گلایه راوی فیلم "اذر..." از افخمی؛ هر چه تیتراژ را گشتم اسمم را پیدا نکردم!
: داوود نماینده گفت: در هیچ کدام از بیلبوردها و بنرها اثری از اسم من نبود. هر چند که مهم نیست. مردم، داوود نماینده را میشناسند و مهم بود که در کار بهروز افخمی نام داوود نماینده حضور داشته باشد!
به گزارش داوود نماینده را اگر به چهره نشناسیم، صدایش به خوبی در خاطر ما مانده است، راوی قصههای مستندی که بارها و بارها صدایش را شنیدهایم و صدایش را دوست داریم. حالا او قصه فیلم «آذر، پرویز، شهدخت و دیگران» را برای ما روایت میکند. قصهای که به دل مینشیند و به خوبی با مخاطب ارتباط برقرار میکند. همین بهانهای شد تا روزنامه "صبا" گپ کوتاهی با او بزند.
به گزارش نماینده در بخشهایی از این گفتگو به گلایه از این مساله پرداخته که چرا اسمش در تیتراژ فیلم نیامده است. متن کامل گفتگوی نماینده را در ادامه میخوانید:
از تجربه راوی بودن در فیلم سینمایی «آذر، پرویز، شهدخت و دیگران» برایمان بگویید؟
برای اولین بار بود که در سینما یک راوی حضور داشت و دغدغه بزرگی برای من بود. روزی که بهروز افخمی با من صحبت کرد خودم خیلی نسبت به انجام این کار علاقه داشتم، پیشنهاد شیوهای را دادم که امروز روی پرده سینما میبینید و میشنوید. جنس این روایت درست همین چیزی بود من پیشنهاد دادم و کارگردان و صدابردار و... از همان ابتدا در ذهنشان در نظر داشتند. خوشبختانه مردم هم استقبال خوبی از راوی کردند و ارتباط خوبی با آن برقرار کردند. اهل فن هم همینطور. آنها هم خیلی خوب با این اتفاق جدیدی که در سینمای ایران افتاده است ارتباط برقرار کردند. هر دو قشر عام و خاص از این اتفاق استقبال کردند.
چطور این پیشنهاد را قبول کردید؟
دوست داشتم بعد از چند دهه کار، یک کار متفاوت را انجام دهم. کارهای زیادی را تا همین امروز انجام دادهام. کارهای سینمایی و سریال و مستندهای زیادی را کار کردم، اما معمولاً دوبله نمیکردم و بیشتر مدیریت میکردم. به همین خاطر خوشحالم که توانستم کاری خوب و در خوری انجام دهم. البته مستندهای متفاوتی هم کار کرده بودم. مستندهایی همچون حباب، مهاجران و قصههای جنگ. در این مستندها هم راوی بودم، اما راوی سینمایی با راوی مستند تفاوت زیادی دارد. راوی بودن در پرده بزرگ سینما و جعبه کوچک تلویزیونی خیلی از هم متفاوت است.
چطور؟
نگاه بیننده و شنونده روی پرده سینما یک نگاه دیگری است. وقتی مخاطبی که صدای من را روی برنامه سیاره زمین از تلویزیون میشنود، در انتظار یک کار خاص است، اما در سینما اینطور نیست. بسیاری باور نداشتند که من به عنوان راوی یک فیلم سینمایی در فیلمی حضور داشته باشم. هر چند در اکران سینماها به دنبال اسم خودم در تیتراژ گشتم، پیدا نکردم. هر چند که دوستان گفتند که نام مرا دیدهاند! به همین خاطر سر این موضوع با آقای افخمی صحبت کردم. گله دارم. نمیگویم که راوی داستان اصل موضوع است، اما شخصیتی است که از ابتدا تا انتها در فیلم حضور دارد. ولی دوست دارم این را هم بگویم که از کار کردن با بهروز افخمی و شیوه کاریاش لذت بردم. پیشنهادهای دیگری هم در این زمینه داشتم، اما انجام ندادم. نوع کار و قصه را دوست داشتم و شیوه متفاوت فیلم ساختن بهروز افخمی را دوست داشتم و سعی کردم با این کار به نوعی به بهروز افخمی ادای دین کنم. این ادای دین را انجام دادم و امیدوارم بهروز افخمی بعد از این داوود نماینده را ببیند.
شما اسمتان را در تیتراژ فیلم ندیدید؟
روی هیچ کدام از بیلبوردها و بنرها اثری از اسم من نبود. هر چند که مهم نیست. مردم، داوود نماینده را میشناسند و مهم بود که در کار بهروز افخمی نام داوود نماینده حضور داشته باشد!
با به وجود آمدن صنعت تکنولوژی، صداپیشهها بیکار شدند! حتی اگر بازیگری صدای مناسبی نداشته باشد، از دوبله استفادهای نمیشود. چرا؟
این مشکل سینمای ماست که بازیگر ایرانی، بازیگر حرفهای نیست. این نکته را در مورد تمام بازیگران ایرانی نمیگویم، خدا خسرو شکیبایی را رحمت کند. او در سال 55 به وسیله دوبله وارد سینمای ایران شد. او به لحاظ اخلاق و هنر بینظیر بود. از هر جهت این دوست خوب را دوست داشتم و همیشه برای او احترام قائل بودم. همه مردم هم او را دوست داشتند، اما خسرو در سینما تبدیل به خسرو شکیبایی شد. زمانی که صحبت میکرد، جای خودش خسرو شکیبایی بود. او یک بازیگر تمام عیار و حرفهای بود. زمانی که بازی میکرد، صدا و بازی او با هم هماهنگ بود. سینمای ما به چنین بازیگرهایی احتیاج دارد. پرویز پرستویی نمونه دیگری است. زبان و بازی او با یکدیگر ترکیب میشود. بازی و صدا هماهنگی ویژه و درستی دارند. استاد انتظامی همینطور است. سینمای ما سینمای حرفهای نیست، درست است که در موارد خاص پا به جشنوارههای معتبر باز کرده است، اما این دلیل نمیشود که صد درصد حرفهای باشد.
بازیگران مشهور دنیا را ببینید، من خاطرم هست که فیلمهای این بازیگران در ایران به صورت حرفهای دوبله میشد و زمانی که بازیگران خارجی برای تماشای فیلمشان به ایران میآمدند، از دوبله ایران شگفتزده میشدند. کسانی مانند آنتونی کویین و ویلیام هولدن و... میگفتند که دوبله به خوبی روی بازی و نقش بازیگر نشسته است. آنتونی کویین مادرزاد لکنت داشت و گوینده ایرانی که به جای او صحبت کرده است، همین لکنت را به او داده است. ما بازیگرهایی داریم که مادرزادی صدای خوبی دارند. نسل قدیمی تئاتری به خوبی و با سادگی هر چه تمامتر زمانی که صحبت میکنند جای خودشان هستند، اما زمانهایی لازم است که صدای دیگری به جای این بازیگران حرفهای صحبت کند. نمونهاش نقشی است که علی نصیریان در «کمالالملک» داشت. او نقش یک آذری را داشت و به همین خاطر باید فرد دیگری جای او حرف میزد. «مادر» هم نمونه دیگری است. علی حاتمی همیشه دیالوگهای خاصی داشت و این دیالوگها را دوبلورهای حرفهای میگفتند. از استاد کشاورز بگیرید تا اکبر عبدی و جمشید هاشمپور. صدا باید نقشآفرین باشد. دوبله آن موقع در اوج بود. این اتفاق خوبی بود و کیفیت کارها بالا بود. آن موقع مانند حالا کیفیت دوبله به صداهای نامطلوبی که از سریالهای ترک و پاکستانی و... پخش میشود، نبود. دوبله به معنای واقعی فاخر و حرفهای بود.
وقتی از دوبله حرفهای حرف میزنیم، منظورمان چیست؟
منظور ما از دوبله حرفهای، بازی حرفهای بازیگر است که صدا به خوبی روی آن مینشیند. شاید فیلمهای قدیمی ایرانی، فیلمهای فاخری نبودند، اما دوبلورها به آنها شهرت بخشیدند. به خاطر نوع کاری که روی این شخصیتها انجام میشد یا مثلاً در نمونههای خارجی میتوانم به سریال پلیسی «کلمبو» اشاره کنم. سریالی که تا مدتها در خاطر مردم ماند. کارآگاه کلمبو با کاراکتری که به واسطه دوبله شکل گرفت در ایران مشهور شد. هنوز هم که هنوز است خیلیها صدای کارآگاه کلمبو را با صدای منوچهر اسماعیلی میشناسند. زمانی که ما دست به دوبله کاری میزدیم، تمام دغدغه ذهنیمان خوب شدن نتیجه کار بود. مسئولیت را میشناختیم، فیلمهای معتبر و اصیلی که نتیجهاش خیلی برای ما مهم بود. فیلمهای موزیکالی همچون «اشکها و لبخندها» را دوبله کردیم و موسیقی در کنار دوبله جاری بود و به فیلم هم صدمهای زده نشد. ضمن اینکه برای مردم هم مهم بود.
چطور نسل طلایی دوبله دیگر تکرار نشد؟
به این خاطر که دوبله تبدیل به بنگاه معاملات شد! عدهای وارد این عرصه شدند که اهل سینما، کارشناس و... نبودند. با عنوان خرید و فروش فیلم وارد کار شدند. درست مانند این است که من آرشیتکت باشم و بعد از مدتی دست به خرید و فروش ماشین بزنم. این دو هیچ ربطی به هم ندارند. عدهای بعد از انقلاب وارد کار سینما شدند و دست به خرید و فروش و فیلم ساختن گرفتند و تبدیل به عواملی شدند که ضربه مهلکی به دوبله زدند. آنها دوست داشتند کاری که میخواهند انجام دهند را ارزان تمام کنند و سود بیشتری بگیرند. به همین خاطر در هیچ مستندی که در بازار پخش شده است، صحبت نکردم. این نهایت وقاحت یک سرمایهدار است که صدای و حرفه من را ارزان بخواهد. به همین خاطر است که سراغ صداهای بیکیفیت و بدون آهنگ رفتهاند. خیلی از همکاران من مجبور به ارزان کار کردن شدند. فاجعه همینجا شکل گرفت. حرمت شنیداری و دیداری مردم شکسته شد و این ارزان تمام شدن کار منجر به ورود عدهای غیر حرفهای شد و نتیجه چیزی شده که این روزها شاهد آن هستیم.