جنگ برایم واژه غریبی بود/برای حضور در جبهه شناسنامه ام را دستکاری کردم

14:48 - 29 شهريور 1393
کد خبر: ۷۷۶۰
دسته بندی: حقوق و قضا ، عمومی
خبرگزاری میزان: همزمان با فرا رسیدن سالروز گرامیداشت هشت سال دفاع مقدس، گروه حقوقی خبرگزاری میزان با برخی ایثارگران و جانبازان جنگ تحمیلی که امروز در دستگاه قضایی مسغول هستند، به گفت و گو نشسته و برگی از دفتر خاطرات آنان را ورق می زند.

: همزمان با فرا رسیدن سالروز گرامیداشت هشت سال دفاع مقدس، گروه حقوقی با برخی ایثارگران و جانبازان جنگ تحمیلی که امروز در دستگاه قضایی مسغول هستند، به گفت و گو نشسته و برگی از دفتر خاطرات آنان را ورق می زند.

یکی از کسانی که روزهای جنگ هشت ساله تحجمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران را از نزدیک لمس کرده و امروز در دستگاه قضا به مردم خدمت می کند، « نبی حق بیان » است. او که در سال 50 در محله سرسیبل تهران به دنیا آمده، در رشته علوم انسانی مدرک دیپلم خود را گرفته و مدرک کارشناسی رشته حقوق را از دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب اخذ کرده است.

حق بیان که در مجتمع 27 شورای حل اختلاف استان تهران مشغول به کار است، خاطرات خوبی از روزهای هشت سال دفاع مقدس دارد که بخشی از خاطرات وی را هر چند کوتاه مرور می کنیم.

میزان: چه شد که تصمیم گرفتید برای دفاع از میهن به جبهه بروید؟

با درود به روح پرفتوح بنیانگذارانقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) و شهدای سلحشور و جانبازان و ایثارگران نظام اسلامی، روز 31شهریور مارش جنگ با حمله هواپیماهای عراقی به فرودگاه مهرآباد به صدا درآمد. آن روز در کنار پدرم سوار بر خودرو در منطقه زنجان شمالی بودم که ناگهان صدای انفجار توجه همگان را به خود جلب کرد. نوای رادیو وضعیت عادی داشت. پدرم سراسیمه خودرو را متوقف کرد و از یکی از رهگذران علت آن صدا را پرسید و رهگذر اینگونه پاسخ داد که هرچه بود از فرودگاه بود.

بعد از زبان پدرشنیدم که صدام حسین بعثی به کشورمان تجاوزکرده است. آن زمان جنگ برایم واژه غریبی بود تا اینکه برادرانم برای حفظ کیان اسلامی با شرکت در مناطق جنگی مرا بیشترباموضوع دفاع مقدس آشنا ساختند.

سال 1365 که برادرم محسن به شهادت رسید زندگی من به واسطه شجاعت و ایمان واعتقاد مادرم مسیردیگری پیداکرد و در کمال تعجب پدر و اقواممان در مراسم روز7برادرم به یکباره مادرم با همان صلابت همیشگی در جمع رو به من کرد و گفت من تا الآن سه رزمنده در این خانه داشته‌ام و هنوز با تهدید دشمن حضور را در جبهه ضروری می دانم بنابراین از تو می خواهم که به جبهه بروی و جای خالی برادرت را پر کنی.

من که پیش از این برای رفتن به جبهه آمادگی داشتم سریع ازطریق بسیج ثبت نام کردم ولی به دلیل سن کم، مسئول پرسنلی برخلاف اصرار مکرر من مانع از ثبت نام شد بنابراین کپی شناسنامه خودم را دستکاری کردم و با اینکه مسئول پرسنلی فهمیده بود ولی به خاطرپیگیری هایم راضی شد و پرونده را به سپاه کرج ارسال کرد.

روز اعزام برای آموزش، مسئول اعزام نام مرا که خواند ابتدا مکثی کرد و در هنگامی که داشت از مسئول پرسنلی سئوال میکرد، سریع از سالن خارج و در انتهای اتوبوس پنهان شدم تا اتوبوس از پادگان خارج شد.

با توجه به شرایط بحرانی جنگ، آموزش فشرده ای دیدیم و به قرارگاه کوثر مقر لشگر 10 سیدالشهداء (ع) رفتیم. به قدری آموزش ما سنگین و فشرده بود که از حدود 450 نفر فقط 160 نفر توفیق حضور در مناطق عملیاتی را پیداکردیم.

با اعلام پذیرش تیپ فرات به جمع آنان پیوستم و آموزش فشرده غواصی دیدم و در بخشی ازعملیات کربلای 5 نیز شرکت کردم و تا پایان حضورم دراین لشکر در مناطق پدافندی جزیره مجنون توفیق خدمت داشتم.

میزان: یکی از خاطراتی که از زمان جنگ دارید را برایمان تعریف کیند؟

در جزیره مجنون بین ما و نیروهای عراقی فاصله کمی وجود داشت. یک روز که باسه نفر از همرزمان مشغول سرکشی از وضعیت حریم امنیتی و سیم های خاردار و مین های والمری بودیم، زیر آتش نیروهای عراقی قرارگرفتیم زیرا آن‌ ها نیز با قایق در محدوده خودشان در حال گشت بودند که ما را مورد حمله قراردادند.

تنها اقدامی که با کمک حسین سکاندار قایقمان و دوستم شهید یحیی نظری انجام دادیم این بود که در لا به لای نیزارها مخفی شدیم و با شلیک دوشکا آنقدر نی بر سر ما ریخت که دیگرامکان تکان خوردن نبود. عراقی‌ها هم احتمالا با این احساس که خطر رفع شده ازمنطقه دورشدند و بعد از حدود یک ساعت با سختی از آن مهلکه نجات یافتیم.

جزیره مجنون منطقه عجیبی بود که به دو قسمت شمالی وجنوبی تقسیم می‌ شد و من درآن ایام بیشتر روزها برای شرکت درامتحانات خردادماه ازکمین که حدود 300متر با عراقی ها فاصله داشت می رفتیم و مجدد به کمینگاه بازمی‌گشتم.

ازنیمه دوم سال 66 تا پایان سال 67 هم در ادوات نیروی دریایی سپاه درمناطق عملیاتی دوم و سوم این نیرو (بوشهر-آبادان وخرمشهر)حضورداشتم.

میزان: حرف آخر؟

روزهای جنگ به یادماندنی و یاد یاران سفرکرده فراموش نشدنی است. دوستان با معرفتی همچون صادق شفیعی داشتم که مانند برادرم بود و حضور آن دوستان می توانست التیام بخش زخم ها و ناملایمات روزگار باشد. دوستان شهیدی که باصلوات یادشان می کنم و گاهی برمزارشان حاضر می شوم.


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *