ماجرای خدمتکاری که اباعبدالله به او اجازه جنگ ندادند+صوت

15:00 - 23 شهريور 1397
کد خبر: ۴۵۰۳۵۷
می‌رویم سراغ مساوات اسلامی، برادری و برابری اسلامی. کسانی که اباعبدالله، خود را به بالین آن‌ها رسانده است، عده معدودی هستند. دو نفر از آن‌ها افرادی هستند که ظاهرا مسلم است که قبلا برده بوده‌اند.

‌به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، همزمان با فرا رسیدن ایام ماه محرم قسمتی از فصل هشتم کتاب حماسه حسینی، جلد اول، استاد شهید مرتضی مطهری در ادامه خبر می‌خوانید و می‌شنوید:

"".....می‌رویم سراغ مساوات اسلامی، برادری و برابری اسلامی. کسانی که اباعبدالله، خود را به بالین آن‌ها رسانده است، عده معدودی هستند. دو نفر از آن‌ها افرادی هستند که ظاهرا مسلم است که قبلا برده بوده‌اند، یعنی برده‌های آزاده شده بوده‌اند. اسم یکی از آن‌ها جون است که می‌گویند مولی ابی ذر غفاری، یعنی آزاده شده جناب ابی ذر غفاری. این شخص سیاه است و ظاهرا از بعد از آزادیش از در خانه اهل بیت پیغمبر دور نشده است. یعنی حکم یک خدمتکار را در آن خانه داشته است.

ماجرای خدمتکاری که اباعبدالله به او اجازه جنگ نداد+صوت

در روز عاشورا همین جون سیاه می‌آید پیش اباعبدالله می‌گوید به من اجازه جنگ بدهید، حضرت می‌فرماید: نه، برای تو الان وقت این است که بروی بعد از این در دنیا آقا باشی، این همه خدمت که به خانواده ما کرده‌ای بس است، ما از تو راضی هستیم. او باز التماس و خواهش می‌کند، حضرت امتناع می‌کند. بعد این مرد افتاد به پا‌های اباعبدالله و شروع کرد به بوسیدن که آقا مرا محروم نفرمایید و بعد جمله‌ای گفت که اباعبدالله جایز ندانست که به اواجازه ندهد.

عرض کرد: آقا فهمیدم که چرا به من اجازه نمی‌دهید، من کجا و چنین سعادتی کجا، من با این رنگ سیاه و با این خون کثیف و با این بدن متعفن شایسته چنین مقامی نیستم. فرمود: نه، چنین چیزی نیست، به خاطر این نیست، برو. می‌رود و رجز می‌خواند، کشته می‌شود، اباعبدالله رفت به بالین این مرد، در آنجا دعا کرد، گفت: خدایا در آن جهان چهره او را سفید و بوی او را خوش گردان، خدایا او را با ابرار محشور کن (ابرار، مافوق متقین هستند. " ان کتاب الابرار لفی علیین" خدایا در آن جهان بین او و آل محمد، شناسایی کامل برقرار کن.

ماجرای خدمتکاری که اباعبدالله به او اجازه جنگ نداد+صوت

آن یکی دیگر، رومی است (ترک هم گفته‌اند) وقتی از روی اسب افتاد، اباعبدالله خودشان را رساندند به بالین او. اینجا دیگر منظره فوق العاده عجیب است. در حالی که این غلام درحال بی هوشی بود، یا روی چشمهایش را خون گرفته بود، اباعبدالله سراو را روی زانوی خودشان قرار دادند وبعد با دست خود خون‌ها را از صورتش، از جلوی چشمانش پاک کردند و در این بین که حال آمد نگاهی به اباعبدلله کرد و تبسمی نمود. اباعبدالله صورتشان را بر صورت این غلام گذاشتند که این دیگر


گر طبیبانه بیایی بسر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را
سرش به دامن حسین بود که جان به جان آفرین تسلیم کرد.


گفت: این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.

کتاب حماسه حسینی را می توانید اینجا مشاهده کنید.

[video src='https://www.mizan.news/wp-content/uploads/2022/01/01']

برچسب ها: جنگ معدود برده

ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *