چرا شش سال است جشنواره موسیقی مقامی برگزار نمیشود؟
: محمدرضا اسحاقی پیشکسوت موسیقی مقامی گفت: الان پنج، شش سال است که «جشنواره موسیقی مقامی» برگزار نمیشود! چرا؟! چرا؟ چرا اجرا نمیشود؟! چرا؟! به چه دلیل؟
: کنسرت استاد «محمدرضا اسحاقی» و گروه «مشتاق» در روزهای پنجشنبه و جمعه 23 و 24 مرداد در مجموعه فرهنگی بصیرت شهرستان بهشهر برگزار شد. محمدرضا اسحاقی، آخرین راوی موسیقی مازندران است که اکنون هفتمین دهه عمرش را سپری میکند و همچنان به فعالیت و پژوهش موسیقایی مشغول است. گروه مشتاق، از گروههای بومی استان است که تمام اعضایش از روستای «گرجیمحله» هستند و چهار فرزند اسحاقی نیز در آن حضور دارند. گرمای سالن یکی از مشکلاتی بود که میتوان به آن اشاره کرد که با وجود سیستم خنککننده، مسوولان سالن تنها دو دستگاه از چهار دستگاه موجود را روشن کردند و در جواب یا گفتند دستگاه خراب میشود یا خراب است! که در شب دوم، استاد اسحاقی با عذرخواهی از مخاطبان گفت: «باید شکر کرد که بد، بدتر نشود.»
آنچه در ادامه میخوانید متن کامل گفتگویی است که مجید احمدی نیا در "اعتماد" با محمدرضا اسحاقی انجام داده است. گفتگویی که آخرین جملاتش شاید تلخترین جملات باشد؛ جایی که اسحاقی میگوید شش سال است جشنواره موسیقی مقامی برگزار نشده و هیچ کس نمیگوید چرا!
استاد، ابتدا از خودتان بگویید...
سال 1326 در روستای گرجیمحله متولد شدم. از 11 سالگی در کلاسهای سرود مدارس، موسیقی را آغاز کردم، یک مربی سرودی داشتیم... فکر کنم آقای طبری بود که اتفاقا بعدها هم او را دیدم و شناختم، رییس انجمن شعر و ادب استان شده بود. در حوزههای پیشاهنگی مرا میبرد و فعالیت میکردیم. موسیقی هم در خانوادهمان موروثی بود تقریبا، مادرم خواننده بود و در شعر و موسیقی فعالیت میکرد و تبحر داشت. این سالها به تشویق مادرم و دوستان گذشت، تا سال 1364 به جشنواره فجر دعوت شدیم و آنجا تصمیم قطعی بر این شد که دنبال این موسیقی برویم. موسیقی شرق مازندران به صورت روایت، منظومه و داستان است که ما کلی داستانهای عاشقانه، مذهبی و حماسی داریم. اینجا اساتیدی در گذشته بودند که فعالیت موسیقی داشتند و میخواندند، استاد «قدر»، مرحوم «نظام شکارچی» و «حسن علیپور»، پیرمردهایی بودند که میخواندند. تحت تاثیر موسیقی مرحوم نظام قرار گرفتم و کارم به صورت حرفهیی شروع شد و به جشنوارهها دعوت شدیم و حدود 26 تا جشنواره رفتم.
فرزندانتان چطور؟
به هر حال فرزندانم در خانواده موسیقایی بزرگ شدند و از ما تاثیر گرفتند. منتها جوانهای ما امروز حوصله ندارند که بیایند اینهمه شعر و منظومه حفظ کنند. جوانها همیشه در حال لغزش هستند. موسیقی بومی و مقامی آنها را خسته میکند و یکی هم مساله بها ندادن است که فکر میکنند چون کسی بها نمیدهد، موسیقی را نباید دنبال کرد ولی من این تفکر را نداشتم. باید این فرهنگ حفظ بشود تا ببینیم در آینده چه میشود.
چقدر به موسیقی به عنوان شغل نگاه کردید؟
به عنوان شغل که قبول نکردم. اوایل برای دل خودمان ساز میزدیم، حالا مردم آمدند و میگویند برای دل ما هم ساز بزنید، این شده که برایشان ساز میزنیم.
منبع درآمدتان در این سالها چه بود؟
کشاورز بودم. کارگاه سازسازی هم داشتم که بعدا به چوب توت حساسیت پیدا کردم و مشکلات تنفسی برایم پیش آمد. چند بار مریض شدم و دو سال هم کلا کار نکردم. آسم گرفتم. الان هم که حال درستی ندارم، قرار شده یک ماه کار نکنم تا ببینم چه میشود...
استاد در مورد کنسرتتان بفرمایید.
ما دوست داریم با جوانهای خودمان بنشینیم و ساز بزنیم اما اینبار دوستان آمدند و پیشنهاد دادند که میخواهیم برای شما یادبود بگیریم و تقدیر کنیم. آقای رخت اعلاء و مصطفوی. من هم قبول کردم.
در مورد قطعات هم فرصت اجرای منظومهها نبود و خوانده نشد. بیشتر کارهای آوازی است و لابهلای آنها و در بخشهای پایانی، قطعات ریتمیک هم بود. ما بر کارهای هنری و سنگین تاکید داریم و موسیقی بیمحتوا اجرا نمیکنیم. در کار ما مثل همیشه شعرهای دارای پیام خوانده میشود و در عین حال سعی میکنیم که عامهپسند هم باشد و مخاطب احساس خستگی نکند. مثل موسیقی ایرانی که پیشدرآمد و آواز و تصنیف دارد، در موسیقی شرق مازندران و منظومهها هم همین است، مثلا آواز خوانده میشود و بعد به ریزمقام میرود. در این برنامه همخوان هم داریم و کارها به صورت چندصدایی خوانده میشود. از سازهای محلی و سازهای موسیقی سنتی ایرانی در کنار هم استفاده کردیم. بچهها دور هم نظر دادند، تصمیم گرفتیم، به توافق رسیدیم و کارها تنظیم شد. اینجا همه آزادند. هرکس میتواند نظر بدهد.
شما کارهای آوازی و سنگینخواندن را بیشتر دوست دارید...
بله! هنر همین است. اینها ماندگارند. تقریبا مثل منظومههای ما است که ریشه در فرهنگ مردم دارد. کارهای سبک و ریتمیک، هیچوقت ماندگار نیست و زودگذر است ولی کارهای آوازی و نیمهآوازی همیشه ماندگار است. مخصوصا اگر به شعر متکی باشد و پیام داشته باشد. در کارهای من، بیشتر شعرها از خودم است و خودم گفتهام.
استاد چرا دو شب و هر شب فقط یک سانس؟
من تا الان اجرای مستقل نداشتم. همهاش در جشنوارهها، مناسبتها و مراسمها بود. دو سه تا کنسرت با برادران محمدی کار کردم.
علل مخالفتشان را نمیدانم! فکر میکنند این سختگیریها باعث میشود که ما منصرف شویم از این قضیه؟ البته، تا حدودی موفق میشوند، ما برای یک بار اجرا میکنیم اما بار دوم، آدم رغبت نمیکند که کاری انجام دهد. آنها با اینکه میدانند مردم خیلی علاقهمندند و پیگیر اخبار هستند (که کنسرت کی هست، بلیت را کجا میفروشند و...) ولی خب نمیدانم چرا این پروسه مجوز گرفتن، اینقدر طول کشید؟ خواستههایشان زیاد است. از این کنسرت چه میخواهند؟! در قبل این کنسرت هم چیزی در نمیآید که ما بخواهیم کیسهیی بدوزیم! اینطور کارکردن سخت است. یک گروه موسیقی مقامی بیاید، همه هم جوان باشند و علاقهمند، یک کاری انجام بدهند، آنها سرخورده میشوند. من ترسم از این است که دوستان منصرف شوند. ما که دیگر عادت کردیم به این وضعیت ولی خب نسل آینده را باید تشویق کرد، اگر ما واقعا میخواهیم که فرهنگ ما زنده بماند، اگر میخواهیم که تهاجم فرهنگی وارد نشود... که شد و اصلا کلا همه ما ضرر کردیم، آنها ضرر کردند، ما ضرر کردیم، جامعه ضرر میکند.
ما میدانیم موسیقی که از کجا میآید، موسیقیای که محتوا ندارد. موسیقیای که بدون رقاصه نیست. اگر رقاصه را از کنار آن موسیقی بگیرید، هیچ چیز درونش نیست، کلا نه محتوا هست، نه عشق هست، نه معرفت هست، اصلا هیچ چیز نیست...
نمیفهمم! چرا هنوز کوتاهی میکنند و نسبت به هنرمندان کملطفی میکنند. باید تشویق شوند. باید جامعه را تشویق کنند.
تا الان کسی پیشنهاد نداده که آثار موسیقی مازندران (منظومهها، ترانهها و...) را تنظیم و با ارکستر اجرا کند و همهچیز سازمانیافته منتشر شود؟
هر کسی آمد اشارهای به این موسیقی کرد، اصلا کسی دنبال کار را نگرفت. من برای خانم «سیما بینا» یکسری کار کردم. آقای «محمدرضا درویشی» آمد. خیلیها آمدند. صرفا دیدند یک هنرمندی اینجا زندگی میکند. یا در جشنوارهها ما را دیده بودند، آمدند و دیگر پیگیر نشدند. آقایی آمد بهنام «کیوان پهلوان»، کلی روایت برایش گفتم و اجرا کردم، کمکم متوجه شدم 37 تا از روایتهایم در کتابش چاپ شده. منتها خب چون خودش دستاندرکار نبود و کسی دیگر اینها را جمعآوری کرد، یک مقدار نواقص دارد.
در مورد گروه رستاک که سراغ شما آمدند، کارشان را قبول دارید؟ یک چیز میشنوند و چیز دیگری اجرا میکنند، یا اینکه در استودیو ضبط میکنند و جلوی دوربین، حرکات انجام میدهند که برای جلب مخاطب عام است.
اصلا من صاحبنظر نیستم. امروز شما با یک گروه موسیقی میتوانید کاری کنید که سالن را وادار کنید که همه برقصند و توجه به موسیقی نکنند. موسیقی چند نوع است. یکی موسیقی گوشکردنی است و یکی موسیقیای است که میآیی و وقت تلف میکنی. من برنامههایشان را دیدم. مثلا نصف سالن - بالا، جوانها میرقصیدند! کسی توجه به موسیقی نمیکرد. چرا؟ شعر خیلی مهم است. در فرهنگ شعری ما، شعر در موسیقی حرف اول را میزند، باید محتوا و پیام داشته باشد که شنونده گوش کند این شعر را. در برنامههای خودم، دیدم که وقتی میخوانم، هفت، هشت روحانی حاضر در سالن، شعرهای مرا یادداشت میکنند. خب محتوا دارد، آنها مینویسند. به دردشان میخورد. من حتی اگر کار ریتمیک هم بخوانم، کسی دست نمیزند، میخواهد گوش کند این موسیقی را. چرا؟ چون برایشان شعر مهم است.
اگر باز هم بیایند کمکشان میکنید؟
من در خدمت همه هستم. چرا کمک نکنم؟ یک عده جوان آمدند، علاقهمند بودند آمدند اینجا. اگر هم یک وقتی راهنمایی از من خواستند، کمک میکنم. اما موسیقی را همان آقایان هم میشناسند، ما هم میشناسیم. کاری که بر فرض، یک گروه بزرگ، یک تصنیف را شش ماه تمرین میکند و یکی هم میآید سه روزه روی سن میرود، این فرق میکند. پس کسی که شش ماه برای یک کار، تمرین میکند، به عمق قضیه فکر میکند. موسیقی را میشود همه نوعی اجرا کرد، اینطوری میشود اجرا کرد، بداهه هم میشود رفت و زد! همه کاری میشود کرد. میشود کاری کرد که مردم، موسیقی را گوش کنند. ما یک مبحثی داریم: به وجد آوردن، به شعف آوردن. موسیقیای که جنجالی باشد هم شعف میآورد که برای همان لحظه است. موسیقی با محتوا هم شعف میآورد ولی چطور؟ تا شش ماه بعد، یک سال بعد، پنج سال بعد، مخاطب میآید و به ما میگوید و یادش هست. بستگی دارد شما چطور اجرا کنید و آنها چطور برداشت کنند.
چندسال پیش، یک جا شما را دیده بودم و در مورد منظومهها پرسیدم که اصلا تا الان ضبط شدهاند؟! چون خودم به فکرش بودم که این کار را انجام دهم و آثار شما را بهصورت کامل و مدون ضبط کنم. آن زمان ظاهرا گفته بودید اداره فرهنگ و ارشاد دارد این کار را انجام میدهد...
نه! ارشاد نبود. صدا و سیما بود. یک دورهیی، یک کسی بهنام آقای «لاهیج» طرحی داده بود و دیگری، آقای «خلیلی» نقالی کرد و در شش شب برای آنها خواندم. کارهای بلند این است. خود صدا و سیما هم دنبال این قضیه نیست...
چرا خودتان این کار را انجام ندادید؟
نه! همه را در اختیار آنها قرار ندادم. یک کاری بود، دوستان آمدند گفتند ما میخواهیم این کار را بکنیم. گفتم چشم. منظومه حضرت یوسف را شش شب طول کشید تا اجرا کردیم. شش شب لازم بود. صدا و سیما همیشه کارهای کوتاه، در حد دو - سه دقیقه میخواهد. من هم قبلا با آنها کار نمیکردم. چند سالی است که چند تصنیف برایشان ردیف کردهام. الان هم به آنها میگویم: کار من به درد شما نمیخورد. چون شما کار سه دقیقهیی میخواهید، من ندارم! یک داستان اگر بخواهد مطلب را نرساند و پایان کار مشخص نشود و قهرمان داستان شناسانده نشود، لذتی ندارد که!
موسیقی در قدیم اینجوری بود. به صورت روایت و منظومه. تمام اقوام دارند. مثلا در ترکمنصحرا، 550 روایت دارند، آنها که اساتید گذشته میخوانند. 550 روایت، شوخی نیست!
ما در مازندران، حدود 100 (صد) روایت داریم. خب همه اینها به صورت داستان هست، همه ملودی و ریزمقام و... دارند.
آموزش و ترویج موسیقی مازندران نزد شما یا دیگران به چه صورت است؟
میآیند، خیلی از دوستان میآیند. همه کسانی که خواننده حرفهیی هستند، هر هفته پنجشنبه میآیند اینجا و من در خدمتشان هستم. به هر حال، این آرزوی من است.
من حتی به وزیر ارشاد هم گفتم: من نمیخواهم آخرین راوی باشم. میخواهم 20،10 نفر مثل من باشند. ایشان به من قول دادند: شما چهار نفر مثل خودت تربیت کن، هر چه بخواهی بهت میدهیم. شما این کار را بکن.
در مقابل وجود منظومههای مربوط به پیامبران و ائمه و مفاهیم متعالی، بعضی شعرهای سخیف هم در موسیقی مازندران (در کارهای کسانی مثل ارزمون و...) اجرا میشود، دلیلش چیست؟ اینها حرفهای مردم است؟
کسی که مثلا در مجالس عروسی میرود و اجرا میکند، همیشه میخواهد خودش را با مجلس وفق دهد، همیشه سعی میکند کارهایی کند که بازار خودش را از دست ندهد، انواع ترفندها را میزند.
البته، سواد هم مهم است. امروز شناخت موسیقی مهم است. مثلا یک چیزی میشنود و میخواند، هر جا رفت یک چیزی شنیده، همان را میخواند. آن وقت اگر متوجه باشی، اگر ده تصنیف بخوانند، یک شعر را روی چند تصنیف اجرا میکنند. پس، شناختشان کم است، چون سواد ندارند. محقق هم نیستند که بیایند اینجور فکر کنند که موسیقی باید حداقل قالب خودش، شناسنامه خودش را داشته باشد. البته آنها هم مقصر نیستند، مربی ندارند، باید کار ببینند اما متاسفانه کسی نیست. خب اینها یک زمانی به اوج میروند و زود هم کنار میروند.
اعتقاد شما این است که «گودار»ها هم به موسیقی خدمت کردند و هم ضربه زدند. اصلا اگر گودارها نبودند، موسیقی بود یا نبود؟
موسیقی بود! موسیقی همان زمان هم بود. ما بهترین هنرمندها را داشتیم، غیر گودار. مردم یک زمانی فکر میکردند اگر مثلا بنده بیایم ساز بزنم و بخوانم، میگفتند: طرف گودار است! خب این گودارها را زمانی که نادرشاه آورد به عنوان خنیاگر و رامشگر آورد، آنها در اصل در جشنها و اعیاد برای مردم میخواندند. خب کمکم نسلشان زیاد شد و وارد مردم شدند یا زمان بهرام گور که کسانی را آورده بود که خیلی سیاه بودند. سیاهها در تئاتر و کارهای نمایشی فعالیت میکردند. مردم هم تعجب میکردند، چون ایرانیها، سیاه کم داشتند، فقط در جنوب و در اعراب، ممکن است مقداری سیهچرده باشند، ما سیاه کم داریم. خب، مردم از دیدن آنها و کارهایشان لذت میبردند. آنها همه هنرمند بودند و در جشنها و اعیاد، تئاتر بازی میکردند. یواش یواش، تعدادشان زیاد شد و موسیقی از دربار، در خدمت خوانین آمد و بعد، کمکم مردمی شد. اساتید بزرگ ما، زحمت کشیدند و موسیقی را علمی کردند و موسیقی شد علم! واقعا موسیقی از علم ریاضی هم بالاتر است. حالا دانشگاه و الحمدالله کلاس موسیقیای و... همه سعی کردند موسیقی را علمی فرا بگیرند. بهتر شد.
موسیقی شرق مازندران، چه دارد و از کجا آمده؟! چه ویژگیهای خاصی دارد؟
ما در موسیقی، مخصوصا در شرق مازندران، یکسری زینت داریم. یکسری تحریرهای خاص داریم. اینها در اصل در موسیقی شرق هست، یکسری «سرونگ»ها هست که کارها را زیبا میکند. خیلیها احساس میکنند که مثلا موسیقی شرق مازندران غمگین است؟ غمگین نیست، لطیف است. ما مشکلات تاریخی هم داشتیم. سختیهایی که به مردم گذشته است در زمان املاک. اوج موسیقی ما اواخر قاجار و اوایل پهلوی بود. یکسری حماسه هست که مردم، پهلوانان خودشان را دوست داشتند و برایشان شعر میگفتند. اگر مثلا کسی، بر فرض یک قهرمان ملی، به طریقی کشته میشد، مردم برایشان شعر میگفتند، برایشان موسیقی میسراییدند. یکسری هم که عاشقانه و سمبلیک است. مثل امیری، طالبا و غیره. طالبا یک داستان عاشقانه است...
شباهتها و تفاوتهای موسیقی شرق و غرب مازندران در کجاست؟
بر فرض ما «هژبرسلطان» یا «مشتی» را داریم که مال غرب است. خب، چون هژبر سلطان را در اینجا میکشند، (در منطقه «کلاک»، شرق بهشهر)، موسیقی این منطقه فرق دارد، تقریبا حزنانگیزتر میشود. خب چون یک عده این صحنهها در ذهنشان نیست، به صورت حماسی کار کردند و شخصیتش را اینطور نشان دادند، از پهلوانیهایش صحبت میکنند. ما هم داریم، از شجاعت هژبر میگوییم، از جوانی «سهمالممالک» میگوییم. منتها داستان را با موسیقی شرقی میخوانیم. موسیقی شرقی یعنی لطافت بسیار، تحریرهای مخصوص که خواننده از حنجره خارج میکند. سوای موسیقی سنتی، یکسری تحریرهای مقامی داریم که مخصوص موسیقی مقامی است و در همه اقوام وجود دارد و در شرق مازندران، زیادتر از همه است. ما این کار را در موسیقی «طوالش» هم دیدیم که خیلی زیباست. یکسری ملودیها دارند که من اعتقاد دارم از موسیقی شرق مازندران بهتر و غنیتر است.
موسیقی گرگان چطور؟
خب، موسیقی گرگان و علیآباد؛ این فیلم پایتخت از آنجا گرفته شده، یکسری موسیقیهایشان از آنجاست. آنها بیشتر کارهای ما را میخوانند و یکسری مثلا «کوروغلو» هم میزنند و میخوانند ولی کوروغلو مال آذربایجان است. خب، امروز ترکمنها هم کوروغلو میخوانند، آن وقت در شمال خراسان هم ترکها دارند کوروغلو میخوانند. منتها هرکس به طریقی دیگر و به سبک خودش میخواند. موسیقی شرق، یک مقداری برگرفته از این طرف، از ترکمن، از شمال خراسان است. دو، سه نوع موسیقی را اجرا میکنند. یکسری آوازیهای مستقل هم دارند که زیبا و فوقالعاده است.
این «هرایی» که معمولا اول اجراها میخوانید، یعنی چه؟! که در خراسان هم شنیدم و دارند...
بله! آنها هم هرایی دارند. هرایی به معنی شیون و فریاد است. مردم به دادم برسید. در هرایی ما، گوشههای «چاربند عاشق» و «کنارشهری» و «اسیری» و... داستان دارد، داستان «یاغی بورده». ما داستانی داریم به نام «برار غلامعلی جان». این داستان در زمان حمله ترکمنها بود که حشم مردم را میبردند و مقداری یاغیبازی درمیآوردند. برگرفته از آنجاست. آن وقت هرایی به معنی شیون و فریاد است. همان مردم به دادم برسید...
مثل موسیقی ایرانی که پیشدرآمد، درآمد، آواز و تصنیف دارد، موسیقی مازندران هم همین است؟
بله. ما در منظومهها هم داریم. آوازی داریم، نیمهآوازی میشود و کمکم ریتمیک میشود. هر منظومه ما شاید سه، چهار گوشه داشته باشد، بعضیها حتی بیشتر هم دارند.
حاج قربان سلیمانی اعتقاد داشت موسیقی ردیف و دستگاهی از موسیقی مقامی و محلی گرفته شده است...
بله! نهتنها حاج قربان، همه اساتید و صاحبنظران موسیقی اعتقاد دارند که ریشه موسیقی ما، در موسیقی مقامی است. اصلا مادر موسیقی ما، موسیقی مقامی است.
یکجا شنیده بودم از منظومهیی خراسانی تعریف میکردید، «قاینار، سگ باوفای چوپان...»
بله! مثلا در شمال خراسان منظومهیی دارند بنام «فیروزه». که قسمتی از خاک ایران است. قاجاریها از ایران گرفتند و... فوقالعاده زیباست. یا همین قاینار، سگ باوفای چوپان، جزو اسطورههای موسیقی ما است. فوقالعاده هم زیباست. فیروزه هم همین.
در شرق ما چه منظومههایی داریم؟
در شرق مازندران، ما حماسه زیاد داریم، عاشقانه هم زیاد داریم، مذهبی هم زیاد داریم.
ما «غار حرا رفتن پیغمبر» را داریم، «امام رضا»، «حضرت یوسف»، «حضرت موسی» و خیلی چیزهای دیگر داریم.
عاشقانهها چطور؟
«عباس مسکین» هست، «عارف و گلما»، «حسینا و نباتی»، «حیدر بوکا صنم»، «حقانی»، «هرایی» و خیلی چیزهای دیگر که خاطرم نیست.
همین «توتونجاری»، «طاعون»، «داستان جمیله»، «کشف حجاب»، «حجت غلامی»، «مشتی»، «حسین خان».
الان بر فرض، همین هژبرسلطان ما، از قهرمانان ملی بود. کسانی بودند که برای مملکت، خدمت کردند. همین «محمد جبه» ما در همین گرجیمحله، با روسها درگیر میشوند. روسها اینجا جنگل را اجاره میکردند، آنوقت مردم مانع چوب بریدن شان میشدند. حتی سندش را یکی از دانشجوها رفت و قرار شد بیاورد که این مردم را به عنوان اشرار کشتند. در حالی که داشتند از جنگل خودشان دفاع میکردند ولی آنها را به عنوان اشرار کشتند که یک افسر روس را همینجا کشتند و درگیر شدند. مقصر آنها بودند.
در آینده، باز هم تمایل به برگزاری کنسرت دارید؟
حالا انشاءالله باید ببینیم اگر سلامتی ما اجازه بدهد، بله! چرا نخوانیم؟ انشاءالله این کار را میکنیم. آن وقت مردم اگر استقبال کردند ما در خدمتشان هستیم.
در مورد وضعیت اقتصادی و بیمه هنرمندان، پیشنهادی یا نظری ندارید؟
تا وقتی که من یادم بود، الحمدالله هفت، هشت هزار عضو گرفته بودند. خب همهشان هم که هنرمند نبودند. ما میشناسیم خیلیها هنرمند نیستند. یکی زنگ میزد به فامیلش، میگفت بیا. جواب میداد: من که هیچ چیز بلد نیستم! میگفت: تو بیا. من درست میکنم. شما بیا عضو شو از بیمه اینجا استفاده کن.
اما همین را هم اگر بها بدهند، همان آقا هم تصمیم میگیرد و یک روز دنبال هنر میرود.
در مورد عمر هنریتان، شده حسرت بخورید؟
نه! گذشته را نمیشود به حسرت نگاه کرد ولی خب یکسری کمکاریهای من به خاطر گرفتاریها بود. مثلا الان من کارهایم را جمعآوری نکردم که باید جمعآوری کنم. این منظومهها باید شعرهایش مرمت شود. معمولا این منظومههایی که در منطقه ما بود، دو، سه تا دوبیتی بیشتر نبود، خب این داستان باید تکمیل شود. مثلا خنیاگران قدیم، خیلی سند هست که اینها از این داستان میخوانند و صحبت میکنند ولی شعرش ربطی به آن داستان ندارد. هر شعری را به عنوان آن منظومه استفاده میکنند. خب، اگر اینها شناسنامهدار شوند و تنظیم شوند، بهتر است.
حرفی هست که نفرموده باشید؟ خطاب به کسی...
والله، مسوولان از ما هم بهتر میدانند. گفتیم، الان پنج، شش سال است که «جشنواره موسیقی مقامی» برگزار نمیشود! چرا؟! چرا؟ چرا اجرا نمیشود؟! چرا؟! به چه دلیل؟ ببینید، ما خودمان را مقصر میدانیم...
حالا یک عده جمع شدند به عنوان هنر، از قبل هنر دارند مثلا سود میبرند. سفرهای خارجی میروند. که حقشان نیست. دارند این کارها را میکنند. ما همه را به اسم میشناسیم. چقدر پول حیف و میل میشود. به هر حال، الان آن آقا هم برایش بودجه میآید که اینقدر بودجه را صرف این جشنواره بکنید. مثلا این هتل میخواهد، هزینه میخواهد، به هر حال رفت و برگشت میخواهد، طرف از آن سر ایران بلند شود بیاید، به هر حال هزینه میخواهد، چند مدت باید در هتل بماند. اوایل در دهه فجر خیلی خوب بود. مثلا 10روز بود، هنرمندان دور هم بودند، همدیگر را میدیدند، تبادل فرهنگی میشد، میشناختند همدیگر را. یک مدت گرفتند چهکار کردند؟! دو، سه روزهاش کردند. بعد از این دو، سه روزه هم دلشان راضی نشد و گفتند: آقای اسحاقی! شما مثلا در چهارشنبه ساعت پنج بعد از ظهر در فلان تالار، برنامه داری، بیا اجرا کن. آن وقت، اگر اجرا کردی، میمانی؟ یا میگفتم نه یا بله. اگر نه بود که آنها خوشحال میشدند! اگر هم بله بود که یک شب برای استراحت در هتل میماندیم که همان یک شب بود. کسی، کسی را نمیدید. ما یک هنرمندی را نمیدیدیم که مثلا این آقا از کجا آمد؟ ولی آن زمان بهتر بود. تبادل فرهنگی میشد، همدیگر را میدیدند. اگر اینطور بود که الان کسی حاج قربان را نمیشناخت. خب ما سالها با حاج قربان زندگی کردیم! همه این هنرمندهایی که بودند، با هم دور هم بودیم، مینشستیم، درددل میکردیم.
پایان مطلب/