می‌خواستم با یک مشت او را بُکشم اما یک‌باره دلم برایش سوخت

3:30 - 07 تير 1397
کد خبر: ۴۲۹۹۸۹
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
دستم را مشت کردم و با خودم گفتم با یک مشت او را می‌کشم اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یکباره دلم برایش سوخت.

می‌خواستم با یک مشت او را بُکشم اما یک‌باره دلم برایش سوختبه گزارش گروه سیاسی ، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب است. بُرش‌هایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم ۲» گردآوری شده است، منتشر می‌کند.

مهربان

قلب رئوف ابراهیم، بزرگترین نعمتی بود که خدا به این بنده‌اش داده بود. یک بار در دوران مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. یکی از علما هم آنجا بود. ابراهیم از خاطرات جبهه می گفت.

یادم هست که گفت: «در یکی از عملیات‌ها در نیمه‌شب به سمت دشمن رفتم. از لابلای بوته‌ها و درخت‌ها حسابی به دشمن نزدیک شدم. یک سرباز عراقی روبرویم بود. یکباره در مقابلش ظاهر شدم. کس دیگری نبود. دستم را مشت کردم و با خودم گفتم با یک مشت او را می‌کشم. اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یکباره دلم برایش سوخت. اسلحه روی دوشش بود فکر نمی‌کرد اینقدر به او نزدیک شده باشم. چهره‌اش انقدر مظلومانه بود که دلم برایش سوخت. او سربازی بود که به زور به جنگ ما آورده بودند. به جای زدن، او را در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید می‌لرزید. دستش را گرفتم و با خود به عقب آوردم. بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خودم برای ادامه عملیات به جلو رفتم..»



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *