وقتی آتش نشان‌ها زودتر از نگهبان از آتش مطلع می‌شوند

6:10 - 11 فروردين 1397
کد خبر: ۳۹۹۷۹۴
نگهبان حاضر نبود در را برای آتش نشان‌ها باز کند تا اینکه متوجه آتش می‌شود.
آتش سوزی به گزارش خبرنگار گروه جامعه ، مرد تدوینگر، پشت فرمان خودرو، از خیابان «تهران نو» می‌گذرد و پس از عبور از مقابل یک گاراژ، به خیابان فرعی پشت آن می‌پیچد.
 
در حال حرکت نیم نگاهی به سمت راست می‌اندازد و دوباره به روبرو نگاه می‌کند. به گونه‌ای که انگار چیزی عجیب به نظرش آمده، کمی می‌اندیشد و از سرعت خودرو می‌کاهد.
 
خسته است و حوصله برگشتن ندارد، اما اگر درست دیده باشد، ممکن است در همین لحظه جان کسی در خطر باشد. به پشت سر نگاه می‌کند و با استفاده از دنده عقب، مسیر آمده را باز می‌گردد.
 
کمی عقب‌تر می‌ایستد و به شعله قرمز رنگی که از آن سوی دیوار گاراژ زبانه می‌کشد نگاه می‌کند. پیاده می‌شود و به آن سوی خیابان تاریک می‌رود. داخل گاراژ بزرگی که ورودی آن سمت خیابان اصلی قرار دارد، از داخل یکی از کارگاه‌ها زبانه‌های آتش سر برآورده‌اند. در جستجوی گوشی تلفن همراه جیب‌هایش رامی‌گردد. سپس شتابان به طرف خودرو می‌رود. باعجله گوشی را از داخل بر می‌دارد و شماره ۱۲۵ را می‌گیرد.

چیزی به صبح نمانده است. در تاریک روشن سحر، خودرو‌های آتش‌نشانی، آژیرکشان طول خیابان اصلی را طی می‌کنند و مقابل در بزرگ گاراژ می‌ایستند. آتش‌نشانان به سرعت پیاده می‌شوند و فرمانده به سوی در می‌رود. هر چه نگاه می‌کنند نشانه‌ای از آتش پیدا نیست. با این همه با فشردن زنگ و کوبیدن به در برای تحقیق بیشتر اقدام می‌کنند. کمی انتظار می‌کشند، اما هیچ‌کس در را نمی‌گشاید. آتش‌نشان «محمد نوری» به فرمانده پیشنهاد می‌کند.

- اینجا گاراژه. اجازه میدین، از دیوار برم بالا؟ - فعلا که چیزی پیدا نیست، صبر می‌کنیم تا نگهبان بیدار بشه.

دوباره با فشردن زنگ وکوبیدن به در بزرگ برای پیدا کردن نگهبان اقدام می‌کنند. چند لحظه بعد صدای نگهبان از دور دست شنیده می‌شود. - چی یه بابا؟ چه خبره سر صبحی؟! - گزارش دادن تو گاراژ آتش سوزی شده. - آتیش کجا بود؟! گذاشتن تون سر کار. - درو واکن یه دوری تو گاراژ بزنیم. - من تو گاراژم دیگه چیزی نمی‌بینم که. - منتظر میشم، خودت برو همه جا رو نیگا کن. - داداش کور نیستم که. اینجا خبری نیست. - برو انتهای گاراژ. از اینجا که نمی‌بینی. گزارش دادن شعله آتش دیده شده. - آقا عجب گیری دادین‌ها. دروغ گفتن. - حالا اگه درو واکنی چی میشه خب؟ شاید دروغ نباشه. 

یکی از آتش نشانان در فاصله‌ای که فرمانده با دلخوری سر تکان می‌دهد و اظهار ناراحتی می‌کند، با صدای بلند پاسخ نگهبان را می‌دهد. - آقا اونی که گزارش داده اینجا پیش ماست. - پس لابد من کورم دیگه. آه ... آه ... دارم دور خودم می‌چرخم، هیچ ... ناگهان سکوت می‌کند و چند لحظه بعد فریادش با صدای خشک باز شدن در بزرگ گاراژ در هم می‌آمیزد. _ آتیش ... آخ آخ آخ ... بیایین تو ... بیایین تو.

در گشوده می‌شود و در یک چشم به هم زدن، آتش نشانان سوار برخورد‌ها از چارچوب بزرگ می‌گذرند و خودرو‌ها با سرعت به سمت انتهای گاراژ می‌روند.

- عجب بساطی یه‌ها ... اینا از اونور دنیا فهمیدن آتیش گرفته، من توی یه قدمی نفهمیدم. حالا جواب مردمو چی بدم؟

نگهبان خودش را به انتهای گاراژ می‌رساند. در این فاصله، آتش نشانان، کار لوله کشی را به پایان رسانده اند و با "دو سر لوله" از دو سو به آتش هجوم برده اند. نگهبان می‌ایستد و دو دستی بر سر خود می‌کوبد.
 
- بازم این قالب سازه کار داد دست ما، صد دفعه گفتم تا دیر وقت کار می‌کنی، خسته میشی، حواست پرت می‌شه. کار دست ما ندی.

آتش نشانان در سرمای صبحگاهی زمستان ۱۳۷۲، تلاش چشمگیر خود را ادامه می‌دهند. در نخستین گام با شکستن دری که شعله‌های آتش از اطراف آن بیرون می‌زند مسیر عبور آتش نشانان را هموار می‌کنند. آنگاه پیش از آنکه کار بالا بگیرد و آتش به کارگاه‌های اطراف سرایت کند، مهار آتش را در دست می‌گیرند. نگهبان همچنان حرف می‌زند.
 
- اونورش تشک دوزی یه. اینورش سیم پیچی. اول اون طرف رو خاموش کنین. - آقا شما عقب وایسا، الان هر دو طرف خاموش میشه. برو عقب جلوی کار بچه‌ها رو نگیر، من هنوزم حیرونم که شما از کجا فهمیدین!
 
آتش نشانان که حالا آتش را به طور کلی خاموش کرده اند، لبخند می‌زنند و به هم نگاه می‌کنند فرمانده با لبخند به نگهبان نگاه می‌کند.

- ما توی ایستگامون یه زنگ اتوماتیک داریم. زنگ که صدا میکنه، می‌فهمیم یه جا آتیش سوزی شده. ما از زنگ می‌فهمیم. - منظورم اینه که زنگ از کجا می‌فهمه؟ اونی که زنگ میزنه؟! یکی از آتش نشانان در حال جمع کردن لوله با لحنی توام با شوخی پاسخ می‌دهد، - تو مثل اینکه زبونت جای همه اعضای بدنت کار میکنه. چقدر حرف می‌زنی؟

- ناراحتم آخه. من اینجا مثلاً نگهبانم. زیر گوشم آتیش سوزی شده نفهمیدم. ولی شما، سه شماره اومدین.

- عوضش تو " صد شماره " مارو پشت در علاف کردی. چرا درو وا نمیکردی؟ - دست تنهام. یه دفعه یکی با چوب زد توسرم، کلی جنس رو بارکردن و بردن. 

- خب از درز در نیگا کن، ببین کی پشت دره. ما که با ماشین آتش نشانی و با لباس فرم از یه کیلومتری دیده میشیم. - عقلم نرسید دیگه. ببخشین. 

در این فاصله، فرمانده و معاون با بررسی کارگاه، مرکز آتش و محل شروع آن را مشخص می‌کنند. فرمانده با نشان دادن ظرف فلزی بزرگی از نگهبان می‌پرسد. - این چی یه؟ - هروقت تا دیر وقت کار می‌کنه، یه بلایی سر خودش و بقیه میاره. - اینو میگم‌ها ... - اون ظرف نفته. حتما دوباره از خستگی حوصله نداشته صبر کنه. " قالب " رو انداخته تو نفت و درو بسته. - شانس آوردی که یه آدم مسئول، به ۱۲۵ زنگ زد و گرنه تا تو بیدار شی، کل کارگاه‌ها می‌سوخت.

در این مدت آتش نشانان با جمع کردن تجهیزات واستقرار در خودرو‌ها، برای بازگشت آماده شده اند. فرمانده با دست فرمان حرکت می‌دهد و خودش همراه با نگهبان به طرف ورودی گاراژ می‌رود.

- به نظرم علت حریق مشخصه، ولی باز هم کارشناس بررسی علت میاد اینجا. درو واسش بازکنی‌ها. - نه دیگه درس عبرت شد. هیشکی رو پشت در نیگه نمی‌دارم. خدا رحم کرد. اگه همه جا می‌سوخت، چه خاکی به سرم می‌ریختم. - حالا کی میاد؟ - کی؟ - کارشناس دیگه. - واسه چی می‌پرسی؟ - میخوام بیدار بمونم که معطل نشه دیگه ... - لازم نیست بیدار بمونی. کارشناس روز میاد. -‌ ها ... از اون لحاظ! روز که دیگه در گاراژ بازه ...
 
فرمانده سوار می‌شود و خودرو‌ها به دنبال هم از گاراز خارج می‌شوند. نگهبان می‌ایستد و به دور شدن خودرو‌ها نگاه می‌کند. هنوز برای لحظه‌هایی که از دست رفته اند افسوس می‌خورد و در دل برای آتش نشانان دعا می‌کند که او را از افتادن به مخمصه‌ای بزرگ رهایی بخشیده اند. آه می‌کشد، به آسمان نگاه می‌کند و در را می‌بندد.  
 
تازه سوز سرمای زمستان را احساس می‌کند و به طرف استراحتگاه خود می‌رود.  
 
انتهای پیام/ 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *