برادرم حین گشت‌زنی توسط گروهک تروریستی کومله به شهادت رسید

8:30 - 09 مرداد 1397
کد خبر: ۴۴۰۰۴۹
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
صبح روز ۶ اسفند ۱۳۶۳ رضا برای خنثی‌سازی مین‌های کارگذاشته شده توسط عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات به منطقه کامیاران رفت و حین گشت‌زنی پایش روی مین رفت.

برادرم حین گشت‌زنی توسط گروهک تروریستی کومله به شهادت رسیدبه گزارش خبرنگار گروه سیاسی ، در هفته‌های اخیر عناصر ضدانقلاب و معاندین با همراهی برخی مزدوران داخلی‌شان در فضای مجازی، پروژه تطهیر و مظلوم جلوه دادن، یک عنصر تروریستی به نام «رامین حسین‌پناهی» عضو گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله را کلید زده‌اند.

نام «کومله» را باید مترادف با «داعش» دانست؛ گروهکی تجزیه‌طلب و ضدایرانی که اعضایش در آدم‌کشی و جنایتکاری چیزی کمتر از داعشی‌ها نداشته و ندارند. اعضای این گروهک در مقطعی بویژه در دهه ۶۰ وحشیانه‌ترین جنایات را علیه مردم شمالغرب کشور مرتکب می‌شدند؛ از سربریدن تا شمع آجین کردن و سوزاندن.

بیشتر بخوانید:
تصاویر اقدامات همکاران تروریست رامین حسین‌پناهی/ کومله یعنی با موزائیک سر بریدن!
کومله با بی‌رحمی قلب و کلیه جوان ۱۸ ساله را شکافت
شهادت ۲ کودک خردسال در سنندج بر اثر اصابت ترکش خمپاره اعضای کومله

نگاهی گذرا به جنایت‌ها و شرارت‌های گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله، عمق دشمنی سرکردگان و عناصر این گروهک با مردم ایران و مردم انقلابی کردستان را عیان می‌کند. در ذیل به گوشه‌ای از جنایت کومله‌ای‌ها یعنی همکاران رامین حسین‌پناهی اشاره شده است.

برادرم حین گشت‌زنی توسط گروهک تروریستی کومله به شهادت رسید
شهید رضا بیدرانی سال ۱۳۴۰ در روستای بیدران از توابع شهرستان بم در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانه‌دار بود. آن‌ها سه خواهر و سه برادر بودند و رضا فرزند اول خانواده بود. او تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد، سپس در آزمون نیروی انتظامی شرکت کرد و پذیرفته شد.

سرانجام رضا بیدرانی در ۶ اسفند ۱۳۶۳ حین گشت‌زنی در منطقه کامیاران بر اثر انفجار مین کار گذاشته شده توسط عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر گفت‌وگوی بنیاد هابیلیان با خواهر شهید رضا بیدرانی (فاطمه بیدرانی):

«رضا بچه درس‌خوانی بود. مقاطع دبستان و راهنمایی را در روستا گذراند و در هنرستان کشاورزی شهر بم ادامه تحصیل داد. هر روز فاصله روستا تا بم را با موتور می‌رفت.

قبل از پیروزی انقلاب، در راهپیمایی‌ها علیه رژیم طاغوت شرکت می‌کرد و اهالی روستا را برای شرکت در تظاهرات تشویق می‌کرد.

رضا روحیه آرامی داشت و خیلی مهربان بود. به پدر و مادرمان احترام می‌گذاشت، هیچ وقت با صدای بلند با آن‌ها صحبت نمی‌کرد.

بعد از گذراندن هنرستان در آزمون استخدامی نیروی انتظامی شرکت کرد و پذیرفته شد. مدتی در کرمان مشغول خدمت بود که به او ابلاغ شد به شهرستان بم برود. یک روز رضا خانه آمد و به ما گفت: «می‌خواهم داوطلبانه به کردستان بروم.» ما که از شرایط کردستان باخبر بودیم، مخالفت کردیم. مادر با گریه به او گفت: «چرا می‌خواهی به کردستان بروی؟»

رضا گفت: «اگر من نروم، چه کسی از دین و شرف و ناموسمان دفاع کند؟ خون من که از دیگران رنگین‌تر نیست.»

وقتی می‌رفت، به من گفت: «خواهر اگر من شهید شدم، برایم لباس مشکی نپوشید. گریه نکنید. من عاشق شهادت هستم و خودم این راه را انتخاب کردم.»

سه ماه در کردستان بود. از آنجا برایمان نامه می‌نوشت، عکس می‌فرستاد. همیشه تاکید به حفظ حجاب و نماز اول وقت داشت. در یکی از نامه‌ها برای من نوشته بود: «یک چادر مشکی برایت خریده‌ام. اگر شهید شدم، دوستانم چادر را برایت می‌آورند.» آخر هم همین‌طور شد. قرار بود به مرخصی بیاید که خبر شهادتش را آوردند.»

شرح شهادت
«صبح روز ۶ اسفند ۱۳۶۳ رضا برای خنثی‌سازی مین‌های کارگذاشته شده توسط عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات به منطقه کامیاران رفت. حین گشت‌زنی پایش روی مین رفت و مجروح شد. دوستانش او را به بیمارستان رساندند؛ ولی رضا دو ساعت بعد در بیمارستان به شهادت رسید.

از بنیاد شهید آمدند و خبر شهادتش را به ما دادند. هفتم اسفند جنازه‌اش را به بم آوردند. یک روز بعد مراسم تشییع با استقبال مردم در بم برگزار شد و او را در گلزار شهدای قلعه‌عسگر به خاک سپردیم.»



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *