قوم گرایی چالش پیش روی ملت سازی در "افغانستان"

14:01 - 09 شهريور 1397
کد خبر: ۴۴۸۲۱۵
تاریخ کهن افغانستان کشوری متشکل از اقوام مختلف نشان می دهد که ویژگی قومی یک نقطه قوت بود تا این که طی 200 سال اخیر این تنوع به قوم گرایی تبدیل و در عمل مانع جدی برای ملت سازی در این کشور شد و ریشه های این آفت تا امروز دامنگیر مردم افغانستان است.

به گزارش گروه بین‌الملل ، افغانستان کشوری که بیش از 31 میلیون نفر جمعیت دارد ، چند قومیتی است و گروه های قومی مانند افغان‌ها (پشتون‌ها)، تاجیک‌ها، هزاره‌ها، ازبک‌ها، ترکمن‌ها، ایماق‌ها، بلوچ‌ها، نورستانی‌ها، پشه‌ای‌ها، قزلباش‌ها، براهویی‌ها، پامیری‌ها و برخی دیگر اقوام می‌باشند. بزرگ‌ترین گروه‌های قومیتی پشتون‌ها، تاجیک‌ها، هزاره‌ها و ازبک‌ها هستند.

افغانستان از سال های 1772 میلادی، با به قدرت رسیدن «احمد شاه ابدالی» از پشتون تباران «قندهار» یکی از فرماندهان لشگر «نادر شاه افشار» تا امروز دچار تنش های داخلی، قومی و مداخله نیروهای خارجی است که همه افغان ها از آن رنج می برند.

دولت هایی که طی این مدت ، در قلمرویی به نام افغانستان شکل گرفتند اکثریت مربوط به اقوام پشتون و بیشتر آنها نیز وابسته به قدرتمندانی از استان قندهار بوده اند و حاکمان این کشور برای حفظ قدرت قومی ، همواره اقوام دیگر را در این قلمرو سرکوب کرده اند.

نوع این سرکوب ها از کشتار سران اقوام تا مانع شدن از تحصیل در رشته های مهم ، کوچ اجباری، گروگان گیری، زندان، تبعید، تحمیل فرهنگ قومی و زبانی و انواع دیگر فشار های قومی را در بر می گیرد که امروز هم آن مشکل قومی گرایی به شکلی با رخدادهای امنیتی و وقوع کشتار و حملات انتحاری گره خورده است.

صفحات تاریخ افغانستان گواه این رویکردهای ضد ملی است، اساتید دانشگاهی ، کارشناسان مسایل سیاسی و تاریخی متعددی هستند که بارها به این موضوع اشاره کرده اند و حتی به تازگی بحث قوم گرایی تنش هایی جدی را در مجلس نمایندگان افغانستان شکل می دهد.

در یکی از جلسات علنی برخی نمایندگان به صورت آشکار و بی پرده به قوم گرایی دامن می زنند و از برخی نمایندگان اقوام دیگر گوش زد می کند که اگر طرح های آنها را نمی پذیرند باید کشور را ترک کنند.

محمد جواد سلطانی استاد دانشگاه و جامعه شناس افغان به ریشه های این چالش های قومی می پردازد و می گوید که افغانستان یک تاریخ خونینی دارد و آن به این معناست که کشور طی چند قرن بصورت متوالی و پی در پی یک عنصر را در حاکمیت ملی خود داشته که نمی تواند آن را حذف کند و باعث تداوم علت نرسیدن به امنیت و توسعه شده است.

وی افزود: این عنصر مداخله خارجی است که در دودمان خاندان ابدالی وارد عرصه سیاست شد و تاکنون ادامه دارد و آنها برای حفظ قدرت وارد معامله در یک تعامل سیاسی با انگلیسی ها شدند و بخشی از کشور را با مردمان آن به انگلیس ها واگذار کردند و باقی مانده ها در کشور را خارجی ها برای حاکمان افغانستان ضمانت کردند که در مدیریت آنها خواهند بود و قدرت از دست یک خاندان سیاسی خارج نخواهد شد که تا امروز به عنوان یک سنت باقی مانده است.

این استاد دانشگاه گفت که برای این سنت سیاسی فرصت باز اندیشی فکری داده نشد تا مردم فکر کنند چنین امر سیاسی چرا در گروگان پیچیدگی هایی است که طی چندین قرن برای این بن بست نتوانسته اند راه حل پیدا کنند.
سلطانی اظهار داشت که این سنت سیاسی امروز به مرحله ای رسیده است که هرکس در افغانستان تمایل داشته باشد تا در سیاست افغانستان یک جایگاهی برای خود باز کند که این جایگاه بلند مرتبه یا حتی جایگاه معمولی هم باشد، تصور چنین است که بدون حمایت خارجی دسترسی به آن ممکن نخواهد بود.

به باور وی این مسئله سبب می شود که نخبگان سیاسی افغانستان همیشه طاقت و انرژی و زد و بندهای شان را معطوف به قدرت های بیرونی منطقه و فرامنطقه ای کرده اند و سپس با آن پشتیبانی وارد سیاست ملی شده و از این مسیر خود را تثبیت می کنند.

به گفته این جامعه شناس افغان، در نتیجه ، چیزی را که مشاهده می کنیم اراده بیرونی است که به قدرت در این کشور تکیه می زند و اراده مردم در آن نقشی ندارد.
وی ادامه داد که این روند هرچه زمان بیشتری بر آن گذشته ، افزایش یافته و هر چه گسترش پیدا کرده است ، بحران در این کشور نیز عمیق تر شده است.

بر اساس تحلیل سلطانی امروز هم خصوصیات فضای سیاسی افغانستان نشان می دهد که با وضعیت ویژه ای مواجه است و آن این که آمریکایی ها وقتی همراه ناتو و اتحادیه اروپا در سال 2001 وارد افغانستان شدند، تصور عمومی این بود که جوهر سیاست و روابط قدرت و سرشت امر سیاسی تا حدی زیادی تغییر کرده و با این تغییر همگی بشکلی کوشیدند که طاقت های خود را روی هم بگذارند تا دولت ملی در این کشور شکل بگیرد و در حوزه نهادهای نو تاسیس شکست تاریخی را به یک تجربه موفق تبدیل کنند که این امید انرژی زیادی را در جامعه افغانستان تولید کرد.

به گفته وی بدنبال این تفکر، حجم وسیعی از سرمایه ها از خارج به داخل کشور سرازیر شد و نیروهای عمده از نخبگان تحصیل کرده افغانستان که مهاجر بودند به کشور برگشتند و بازار کار تا حدی رونق پیدا کرد و امید به زندگی که سال ها در این کشور کمیاب بود ، برگشت و انسان ها تا حد زیادی با امیدواری شروع کردند تا زندگی مطلوبی برای خود بسازند.

به گفته سلطانی مردم افغانستان که با واژه تروریسم کمتر آشنایی داشتند و این واژه را تنها از رسانه هایی که به خورد مردم داده بودند، می شناختند و درک مردم از آن ابتدایی بود که برای آنها ساخته بودند، بنابراین هیچ کسی در پشت این سناریو دسترسی نداشت که حس کنند تروریسم اصولا یک بازوی اجرایی و یا شبیه یک شرکت خصوصی است که برای کشورهای غربی عمل می کند و این فهم حاصل یک تجربه دردناک از کشتارهای خیابانی هست که بتازگی حاصل شده است.

این جامعه شناس افغان گفت که یک فهم اولیه از حضور غربی ها این بود که همه فکر می کردند، حضور خارجی ها فرصتی برای ساختن افغانستان است و نباید آن را از دست داد اما تجربه مردم افغانستان با غربی ها درمبارزه با تروریسم یک تجربه تلخی بود، این تجربه امروز نشان می دهد که وضعیت بیش از حد متفاوت بوده و آگاهی اولیه ما بیش از حد یک آگاهی مخدوش از حضور آنها بوده است.

سلطانی برای روشن شدن بیشتر بحث گفت که امروز در افغانستان سه جریان وجود دارد که فضا را تا حدی روشن کرده است و آرایش فضای سیاسی نیز خود را نمایان ساخته و ابهام کمتر شده و می توان درک کرد که یک یا دو دهه پیش خطاهایی را که ما از این حوزه داشتیم تا چه میزان بوده است.

وی از این جریان ها به ترتیب یاد کرد و افزود، قوم گرایی یکی از آنهاست که افغانستان از قرن 19 درگیر آن شده و برخی می خواهند فرهنگ یک قوم را فرهنگ یک ملت بسازند.
وی ادامه داد، آن فرهنگی را که می خواهند فرهنگ یک ملت بسازند از نظر ظرفیت درونی و تولیدات فرهنگی طاقت و ظرفیت لازم را ندارد که تبدیل به فرهنگ یک ملت شود.

وی شرح داد که هر چه زمان گذشت ، قانون مداری و انتخابات مشروع ضعیف شد، سیاست حذف ، به صورت برهنه خاصیت قومی پیدا کرد، اعمال تبعیض سیاسی به یک امر عادی مبدل شد که دیگر کسی از آن خجالت نمی کشد بلکه این عملکردها نشان قدرت است، اگر کسی در یک جایی یک رفتار خلاف عقل، خلاف قاعده سیاسی و قانون انجام می دهد در واقع به آن مباحات می کند و به دیگران اعلام می دارند که ما تا این حد دارای قدرت هستیم و اگر کسی هست، وارد میدان شوند.

سلطانی گفت که نیروی دوم در کنار آن جامعه بین المللی است، آنها به دلایل ویژه که دارند، منافع و سیاست خود را برای منطقه طرح کرده اند، برای آنها مهم نیست که در افغانستان ارزش های دموکراتیک، قانون و انتخابات و جامعه مدنی به چه سرنوشت مواجه می شود، بلکه مهم این است که فضای وجود داشته باشد تا به عنوان بازی گران اول حضور داشته باشند.

وی تصریح کرد، بنا براین یک تعامل میان بازی گران بین المللی و قوم گرایان در افغانستان بوجود آمده است که در دراز مدت فوق العاده خطرناک است و افغان ها را به این باور رسانده است که روزهای دشواری را در پیش رو دارند. در طرف دیگر هم کسانی هستند که قربانی قوم گرایی سیاست های نژاد پرستانه بودند و طبیعی است که از بقای خود در چنین فضای که آن ها با حضور نیروی سوم که همان تروریست ها هستند، از بقای خود می ترسند.

سلطانی تروریست ها را در افغانستان بازوی اجرایی قوم گرایی و سیاست خارجی نظامیان بیگانه در این کشور می داند که کشتار می کنند اما مسئولیت نمی پذیرند ، کشتارها و انفجارهای بزرگی که در گوشه و کنار افغانستان از جمله کابل رخ می دهد به همین دلیل تاکنون هیچ پرونده در باره آن تشکیل نشده است .

وی برای توضیح این بخش از سخنانش گفت که اگر در یک کشور وقتی یک اتفاق معمولی رخ می دهد، پرونده آن سال ها باز است و شواهد و مدارک جمع آوری و طبقه بندی می شود تا فرصت رسیدگی به آن پیدا شود، اما در افغانستان امروز صدها انسان در یک حادثه تروریستی کشته و زخمی می شوند و هزاران خانواده را داغدار و به دارایی عمومی آسیب جدی وارد می شود و به بدنبال تظاهرات مدنی سرکوب می شود تا حدی که به نماز میت هم رحم نمی کنند و هدف حمله قرار می دهند اما پرونده ای برای عاملان آن وجود ندارد.

این استاد دانشگاه گفت که در گذشته این کشور حرمت جنازه، مدارس، بیمارستان، غیر نظامیان با وجود جنگ های تمام عیار قومی که رخ داد، حفظ شده بود و تا این سرحد استخوان شکنی رخ نداده بود که امروز همه جا و همه کس هدف جنگ شده و اکنون که شما در این جا نشسته اید هرثانیه امکان دارد که دیگر نباشید.

وی اضافه کرد که این موضوعات نشان می دهد، در هر جایی که طرح آنان به بن بست می خورد ، تروریسم یک ابزاری است که مسئولیت آن را نیز در سطح جهانی کسی نمی پذیرد و راحت کار را انجام می دهند، مسیر باز می شود و این که این روند تا چه زمان ادامه می یابد نیز تاریک می نماید.

این جامعه شناس افغان باور دارد که شاید تا یک حدی آستانه تحمل جامعه آن را بپذیرد ، زیرا مردم شاهد مصیبت های زیادی بوده اند و فجایع زیادی را مشاهده کرده اند و اگر جامعه دیگریی بجای افغان ها بود یک چهارم این فاجعه را نیز تحمل نمی توانستن بکنند و دولت سقوط می کرد.

به گفته وی اما در افغانستان چنین چیزی واقع نمی شود به دلیل این که اینگونه فجایع را بارها تجربه کرده اند و نگران وضعیت بدترند و بطور طبیعی این تحمل پذیری یک جایی پر می شود که دیگر پیش بینی پس از آن دشوار خواهد بود.
سلطانی باور دارد که افغانستان از نگاه قومی دچار یک بحران ریشه دار هست و این بحران در عرصه سیاست با نیروی ناتو و تروریست ها تقویت می شود و ائتلاف این سه جریان که شرح داد وضعیت را در افغانستان بگونه ای ساخته که شاهد افزایش نرخ اعتیاد، بیکاری، آسیب های اجتماعی و موج سوم مهاجرت های نخبگان و مردم عادی ، فرار

سرمایه ها از کشور، فساد مهار گسیخته در تمام قلمرو زندگی هستیم .
به گفته وی میزان ناامیدی و سرخوردگی که در شرایط کنونی در جامعه افغانستان است در طول یک قرن گذشته بی سابقه است زیرا در یک قرن بحران و جدال تاریخی وجود داشته است اما به این پیمانه ناامیدی و افق تاریک نبوده است که امروز وجود دارد.

این استاد دانشگاه هشدار داد که اگر این وضعیت ادامه پیدا کند فرجام و چشم انداز این سیاست که به کجا منتهی می شود، نهایت تاریک و خطرناک به نظر می رسد.
اما در نتیجه وی بر باور است که برای بیرون رفت از وضعیت موجود راهکارهای خروجی زیادی وجود دارد و افغانستان به لحاظ نظری در یک بن بست قرار ندارد و هنوزهم کسانی هستند که به مشارکت سیاسی باور دارند، به تکثر فرهنگی احترام می گذارند و ایدئولوژی را مبتنی بر قومیت قرن نوزدهمی نمی بینند و به حق شهروندی که به طور قطع شکاف های اجتماعی را مهار خواهد کرد باور دارند اما ملت سازی که تجمیع نمادین همه راه حل هاست در عمل با دشواری هایی جدی مواجه است.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *