ماجرای دستگیره طلای خانه احمد شاملو!
: بهسختی با هر نوع تجملگرائی مخالف و از روشنفکرانی که به قول ایشان دستگیره دستشوئیشان طلا بود، بیزار بود. من در عالم بچگی گمان میکردم واقعا همین طور است. مثلاً وقتی میگفت دستگیره دستشویی منزل احمد شاملو طلاست، میپرسیدم: «جدی میگوئید؟»
به گزارش محمدحسین رجبی مورخ مشهور در یکی از تازه ترین گفتگوهایش با روزنامه "جوان" پیرامون سلوک سیاسی-اعتقادی خسرو گلسرخی حرف زده است. گلسرخی انقلابی صریح اللهجه در دهه 50 به اتهام ترور ولیعهد اعدام شد و رجبی در گفتگوی خود درباره برخی ویژگیهای شخصیتی وی حرف زده است.
رجبی که خود زمانی در زندان طاغوت هم بند گلسرخی بوده است از روزهای گلسرخی در کمیته مشترک و پس از آن در زندان قصر، به منقولات جالبی درباره پیشینه او از زبان خودش و نیز نحوه رفتار چپیها در زندان با او اشاره دارد. او نامانوس بودن هم سلولی خود{گلسرخی} با چپیها را، از نکات جالب توجه در دوره محبوس بودن وی میداند و این درحالی است که نام و مبارزات گلسرخی، تا مدتها دستاویز تبلیغی جریان چپ به شمار میرفت.
دستگیره طلای احمد شاملو
رجبی میگوید: بعد از مدتی ایشان{گلسرخی} از زندگی خودش برای ما میگفت که کجا بودم و بعد آمدم تهران و به کارگری پرداختم و شبانه درس خواندم و با خواهر ایرج گرگین ازدواج کردم. زندگی سادهای دارم و در خیابان شاهآباد یا نادری ایشان گفت که آخرین بار کتم را در جائی جا گذاشتم و دنبالش هم نرفتم. میگفت فرزندی دارم به نام دامون که چند ماهی است او را ندیده ام. به نظر میآمد در خرداد 52 که این حرف را میزد، فرزندش حدوداً 2 ساله بود. من هم گفتم که از شما شعری خوندهام در «جنگ صدا» به نام دامون که خبر نداشت چاپ شده و خوشحال شد.قبلا هم نقدهای هنری او را در زمینه تئاتر و نقاشی در مطبوعات خوانده بودم. بهسختی با هر نوع تجملگرائی مخالف و از روشنفکرانی که به قول ایشان دستگیره دستشوئیشان طلا بود، بیزار بود. من در عالم بچگی گمان میکردم واقعا همین طور است. مثلاً وقتی میگفت دستگیره دستشویی منزل احمد شاملو طلاست، میپرسیدم: «جدی میگوئید؟» میخندید و میگفت:«از باب مثال گفتم.»
رجبی در توصیف گلسرخی ادامه میدهد: آرمانهای ایشان همچنان آرمانهای زندانیان دوره رضاشاه بود و از فرخی یزدی بسیار نام میبرد. من احساس میکردم که کاملاً تنهاست. در آنجا محدودیت صحبت کردن وجود نداشت و این سؤال برای من مطرح بود که چرا اینجا کسی را ندارد.
گلسرخی ریشه های مذهبی داشت
محمد حسن رجبی که درسن 17 سالگی دستگیر و در کمیته مشترک ضد خرابکاری با خسرو گلسرخی آشناشده، پایداری وصداقت او در مواجهه با بازجویان وشکنجه گران رژیم را محصول آموزههای چپ تلقی نمیکند وآن را زائیده تر بیت دینی و ملهم از الگوهای اسلامی میداند. اوبراین باور است: «برای من این اطمینان حاصل شد که ایشان ریشههای مذهبی دارد، بهویژه که مادر ایشان زن مؤمن و پارسائی بودند. احساس کردم به آنچه که میگوید، صددرصد باور دارد. خصلتهای اخلاقی ایشان چیزهایی نبودند که از مارکسیسم زائیده شده باشند و حاصل یک تربیت مذهبی بود که با ایدئولوژی ایشان عجین شده بود. ایشان در واقع به نفس مبارزه با رژیم احترام میگذاشت و این موضوع را از بن دندان قبول داشت و لذا وقتی که از مبارزین تاریخ معاصر که در برابر استعمار قد علم کردند، سخن میگفت، از یک یک آنها با احترام تمام نام میبرد و آنها را برمیشمرد: از جمله میرزا کوچکخان، شیخ محمد خیابانی، ستارخان، نواب صفوی، سید عبدالحسین واحدی، خسرو روزبه و بهخصوص کسانی که از طبقات پایین جامعه برخاسته بودند. او به افسران تودهای که آمدند و در دادگاه عذرخواهی کردند، دشنام میداد! بعد میرسید به مهدی رضایی و مسعود و مجید احمدزاده. وقتی به این طیف نگاه میکردم، میدیدم از همه طبقات در آن بودند.
پدر و مادرشان روحانی بودند
رجبی می افزاید: پدرِ مادر ایشان{گلسرخی} روحانی بود و ایشان با آداب زندگی مذهبی کاملاً آشنا بود، لذا علت دوستی ما با وجود 11، 12 سال تفاوت سن، به اعتقاد من همین ریشهها بود و من احساس کردم ایشان با این آداب آشناست. صداقتی که در کلام ایشان بود و جسارت و یکرنگی ایشان بسیار تحسینبرانگیز بود. در سلول ما غیر از ایشان فقط یک نفر دیگر بود که نماز نمیخواند. هنگام نماز، ایشان با کمال احترام کنار مینشست تا دیگران نماز بخوانند و کوچکترین نشانه و عملی مبنی بر بیاحترامی به اعتقادات جمع در ایشان ملاحظه نمیشد، در حالی که چپیها معمولا برخوردهای بدی داشتند و اسباب زحمت همسلولیهای خودشان را فراهم میاوردند.
ایشان به ما میگفت بلند شوید وقت نماز است
رجبی ادامه میدهد: یا مثلاً گاهی اوقات ما فکر میکردیم وقت نماز صبح است، در حالی که مثلاً ساعت 12 شب بود. ایشان گاهی که ما متوجه وقت نمیشدیم، از زندانبان میپرسید و به ما میگفت بلند شوید، وقت نماز صبح است. در کمیته مشترک که بودیم از من میپرسید درباره تاریخ اسلام چه میدانی؟ من عمده مطالعاتم در آن دوران کتابهای دکتر شریعتی بود که آثار جذابی بودند. همینطور کتابهای آقای محمدرضا حکیمی و کلا نویسندگانی که در آن دوران، آثارشان خوانده میشد، آن مقداری را که خوانده بودم و بهخصوص چهرههایی که میدانستم از نظر ایشان میتوانند قهرمان باشند، مثل سلمان و ابوذر و مقداد و حجر را برایشان میگفتم و بهخصوص سعی میکردم عبارات زیبای مرحوم دکتر شریعتی را عینا تکرار کنم. وقتی که تجلی روح عدالتخواهی در اسلام را در چهرههای صدر اسلام برایشان توصیف میکردم، ایشان کاملاً شارژ میشد و تغییر روحیه را در چهره ایشان کاملاً احساس میکردم. این نوع مطالب برای ایشان کاملاً تازگی داشت و احساس میکردم با آثار دکتر شریعتی آن گونه که باید آشنا نشده است. ایشان هم متقابلا سعی میکرد شرح حال قهرمانهای تاریخ معاصر را برای ما تشریح کند که من چون در این موضوع مطالعاتی داشتم، مطالب ایشان برایم تازگی نداشت.
به مبارزه مسلحانه اعتقاد نداشت
درباره شرایط زیستی گلسرخی در زندان، روایت محمد حسن رجبی جزو، معدود روایاتی است که وجود دارد. تحمل بایکوت درشرایطی که او به شدت از سوی بازجویان و تهدید گران ساواک تحت فشار بود، نمایانگر همراهان مسلکی وعقیدتی! با این «رفیق» زجردیده خویش است: «به هرحال در زندان قصر هم ایشان تنها بود و این مسئله همچنان برای من جای سؤال داشت. مدتی که گذشت گفت من به مبارزه مسلحانه اعتقاد ندارم. نمیگویم اینها در این فکرشان صادق نیستند، ولی مبارزه مسلحانه برای جامعه ایران زود است و جامعه ایران هنوز به آن آگاهی سیاسی نرسیده، ممکن است بین گروههای مسلح و مردم فاصله بیفتد و عملا انقلاب سیاسی اجتماعی را به تأخیر بیندازد.
مجاهدین خلق او را بایکوت کرده بودند
رجبی می افزاید: از آنجا که فضای فکری و سیاسی چپهای زندان را فدائیان خلق اداره و رهبری میکردند و آنها سخت معتقد به مبارزات مسلحانه بودند، چنین عقایدی از نظر آنها تجدیدنظرطلبانه و به منزلة ارتداد بود و عملا ایشان را بایکوت کرده بودند. مذهبیها هم به دلیل اینکه ایشان چپ بود، با او ارتباط نداشتند، مجاهدین خلق هم که اکثریت زندانیها را تشکیل میدادند، به تبعیت از چریکهای فدائی خلق، ایشان را بایکوت کرده بودند و وی عملا تنها بود و با من که سن و سالی نداشتم، قدم میزد و گفتگو میکرد. بماند که بنده هم در بدو ورود به زندان بایکوت شدم. البته غیر از قدم زدن با ایشان، بنده از جهت دیگر هم بایکوت شدم و آن هم این بود که عدهای معتقد بودند پدر بنده، به سبک مجاهدین، زندان نرفته و شکنجه ندیده و در نتیجه انقلابی نیست!
بخاطر زخم معده اش به او طعنه میزدند
رجبی ادامه میدهد: عامل دیگری که با آن به ایشان طعنه میزدند و به اصطلاح خودشان میگفتند بورژواست، این بود که ایشان زخم معده داشت. نمیدانم از قبل داشت یا در زندان گرفته بود. شبها کهاش میدادند. آشهایی که در آن بند کفش و کابل و حتی تیغ هم پیدا میشد و یک وجب روغن روی آن و بسیار سنگین بود. من واقعا درد کلیه آن زمان را هنوز با خودم دارم. در هر حال ایشان نمیتوانست این آشها را بخورد و نان و شیر برایش میآوردند. یک سفره برای بعضی از زندانیان میانداختند که نان و کره و خرما یا نان و شیر بود و ایشان هم میرفت و سر این سفره مینشست.
این نوع سلوک از نظر چپها، تمایلات خرده بورژوازی بود و میگفتند آدم انقلابی باید هر چیزی را بخورد و این را میخورم، آن را نمیخورم، نداریم و نتیجه میگرفتند که نقد ایشان بر مشی مبارزه مسلحانه فدائیان خلق، در خصلتهای خرده بورژوائی ایشان ریشه دارد و به این ترتیب از این بابت هم بایکوت شده بود. یکی دو ماه بعد که اخوی بنده به آن زندان آمدند، من به ایشان گفتم که آقای گلسرخی چنین شخصیتی دارد و گپ و گفت ایشان با اخوی هم شروع شد و من خوشحال شدم که ایشان از آن حالت تنهایی و بایکوت درآمد. من به 18 ماه زندان محکوم شده بودم، منتهی چون صغر سن داشتم به 6 ماه تبدیل شد و من باید در 24 آذر آزاد میشدم.
ماجرای گروگانگیری فرح!
صحت و سقم بهانهای که دستگیری گلسرخی را درپی داشت، تا هم اینک محل بحث و گمانه ارباب پژوهش است. شاید روایتی که رجبی دراین باب از زبان گلسرخی به دست داده است، درمیان روایات و منقولاتی که دراینباره باقی مانده، درزمره معتبرترینها باشد. وی دراینباره نقل کرده است: گلسرخی گفت که ما یک جمع دوستانه بودیم و گپ و گفتی داشتیم و بحثهای روشنفکری میکردیم. ایشان از کسی اسم نمیآورد. گفت یک بار یکی از دوستانمان که فیلمبرداری میکرد و از طریق تلویزیون به دربار میرفت، گفت چطور میشد که ما یک هفتتیری را در دوربین میگذاشتیم و در حال مصاحبه با فرح، او را گروگان میگرفتیم و میگفتیم تا آزادی زندانیان سیاسی ایران، او را آزاد نمیکنیم و افکار عمومی جهان را متوجه ایران میکردیم. میگفت این حرف خیلی خام و سطحی مطرح شده بود، ولی آن فرد پس از دستگیری، این حرف را اعلام کرد و اینها آن را به عنوان یک توطئه برای براندازی رژیم تلقی کردند.
گفتند یک پست مهم در تلویزیون به تو میدهیم
رجبی افزود: گلسرخی گفت خودشان هم میدانند که این فقط یک حرف بوده، ولی میخواهند بگویند که مخالفان و براندازان این رژیم، همگی چپ هستند و به مردم این طور وانمود کنند که ما مارکسیست هستیم و به این ترتیب بین مذهبیها و مارکسیستها شکاف بیندازند. به من گفتهاند اگر تو بیائی و عذرخواهی کنی، نهایتا 2 سال حبس میکشی، ولی اگر نیائی، اعدامت قطعی است. گفت همه متأسفانه تسلیم شدند، غیر از یک نفر که باز اسم نیاورد و من هم گفتهام که مرگ را بر خودم میخرم و حاضر نیستم چنین حرفی بزنم. حتی به او گفته بودند که اگر قبول کنی، یک پست مهم هم در تلویزیون به تو میدهیم، چون برادر خانمت آنجاست، اما او گفته بود که اگر میخواستم خیلی قبلتر از اینها رفته بودم.