روزی که ایران یکپارچه آغوش شد

15:58 - 26 مرداد 1397
کد خبر: ۴۴۵۱۳۲
۲۶ مرداد ۱۳۶۹ در خاطر مردم یادآور روزی است فراموش نشدنی، روزی که بوی پیراهن یوسف در آسمان ایران اسلامی پیچید و آزادگان وطن پس از سال‌ها اسارت و انتظار به آغوش ملت بازگشتند.
روزی که ایران یکپارچه آغوش شدبه گزارش گروه فضای مجازی ،پرندگانی که سال‌ها در حصار تنهایی تشنه یک جرعه پرواز بودند؛ همان‌هایی که غریبانه و نجیبانه دلشان برای سرزمینشان می‌تپید، اما با بال‌های شکسته و پر‌های بسته چشم به آینده دوخته بودند.

۲۶ مردادماه ۶۹ سرافرازانه از پشت دیوار‌های بلند اردوگاه‌های مخوف رژیم بعثی عراق بال‌های خود را گشودند و به سمت آسمان آبی وطن پرواز را آغاز کردند.کبوتران عاشق سرانجام به مقصد رسیدند و در آشیانه مهر خویش سکنی گزیدند و بعد از رسیدن اولین کاری که نظر همگان را جلب کرده بود بوسه بر خاک وطن و دستان مادر و همسرانشان بود که درد طاقت فرسای دوری و انتظار را تحمل کردند.آزادگان، جانبازان، شهدا و خانواده معظم آنان بدانند امروز همه میهن اسلامی مدیون شماست، پیرامون ما اگر امنیت و برکتی هست اگر در جای جای میهن نسیم آرامش و پیشرفت می‌وزد بدون اغراق همه از وجود شماست و زحماتی که در راه حفظ کشور و انقلاب متقبل شدید.

از یکی آزادگان در ارتباط با گردهمایی بزرگ آزادگان خراسان جنوبی که در بیرجند برگزار شد می‌پرسم و لبخند به لب گفت: برگزاری اینگونه گردهمایی‌ها اگر هیچ نتیجه‌ای نداشته باشد ما را همین دیدار‌های دوستانه بس است لذا این مراسم برای آزادگان فرصت مغتنمی است.خواهر یکی از آزادگان که تصویر برادر اسیرش را می‌بیند می گوید: خاطره رفتن علی همیشه در کوچه برایمان زنده و جاری بود روزی که مادر او را از زیر قرآن رد کرد و کاسه آب پشت سرش پاشید.زهرا افزود: آن موقع کوله بار علی پر از توکل و یقین بود و لحظه‌های دوری خیلی دیر می‌گذشت، اما لحظه بازگشت آزادگان به میهن اسلامی قابل توصیف نیست و با هیچ بیانی نمی‌توان عمق این واقعه را آشکار کرد.وی اظهار داشت: آزادگان مردان خون و آتش، مردان گلوله و تفنگ، مردان استقامت و پایداری، مردان غرور و مظلومیت، مردان عقیده و جهاد و شیران روز و زاهدان شب بودند که باید قدر آن‌ها را بیش از پیش بدانیم.

حسن برقی از آزادگان دفاع مقدس نیز درباره نحوه اسارتش گفت: ۲۶ ساله بودم که به جبهه اعزام شدم، در عملیات رمضان سال ۶۱ در منطقه بصره به دلیل جراحت زیادی که داشتم در حالت بیهوشی اسیر شده بودم و وقتی چشمانم را باز کردم خودم را در بیمارستان عراق دیدم.وی بیان کرد: در دوران اسارت چندین مرتبه به ما اطلاع داده بودند که به ایران باز می‌گردیم، اما نشد به همین دلیل مرتبه آخر که اطلاع رسانی شد باور نمی‌کردیم و نسبت به این اطلاعیه بی تفاوت بودیم.برقی گفت: حتی قانونی بود افرادی که نقص عضو شده اند باید به ایران برگردند که در این زمینه چند نفر از دوستانمان را تا فرودگاه آوردند و مجدد آن‌ها را به زندان برگردانند.این آزاده سرافراز افزود: آزادی برای ما غیرباور بود تا اینکه بازگشت اسرا در روز ۲۶ مردادماه به قطعیت پیوست روزی که هشت سال و سه ماه از اسارتم می‌گذشت.

وی دوران اسارت را مخلوطی از شادی، غم و غصه توصیف کرد و گفت: کار‌های فرهنگی و مذهبی زیادی در زندان انجام می‌دادیم که یکی از آن‌ها برگزاری نماز جماعت بود.برقی اضافه کرد: برگزاری نماز جماعت در زندان ممنوع بود، اما در آسایشگاه ۱۶۰ نفره ما چهار یا پنج نماز جماعت با هم برگزار می‌شد به این دلیل که همه ۱۶۰ نفر به یکدیگر ایمان و اعتماد داشتیم.

** ما اسیر شما هستیم!

وی گفت: عامل موفقیت ما این بود که اگر یک نفر نماز را برپا می‌داشت همه اسرا به وی اقتدا می‌کردند و این سبب شده بود چندین مرتبه عراقی‌ها به ما بگویند «شما اسیر نیستید بلکه ما اسیر شما هستیم» و این به دلیل وحدت بین ما بود.این آزاده در ارتباط با شکنجه‌های دوران اسارت می‌گوید: با توجه به اینکه اکثر اسرا مجروح بودند، اما در بیمارستان عراقی‌ها برای شکنجه دادن به جای شست و شوی جای زخم، روی آن بنزین می‌ریختند تا بیشتر سوزش و درد داشته باشد یا روی زخم‌ها ضربه می‌زدند.

شنیدن صدای اذان وی را بیقرار کرده بود، اما از وی خواستم در پایان توصیه‌ای به نسل جوان داشته باشد که گفت: متاسفانه در زمان فعلی حرف ما ارزشی برای جوانان ندارد، اما توصیه می‌کنم اگر می‌خواهند همیشه در زندگی موفق باشند و به زندگی آن‌ها آسیبی نرسد حداقل مطیع ولایت فقیه بوده و توصیه‌های مقام معظم رهبری را جدی گرفته و به آن عمل کنند.نوروز خویی از دیگر آزادگان سرافراز گفت: سال ۶۵ در سن ۲۲ سالگی به خدمت رفتم و ۲ سال بعد به اسارت گرفته شدم، آن موقع موقع فرزندم ۲ سال داشت که در دوران اسارت همیشه در فراق علیرضا بودم.

وی درباره نحوه اسارتش گفت: شب و روز عملیات ترک عراق در سنگر‌ها کمین و آماده باش بودیم که صبح آن روز به ما گفتند قرار است عراق عملیات را ترک کند، مجاور تانک‌های عراقی قرار گرفتیم و بنده آخرین نفری بودم که در سنگر مانده بود، هرچه اطراف خود را نگاه کردم هیچکس را ندیدم لذا خود را به اروندرود رساندم و آنجا سه رزمنده ایرانی دیگر هم دیدم که از سنگر‌های دیگر خود را به اینجا رسانده بودند.او ادامه داد: تصمیم گرفتیم از رودخانه عبور کنیم، اما بنده که شنا و غواصی را نمی‌دانستم در حال غرق شدن یکی از رزمندگان کردزبان به دادم رسید و من را نجات داد و در نهایت با کمک وی توانستم عرض رودخانه را بپیمایم.

وی گفت: آن طرف رودخانه منتظر ماندیم تا اوضاع آرام شود و عراقی‌ها محل را ترک کنند که بعد از خشک شدن لباس‌های خود زمانی که صدایی از عراقی‌ها شنیده نمی‌شد مجدد به آن طرف رودخانه رفتیم و با نیرو‌های عراق مواجه شده و به اسارت گرفته شدیم.خویی نیز هشت سال از بهترین دوران جوانی اش را در دوران اسارت گذرانده و اکنون ۵۸ سال سن دارد، بازنشسته آموزش و پرورش است، اما می‌گوید قبل از موعد خود را بازنشسته کرده و مشغول کار کشاورزی در منطقه مود است.

** برای حفظ ناموس و میهن رفتیم

وی یادآورشد: کار ما به دلیل حفظ ناموس و میهن بود و بابت این مهم به خود می‌بالیم و افتخار می‌کنیم که در راه انقلاب از کشور خود دفاع کردیم.خویی گفت: اکنون از همه می‌خواهم قدردان اسلام و انقلاب باشند، چون این انقلاب به خون جوانان و نوجوانان زیادی به دست آمده است که نباید آن را فراموش کرد.آری به راستی که گر نمی‌رفت به میدان خطر جان شهید، نبض این خطه به دست دگران می‌افتاد.بیاید دوباره با آلاله‌های شهید پیمان ببندیم، بار دیگر دست هایمان را بهم پیوند زده و از این گذر بیرق بلند به بلندای تاریخ برافرازیم و قصیده بلند فداکاری و وحدت را زمزمه کنیم و از بودن و سرودن بگوییم.بیاید در گذار خسته تاریخ غبار عادت را از چشم‌های خویش شسته و جوانه‌های سبز را با عزت، غرور و شکوه به تماشا بنشینیم.
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *