سقوط در چاه حین تماشای تلویزیون

6:10 - 08 فروردين 1397
کد خبر: ۳۹۹۷۷۳
مرد بیچاره مشغول تماشای تلویزیون بود که به داخل چاه سقوط کرد.
سقوط در چاه به گزارش خبرنگار گروه جامعه ، سرمای زمستانی بیداد می‌کند. هوا به قدری سرد است که از بیم ترکیدن موتور خودروها، آتش‌نشانان هر چند ساعت یکبار خودرو‌ها را روشن می‌کنند، مبادا زنگ خطر به صدا درآید و آن‌ها نتوانند به موقع خود را به محل حادثه برسانند.

چند ساعتی است که هوا تاریک شده و «کاردان»‌ها در ایستگاه ۳۱ آتش‌نشانی، به صدای یکنواخت موتور خودرو‌ها گوش سپرده‌اند. در حالی که بقیه آتش‌نشانان داخل ساختمان برای خوابیدن آماده می‌شوند، اینان موتور خودرو‌ها را گرم نگه می‌دارند. «کاردان» خودروی پیشرو، نگاهی به درجه حرارت می‌اندازد و موتور را خاموش می‌کند. دو راننده دیگر نیز لبخند می‌زنند و پس از خاموش کردن موتور، از خودرو‌ها پیاده می‌شوند، اما پیش از آنکه فاصله بگیرند با تعجب به ساختمان نگاه می‌کنند و به سوی خودرو‌ها باز می‌گردند.

زنگ اتوماتیک به صدا درآمده است. چند لحظه بعد آتش‌نشانان، شتابان از ساختمان بیرون می‌دوند و در حال مرتب کردن لباس، سوار خودرو‌ها می‌شوند. فرمانده پس از اعلام آمادگی از طریق بی سیم، نشانی محل حادثه را برای همکارش می‌خواند و فرمان حرکت را صادر می‌کند.

بدون هراس از یخ‌زدگی مسیر، در حالی که خودرو‌های عبوری با سرعت کمتری حرکت می‌کنند. خودرو‌های آتش‌نشانی آژیرکشان راه می‌گشایند و به سوی مقصد می‌روند.

در طول راه ستاد فرماندهی، چند بار اعلام وخامت وضع می‌کند. از قرار معلوم شخص حادثه‌دیده در موقعیت ناجوری قرار دارد و هر لحظه ممکن است به کام مرگ فرو برود.

فرمانده در حالی که به بی‌سیم پاسخ می‌دهد، با نگرانی به خیابان نگاه می‌کند و بادقت چهارراه‌ها را از نظر می‌گذراند، تا آنکه خودرو به خیابان فرعی می‌پیچد و همه به دلیل نزدیک شدن به محل، کمی احساس آرامش می‌کنند.
 
خودرو‌ها مقابل ساختمان توقف می‌کنند. پیشاپیش همه، فرمانده از خودرو پایین می‌جهد و از در باز حیاط به درون می‌رود. اعضای گروه نیز پس از پیاده شدن، وضعیت می‌گیرند و با برداشتن تجهیزات وارد ساختمان می‌شوند.

در میانه اتاق بزرگ، جایی که همه چیز از مسکونی بودن آن حکایت می‌کند و در حالی که تلویزیون در گوشه اتاق روشن مانده است، به اندازه عرض و طول یک فرش ۱۲ متری، چاه فاضلاب دهان گشوده و مردی را که مشغول تماشای تلویزیون بوده به درون کشیده است.

بررسی‌های اولیه وخامت اوضاع را به خوبی نشان می‌دهند. در عمق ۸ متری و در حالی که میله چاه به تدریج باریک می‌شود، مرد حادثه دیده داخل فاضلاب به بدنه چاه تکیه داده و به سختی سر خود را بالا نگه داشته است. در فاصله‌ای که آتش‌نشانان الوار‌های بلند و «چرخ چاه» را به درون می‌آورند فرمانده بابی‌سیم در تماس است.

آتش‌نشانان الوار‌ها را در اطراف چاه مستقر می‌کنند و فرمانده به دقت وضع خاک را بررسی می‌کند. چند لحظه بعد «رضا سلیمی» (افسر آماده) به جمع آتش‌نشانان ملحق می‌شود و فرمانده ضمن توضیح، همراه او یک بار دیگر، خاک اطراف دهانه را باز بینی می‌کند.
 
پیش از این «محمدعلی مصاحبی» با جابجا کردن الوار‌ها محل استقرار چرخ را آماده کرده و با دقت محل پایه چرخ را از نظر می‌گذراند. افسر آماده، نگران ابرو در هم می‌کشد و با فرمانده صحبت می‌کند.

- بچه‌ها چیکار می‌کنن؟ - چرخ چاه رو نصب می‌کنن که بکشیمش بالا. - به نظرت این خاک مقاومت می‌کنه؟  - خیلی مقاوم به نظر نمیاد. - اصلا مقاوم نیست. فرصت نداریم. بچه‌ها، چرخ چاه را جمع کنین. آتش‌نشانان باتعجب به افسر آماده و فرمانده نگاه می‌کنند. «مصاحبی» گزارش می‌دهد. - آقا عمق چاه زیاده، بدون چرخ چاه نمیشه.
- فرصت نداریم آقا! خاک همین جوری داره نشت می‌کنه. با طناب بکشین بالا. عجله کنین. - آقا کتفش میشکنه.
- با خودش مشورت کنین. بگین وقت نداریم ببینین چی میگه. فرمانده کمی جلوتر می‌آید و به درون چاه نگاه می‌کند.
- آقا صدای منو میشنوی؟ - بله میشنوم. - اون پایین وضع چطوره؟ - یه خورده خاک می‌ریزه. - این بالا بدتره. وقت نداریم، سیستم رو مستقر کنیم. باید همین جوری بکشیمت بالا. - پس معطل چی هستین؟ دارم خفه میشم.
- من طناب رو میندازم پایین. محکم ببند دور کمرت. - باشه بنداز. فقط یه خورده زودتر. 
 
فرمانده اشاره می‌کند و آتش‌نشانان طناب ضخیم و جاندار را به آرامی پایین می‌فرستند. در همین فرصت «افسرآماده» احتمال خطر را به مصدوم گوشزد می‌کند.
 
- آقا جون ارتفاع زیاده، شمام سنگین. ممکنه طناب به کتف‌هات صدمه بزنه. حواست هست؟ - خب چیکار کنیم؟
 
- چاره دیگه‌ای نیست. هر لحظه ممکن چاه خراب بشه رو سرت. اون وقت کاری از کسی بر نمیاد. این جوری فقط ممکنه کتفت آسیب ببینه. - بنداز ببینم چی میشه. هر چی خدا بخواد. - طناب رسیده نزدیکت. بگیر، ببند دور کمرت. وقتی ما بکشیم، میاد بالا، زیر بغلت گیر می‌کنه. مواظب باش در نره. مرد بدون آن که پاسخ بدهد، طناب را دور کمر خود می‌بندد و گره آن را محکم می‌کند. - چی شد؟ - گره زدم بکشین بالا. - حاضر باش..
 
فرمانده در حالیکه به داخل چاه نگاه می‌کند، دستش را بالا می‌آورد. آتش‌نشانان با توجه به حرکت دست او طناب را می‌کشند و کم‌کم سنگینی وزن مصدوم را احساس می‌کنند. «مصاحبی» اعلام وضعیت می‌کند. - آره می‌بینم، جابجا شد. 
 
چند لحظه بعد، طناب روی شکم و کمر مرد فشار می‌آورد و فریاد او به آسمان می‌رود. - آخ، آخ دل و روده‌ام اومد بالا.
- مواظب باش، از زیر بغلت در نره. - زیر بغل چی‌یه؟ کمرم داره میشکنه؟
 
نجاتگران به هم نگاه میکنند و همچنان طناب را می‌کشند. در یک لحظه طناب شل می‌شود و همزمان با فریاد مرد، آتش‌نشان هانیز بی تعادل به دیوار می‌خورند،، اما خیلی زود خود را جمع و جور می‌کنند. فرمانده هراسان به داخل چاه نگاه می‌کند.
 
- چی شد؟ طناب باز شد؟ - درب و داغون شدم. از روی کمرم سر خورد، افتاد زیر بغل‌هام. برگشتم سر جای اولم.
- باید طاقت بیاری. وضع خطرناکه. وقت نداریم. - باشه بابا، بکشین، ولی زودتر، دارم میمیرم. - طناب محکمه؟ بکشیم؟ - آره. حاضرم. بکشین. - کشیدیم.
 
با اشاره دست فرمانده، نجاتگران، تلاش دوباره‌ای را آغاز می‌کنند. طناب به آهستگی بالا می‌آید و عرق از سر و روی آتش‌نشانان سرازیر است. آرام باهم صحبت می‌کنند و با قدرت، مصدوم را بالا می‌کشند. هر چند ثانیه یکبار، فریاد اعتراض آمیزمصدوم بلند می‌شود، اما فرمانده همچنان با حرکت دست به ادامه کار فرمان می‌دهد. خاک سست اطراف دهانه هر لحظه بیشتر فرو می‌ریزد و بیم آن می‌رود که همه با هم به درون چاه سقوط کنند. با تلاش بسیار، بالاخره مصدوم از خطر می‌گریزد و روی زمین دراز می‌کشد. یکی از آتش‌نشانان برانکارد را پیش می‌آورد و دیگری با دوربین «هندی‌کم» تصویربرداری می‌کند. مرد مصدوم در حالی که چهره اش را به خاطر دردی که در بدنش احساس می‌کند، در هم کشیده، با تعجب به نجاتگران نگاه می‌کند. چهره هیچیک از آن‌ها آشنا نیست، اما در این لحظه بحرانی آنها، آشنایانی به نظر می‌رسند که همه تلاش خود را برای نجات جان او به کار بسته‌اند. در حالی که بارقه‌های سپاس در عمق چشمانش دیده می‌شود، ناخوآگاه از فرط درد گله می‌کند.
 
-همه رو همین‌جوری میکشین بیرون؟ - من که برات توضیح دادم. فرصت نبود که چرخ چاه بذاریم، وسیله بفرستیم پایین. نیگا کن. همزمان بخش دیگری از خاک اطراف دهانه به درون چاه می‌ریزد و آتش‌نشانان برانکارد را با خود بیرون می‌آورند. دور از دهانه فراخ چاه، برانکار د. را زمین می‌گذارند و به مصدوم نگاه می‌کنند.
 
ماموران اورژانس برای تحویل گرفتن مصدوم پیش می‌آیند، در حالی که مرد هنوز مشغول گفتگو با آتش‌نشانان است. 
 
- معذرت میخوام، درد داشتم، بی ادبی کردم. ببخشین. - خواهش می‌کنم. اشکالی نداره. ما برای نجات جون خودتون یه خورده عجله کردیم. شما ببخشین. - تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم.
 
ماموران اورژانس بیمار را معاینه می‌کنند و او را برای انتقال به آمبولانس آماده می‌سازند. مرد در پاسخ سوال یکی از آتش‌نشانان همچنان توضیح می‌دهد. 
 
- نشسته بودم تلویزیون تماشا می‌کردم. یه‌هو زیر پام رفت پایین. تا به خودم اومدم، رفتم پایین‌تر. گوشه فرش روگرفتم. فرش هم باهام اومد، حواسم رفت به فرش. دستمو ول کردم. من رفتم پایین، فرش موند بالا. 
ماموران اورژانس لبخند می‌زنند و بیمار را بلند می‌کنند. 

- میخوای بقیه‌شو تعریف کنی یا اجازه میدی بریم؟ - نه آقابرو. بقیه شو اونا بهتر از من دیدن. خداحافظ. 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *