وقتی جنازه برادرم را دیدم دستانش از پوست آویزان بود

8:30 - 07 مرداد 1397
کد خبر: ۴۳۹۷۹۸
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
جنایتکاران کومله روی سینه برادرم آب جوش ریخته بودند و وقتی جنازه محمدعلی را دیدم، آرنج‌ دستانش از پوست آویزان شده بود.

وقتی جنازه برادرم را دیدم دستانش از پوست آویزان بودبه گزارش خبرنگار گروه سیاسی ، در هفته‌های اخیر عناصر ضدانقلاب و معاندین با همراهی برخی مزدوران داخلی‌شان در فضای مجازی، پروژه تطهیر و مظلوم جلوه دادن، یک عنصر تروریستی به نام «رامین حسین‌پناهی» عضو گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله را کلید زده‌اند.

نام «کومله» را باید مترادف با «داعش» دانست؛ گروهکی تجزیه‌طلب و ضدایرانی که اعضایش در آدم‌کشی و جنایتکاری چیزی کمتر از داعشی‌ها نداشته و ندارند. اعضای این گروهک در مقطعی بویژه در دهه ۶۰ وحشیانه‌ترین جنایات را علیه مردم شمالغرب کشور مرتکب می‌شدند؛ از سربریدن تا شمع آجین کردن و سوزاندن.

بیشتر بخوانید:
تصاویر اقدامات همکاران تروریست رامین حسین‌پناهی/ کومله یعنی با موزائیک سر بریدن!
کومله با بی‌رحمی قلب و کلیه جوان ۱۸ ساله را شکافت
شهادت ۲ کودک خردسال در سنندج بر اثر اصابت ترکش خمپاره اعضای کومله

نگاهی گذرا به جنایت‌ها و شرارت‌های گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله، عمق دشمنی سرکردگان و عناصر این گروهک با مردم ایران و مردم انقلابی کردستان را عیان می‌کند. در ذیل به گوشه‌ای از جنایت کومله‌ای‌ها یعنی همکاران رامین حسین‌پناهی اشاره شده است.

وقتی جنازه برادرم را دیدم دستانش از پوست آویزان بود
شهید محمدعلی دادار ۱ شهریور ۱۳۴۴ در مشهد متولد شد. پدرش دست‌فروش و مادرش قالی‌باف بود. او تا مقطع ششم ابتدایی درس خواند، سپس تحصیل را رها کرد و مشغول بنایی شد. با شروع انقلاب، فعالیت‌های انقلابی او نیز شروع شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برای انجام خدمت سربازی عازم کردستان شد. سرانجام در ۷ مرداد ۱۳۶۴ محمدعلی دادار به فجیع‌ترین شکل به دست عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات در شهر مریوان شکنجه شد و به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر گفت‌وگوی بنیاد هابیلیان با خواهر شهید محمدعلی دادار:

«محمدعلی پسر چهارم خانواده بود، ما چهار خواهر و سه برادر بودیم. من و او سه سال با یکدیگر اختلاف سنی داشتیم. پدر و مادرم کرمانی بودند و بعد از مدتی برای زندگی به مشهد آمدند. تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند، بعد گفت که می‌خواهم کار کنم. شرایط اقتصادی خانواده ما خوب نبود، او هم مشغول بنایی شد. زمان انقلاب نیز در راهپیمایی‌ها و جلسه‌های مخفیانه شرکت می‌کرد.

پسر شیطون و شر، ولی مهربانی بود. هیچ‌وقت باعث ناراحتی کسی نمی‌شد. کار مردم را راه می‌انداخت؛ طوری شده بود که اگر زمانی همسایه‌ها به مشکل برمی‌خوردند، به خانه ما می‌آمدند. فامیل و آشنا همگی دوستش داشتند و الان که به شهادت رسیده است، عکسی به یادگار در خانه خود از او دارند.

به پیشنهاد خودش برای دختر همسایه به خواستگاری رفتیم و با هم ازدواج کردند. یکی از ملاک‌های مهم ازدواجش، رعایت حجاب بود، به من و دیگر خواهرانم نیز در رابطه با حفظ حجاب خیلی تذکر می‌داد. دو سال بعد از ازدواجش به شهادت رسید؛ در حالی که دو پسر دو ساله و یک ساله داشت.

زمان‌هایی که بیکار بود، در کنار مادرم قالی‌بافی می‌کرد.

جنگ که شد، محمدعلی عزم جبهه کرد. برادر بزرگترم مانع رفتن محمدعلی می‌شد؛ حتی یکبار به خاطر این مساله او را کتک زد؛ اما هیچ تاثیری نداشت. او تصمیمش را گرفته بود.

همان اول عازم کردستان شد. یک‌بار کتف چپش صدمه دید و مجروح شد. یک ماه به جبهه نرفت.

آخرین باری که راهی جبهه می‌شد، از همه خداحافظی کرد.

آن روز حادثه، محمدعلی و چند نفر از هم‌رزمانش نگهبانی می‌دادند که مورد کمین عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات قرار گرفتند.

جنایتکاران کومله روی سینه برادرم آب جوش ریخته بودند و وقتی جنازه محمدعلی را دیدم، آرنج دستانش از پوست آویزان شده بود.»



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *