گلزار سرد و بی عمل بود اما عطاران ملاحت بازیگری دارد
: گلزار بازیگر سرد و بیعملی بود که جلوی دوربین به جای بازی ژست میگرفت و به نظر میرسید که دارد عکس یادگاری میگیرد. عطاران نشان داده است که ملاحت بازیگری دارد و مردم دوستش دارند و از فیلمهای ضعیف و ملالآورش نیز استقبال میکنند.
: بهزاد عشقی منتقد باسابقه سینما در یکی از تازه ترین یادداشتهایش که برای "فرهیختگان" نوشته شده با مقایسه "رد کارپت" با دیگر فیلمهای رضا عطاران از کم فروشی این بازیگر در فیلم جدیدش سخن گفته است.
به گزارش عشقی در بخشی از یادداشتش به مقایسه عطاران و گلزار پرداخته و یکی را بازیگری بانمک خوانده که باملاحت خود مخاطب را به سینما میکشاند و دیگری را بازیگری که فقط بر چهره اش تکیه کرده است. متن کامل یادداشت عشقی را در ادامه می خوانید:
مزخرف بود اما عطارانش بانمک بود
از کنار سینمایی میگذشتم که فیلم ردکارپت را نشان میداد. دو جوان از سینما بیرون میآمدند و میگفتند که:
- مزخرف بود.
- بله، اما عطارانش بانمک بود.
- خیر، به با نمکی همیشه نبود.
ردکارپت از دید این دو جوان قانعکننده نبود و به نظر میرسید که جاذبه حضور عطاران نیز نتوانست آنچنان که باید بر مقبولیت این فیلم بیفزاید. با این همه ردکارپت به یمن حضور عطاران، که موقعیتی یکه و ستارهوار دارد، همچنان میفروشد و پیشتاز است.
بخشی از فرهنگ شفاهی و مطالبات اجتماعی
فیلم طبقه حساس مضمونی ملتهب و حساس داشت و میرفت که به مارمولک جدیدی بدل شود. پیمان قاسمخانی در مقام فیلمنامهنویس و کمال تبریزی بهعنوان کارگردان یاد گرفتهاند که چگونه شوخیهای شفاهی و زیرزمینی مردم را بگیرند و به سطح رسمی برسانند و کمدیهای انتقادی و جذابی بیافرینند.
مردم هم معمولا از این فیلمها استقبال میکنند، چون بخشی از فرهنگ شفاهی و مطالبات اجتماعی و انتقادهای پنهان خود را در این آثار باز مییابند. فروید میگوید که مردم معمولا جدیترین حرفهای خود را در قالب شوخی میگویند تا از زهر آن بکاهند.
در شوخیهای شفاهی مردم نیز معمولا جدیترین انتقادهای اجتماعی دیده میشود. اما قاسمخانی و کمال تبریزی در طبقه حساس، شاید بهخاطر ممیزی یا به دلایل دیگر، مضمون طلایی خود را حرام میکنند و فیلمی را که میتوانست پارهای از تابوها را به سخره بگیرد، تا حد ملودرامی سطحی و بیمایه فرومیکاهند. با این همه فیلم میفروشد و قاسمخانی در یکی از برنامههای هفت میگوید که اگر عطاران نبود فیلم تا این اندازه نمیفروخت. واقعا هم همینطور است و مردم با علاقه به دیدن فیلمهای عطاران میروند تا با سرخوشیهای فیلمهای قبلی او تجدیدخاطره کنند. اما طبقه حساس مغشوش و پراکنده است و عطاران نیز آنچنان که باید با نمک از کار درنمیآید.
گلزار سرد و بی عمل بود
توفیق اجباری (محمدحسین لطیفی) یکی از اولین فیلمهای میلیاردی سینمای ایران بود و بسیاری موفقیت این فیلم را بیشتر به حساب محبوبیت محمدرضا گلزار گذاشتند. گلزار خوشتیپ و خوشچهره بود و اغلب فیلمهایش میفروخت و به همین دلیل در راس هرم ستاره - بازیگران سینمای ایران قرار گرفت. اما آیا نفس خوشچهره بودن میتواند از یک بازیگر ستاره بسازد؟ ستارگان از سویی بخشی از امیال و آرزوهای جامعه را باز میتابند و از سوی دیگر گرمایی از آنها میتراود که میتواند بر مخاطب اثر بگذارد. آیا گلزار چنین بود؟
به باور نگارنده گلزار بازیگر سرد و بیعملی بود که جلوی دوربین به جای بازی ژست میگرفت و به نظر میرسید که دارد عکس یادگاری میگیرد. آیا چنین بازیگری قابلیت ستارهشدن را داشت؟ به باور من جواب منفی بود. پس چرا فیلمهای این بازیگر میفروخت؟ فروش فیلمهای گلزار بیشتر بهخاطر جاذبه درونی خود آن آثار بود و فیلمهای بیجاذبه این بازیگر، ازجمله فیلم گل یخ، معمولا با بیاعتنایی مردم مواجه میگشتند. یا اینکه فروش بسیاری از این فیلمها ناشی از بازیگرانی بودند که نقشهای روبهرویش را بازی میکردند.
شما عطاران را از توفیق اجباری، مهناز افشار را از آتشبس و امین حیایی را از کما حذف کنید. آیا این فیلمها باز میتوانستند تا این اندازه بفروشند؟ پارهای از منتقدان و مفسران سینمایی میگویند که مردم ایران قابل پیشبینی نیستند و گاهی از فیلمهایی استقبال میکنند که انتظار فروششان نمیرود یا اینکه در مواردی فیلمهایی را مورد بیمهری قرار میدهند که همه در موفقیتشان اشتراکنظر دارند. به باور نگارنده چنین نیست و سلیقههای عمومی در هر دورهای قابل تشخیص است. اما این ما هستیم که توانایی درک آن را نداریم.
کمااینکه در مورد گلزار به خطا میانگاریم که ستاره است و وقتی فیلمهایی چون در امتداد شهر نمیفروشد دچار حیرت میشویم. اما عطاران نشان داده است که ملاحت بازیگری دارد و مردم دوستش دارند و از فیلمهای ضعیف و ملالآورش نیز استقبال میکنند. اما آیا عطاران تا ابد میتواند جاذبهاش را خرج فیلمهای بیمایه کند؟ و آیا این فیلمهای بیمایه سرانجام مقبولیتش را زیر سوال نمیبرد؟ این خطر وجود دارد و فیلم ردکارپت با وجود موفقیتش در گیشه، زنگ خطر را برای عطاران به صدا در آورده است.
تماشاگر بخاطر عطاران به دیدن فیلم میرود اما...
تماشاگر به خاطر عطاران به دیدن ردکارپت میرود. عطاران بامزگیهای معمول خود را دارد و در پارهای از صحنهها نیز میتواند تماشاگر را بخنداند. اما هیچ بازیگری به تنهایی نمیتواند اعجاز کند و فیلمی که خود بسنده نباشد و از نظر روایت و پرداخت بلنگد، به یمن حضور ستارگان نمیتواند موفق شود. ردکارپت فیلمی سردستی است که در حاشیه جشنواره کن ساخته شده است و اگرچه از جیم جارموش، استیون اسپیلبرگ و حتی عینک وودی آلن، بهعنوان ابزار استفاده میکند، اما هرگز نمیتواند همدلی مخاطب را برانگیزد.
فیلم بالقوه مضمون جذابی دارد و داستان سینماگر متوسط و زیرمتوسطی که خود را به جشنواره کن میرساند، میتواند موقعیتهای خندهآفرینی بیافریند. اما فیلمساز اسباب لازم را برای به فعل رساندن این مضمون در اختیار ندارد. عطاران گمان کرده است که با پرسه زدن در حاشیه جشنواره کن و تصویر گرفتن دزدانه از بزرگان سینما میتواند فیلمی جذاب و کمیک بسازد. اما نتیجه بیشتر به فیلمی خانگی و خامدستانه و توریستی شبیه شده است.
خب مخاطب پس از تماشای این فیلم خود را مغبون احساس میکند و به درستی میانگارد که عطاران کمفروشی و بدفروشی کرده و او را سرکار گذاشته است. امیدوارم عطاران فریب فروش ردکارپت را نخورد و به خود بیاید و اگر میخواهد همچنان محبوب باشد دیگر خود را خرج فیلمهای ارزان و بیمایه نکند.