بسته شعر ویژه شهادت حضرت زهرا(س)

12:08 - 10 بهمن 1396
کد خبر: ۳۹۲۱۲۲
گلچین اشعار شاعران آیینی کشور به مناسب شهادت حضرت زهرا(س) دراینجا بخوانید.
بسته شعر ویژه شهادت حضرت زهرا(س)به گزارش گروه فضای مجازی ، گلچینی از اشعار برجسته شاعران آیینی کشور در رسای حضرت زهرا (س) در اینجا آماده دریافت است.

خالق احدی باتو برابرنکشیده
مانند تو صدیقه اطهر نکشیده

خطاط تو را غیر شکسته ننوشته
نقاش تورا غیر مکسّر نکشیده
تصمیم علی شد که زره را بفروشد.
چون از توخدا سینه سپرترنکشیده

حتی نفسی دست زحیدر نکشیدی
آنگونه که مِی دست ز. ساغرنکشیده

تا شعله نگیرد به پر شیعه مولا
مانند تو کَس جام بلا سرنکشیده

الحق و الانصاف که تو فاطمه هستی
در شعله زدی… کار به محشر نکشیده

زجری که تو از داغی مسمار کشیدی
حلقوم حسین تو ز. خنجر نکشیده

ششماهه به ششماهه دهد درس شهامت
کی گفته به محسن؛ علی اصغر نکشیده

بال ملک از داغی این منظره اش سوخت
محسن همه اش سوخت علی حنجره اش سوخت

سعید توفیقی

بسترت را جمع کن٬ یک روز دیگر هم بمان
التماسم را نکن رد٬ فاطمه پیشم بمان
بی تو یک لحظه تو میدانی که میمیرم ٬بمان‌ای جوانم ٬تکیه گاهم ٬سرد و دلگیرم٬ بمان
یار تنهایی من٬ تنها ترینم فاطمه
باش تا جبران کنم٬‌ای بهترینم فاطمه

این سه ماه آخرت پیر شدی٬ آب شدی
هی زمین خوردی و تب کردی و بیتاب شدی
از همه شهر بریدی و تو سیراب شدی
این همه دردولی باز تو مهتاب شدی

همه‌ی عمر علی٬ حرف دلت چیست بگو؟
قاتل محسن من فاطمه جان کیست بگو؟

میخ در، لکه‌ی خون، کوچه، حسن کشت مرا
نیمه شب، باز حسن.. لفظ نزن.. کشت مرا
شستن هر ساعت این پیرهن کشت مرا
حرف غسل دادن و تابوت و کفن کشت مرا

پیش چشمم آیه‌های کوثرم سوخت خدا ۰۰۰
پشت در داد زدم که همسرم سوخت خدا ۰۰۰

بعده تو از لیله‌ی تار متنفر شده ام
از سکوت خیل اشرار متنفر شده ام
دیگر از واژه‌ی مسمار متنفر شده ام
فاطمه از درو دیوار متنفر شده ام

شرمنگینم من ز. رویت‌ای بهاره مرتضی
تو حلالم بکن‌ای دارو نداره مرتضی

حسین خیریان

ببین می‌تــوانی بمانی بمان
عزیزم تو خیــلی جـوانی بمان

تو هم مثل من نیمه جـانی بمان
زمــین گـیر من، آســمانی، بمان

اگر می‌شـود می‌توانی بـمان

تو نـیلوفرانه تـریـن یاس شـهر
وجود تو کانون احـساس شهر

دعا گوی هر قـدر نشناس شهر
نکش دست از دست دستاس شهر

نباشـی، چـه آبی چه نانـی بمان

چه شد با علی همسفر ماندنت
چه شـد ماجرای سـپر ماندنـت

چه شد پـای حـرف پـدر ماندنـت
پس از غـصه‌ی پشـت در ماندنت

نـدارد علــی هـمزبانی بمــان

برای علی بی تو بـد میشود
بدون تو غم بی عـدد میشود

نرو که غــرورم لــگــد میشود
و این سـقف، سـنگ لحدمیشود

تو باید غــمم را بدانــی بمــان

چرا اشــک را آبـرو میکــنی
چرا چــادرت را رفـو میکـــنی

چرا اسـتخوان درگـلو میکــنی
چرامـــرگ را آرزو میکـــــنی

چه کم دارد این زنــدگانی بمان

حامد خاکی

قامت اقتدار باید بود

شیر، شیر شکار باید بود

پای این ساحل پر از امواج

صخره‌ای استوار باید بود

بر سر سنگریزه پا بگذار

رود نه، آبشار باید بود

پشت بر پشت، تکیه‌گاه هم

دو سر ذوالفقار باید بود

الغرض حرف‌های ما این است:

آه، زهرا تبار باید بود

مثل خورشید، سیره زهراست

که ولایتمدار باید بود

جز در این جادّه قدم مگذار

هرچه داری بیار کم مگذار‌ای مدینه بیا به سر بزنیم

ناله از آتش جگر بزنیم

پیش پر‌های سرخ پروانه

تا دم صبح بال و پر بزنیم

لااقل ما به جای مردم شهر

به عیادت رویم و سر بزنیم

یاد پهلوی مادر گل‌ها

خم شده دست بر کمر بزنیم

نفسش در شماره افتاده

سر به بیمار محتضر بزنیم

روضه‌های نگفته را گوییم

ضجه‌ها را بلندتر بزنیم

وای بر من! بهار را کشتند

مادری باردار را کشتند

کوهی از غم به شانه‌ها مانده

غرق خون چشم کربلا مانده

هق‌هق و گریه‌های بی‌نفس است

پشت این بغض‌ها صدا مانده

پای چشمان مادری چندی‌ست

نقش یک زخم بی‌حیا مانده

چادری که مدینه روشن کرد

روی آن جای رد پا مانده

زخم بر روی زخم افتاده

رد خونی به کوچه‌ها مانده

خسته را، بی‌پناه را کشتند

مادری پابه‌ماه را کشتند

رعشه در دست و پای بانو بود

لرزه‌ای در صدای بانو بود

دختری چادرش به سر کرده

که پس از این به جای بانو بود

سرفه فرصت نداد بر مادر

نوبت لای‌لای بانو بود

سه کفن روی دست‌هایش داشت

یکی از آن برای بانو بود

و لباسی که دوخته، اما
شاهد زخم‌های بانو بود

پس از آن یاحسین می‌گفت و

روضه‌خوان عزای بانو بود

خیس در تن از روضه‌های خویشتن است

وای بر من! حسین بی‌کفن است

مرد تنهای قله‌های بلند

مرد سجاده، مرد بی‌مانند

آن که در شهر شوکت و همت

سکه‌ها را به نام او زده‌اند

آن که مدحش خود خدا می‌گفت:


لحظه‌هایی که تیر می‌افکند

ذوالفقارش اگر که می‌چرخید

می‌گشود از سپاه بند از بند

میل اگر داشت با در خیبر

قلعه را هم ز. جای خود می‌کند

حال، شرمنده آب می‌ریزد

روی یاسش گلاب می‌ریزد

شب رسیده، زمان باران است

آتشی در دل نیستان است

شهر خوابند و خانه‌ای بیدار

خانه‌ای در هجوم طوفان است

کودکانی کنار یک تابوت

روی سنگی تنی که بی‌جان است

کودکانی فشرده در بر هم

چهره‌هایی که زرد و گریان است

ناله‌ها بین سینه‌ها مانده

آستین‌ها میان دندان است

چند وقتی است مانده بی شانه

گیسوانی اگر پریشان است

چشم‌ها وقت گریه می‌سوزند

سمت مادر نگاه می‌دوزند

حسن لطفی

قبل از ظهور جاودانش امتحان داد
آن بانویى که در نهانش امتحان داد.
ام الائمه بود و ام الانبیا شد.
چون بهتر از پیغمبرانش امتحان داد.
در شعله ابراهیم پس زد امتحان را...
زهرا ولى با جسم و جانش امتحان داد.
وقتى بلا تقسیم شد او مادرى کرد
مادر به جاى شیعیانش امتحان داد.
آیا کسی، چون او سه شب هنگام افطار
با بخشش خرما و نانش امتحان داد؟.
کورى چشم عایشه، به به خدیجه
این دخترت با خاندانش امتحان داد.
با خطبه ى. خود اولى را خوب ادب کرد
احقاق حق را با زبانش امتحان داد.
وقتى على را یک تنه آورد خانه
شهر مدینه قهرمانش امتحان داد.
زهرا سراپا، پاى حیدر ایستادو
پاى علی قدکمانش امتحان داد.
با گریه هاى او مدینه زیر و رو شد
ساکت نشد، اشک روانش امتحان داد.
وقف شلوغى نجف، وقف على کرد
آرى، مزار بى نشانش امتحانش داد.
اما على در کوچه‌ها سخت امتحان شد
ناموسش افتاد و توانش امتحان داد.
در امتحان داد آه مسمار امتحان داد
حتى مغیره تازیانه ش. امتحان داد.
میخ در خانه شهادت میدهد که
هم پهلویش، هم استخوانش امتحان داد.
مادر همانجا سینه اش آسیب دید و
جاى همه سینه زنانش امتحان داد.
اما حسینش گوشه گودال، تشنه
در پیش چشم خواهرانش امتحان داد

محمد جواد پرچمی
 
 
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.

برچسب ها: ایام فاطمیه

ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *