اشک‌ های فاطمه را، این روی گریه‌ها در فراق برادر را، برادری که هنوز گرد و خاک مرکبش بر زمین ننشسته گویی هزار سال است که رفته!؟ ای کاش همه‌ وجودم آب می‌شد تا بتوانم آتش این غم را خاموش کنم.

بقیع را هرگز این همه غریب ندیده بودم. وداع آخرمان همین‌جا بود. ابوالحسن بعد از وداع با پیامبر از ما و خاندانش وداع کرد و به سوی بیت-الله رهسپار شد. خودش هم می‌گریست. چندین بار به سوی حرم پیامبر رفت و بازگشت...

با هر بار رفت و بازگشت امام، با هر بار زیارت امام، نیشتری به روح و قلب ما وارد می‌ شد...

معول سیستانی شاید از همه جا بی‌ خبر بود که خود را به حضور امام رساند، سلام کرد و سفر به خیر گفت...

امام سلامش را جواب گفت و فرمود: معول مرا خوب بنگر! من از کنار جدم دور می‌ شوم و در غربت جان می‌ سپارم و در کنار هارون دفن می-شوم...

خدا را شکر که خواهران حضرت این کلام امام را نشنیدند، وگرنه...

منِ خدمتکار که آتش به جانم افتاده، وای به حال اهل حرم امام. چه می‌ کنند با این غم!؟

این کتاب را انتشارات کتاب نیستان در ۱۷۶ صفحه با قیمت ۱۰۵۰۰ تومان منتشر کرده است.

انتهای پیام/




ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *