روایت یک عشق واقعی؛ «سید نورخدا» و «کبری» لیلی و مجنون عصر جدید

8:57 - 03 بهمن 1396
کد خبر: ۳۸۹۶۸۷
روایت 9 سال پرستاری از تنها جانباز 100 درصد کشور که هدف تیر مستقیم گروهک ریگی قرار گرفت

به گزارش گروه فضای مجازی ، این گفت و گو روایت یک عشق واقعی است، شاهدی که می گوید عشق افسانه نیست، روایت یک همراهی مثال زدنی، همراهی زن و مردی جوان که هجده سال پیش پای سفره عقد نشستند و قول دادند همراه همیشه زندگی هم باشند، همیشه و همه جا، در همه خوشی ها و ناخوشی ها. حکایت زندگی سیدنورخدا موسوی و کبری حافظی. زن و مرد جوانی که هیچوقت فکرش را هم نمی کردند که حکایت قول و قرار عاشقانه شان ، از چهاردیواری خانه فراتر برود و تا آن سوی مرزهای کشورمان هم برسد.

روایت یک عشق واقعی؛ «سید نورخدا» و «کبری» لیلی و مجنون عصر جدید

حالا اما یک پای این قول ،9 سال است که روی تخت خوابیده، 9 سال است که شده تنها جانباز صد درصد کشورمان، شهیدی زنده به اسم سیدنورخدا موسوی. آن طرف این قول مردانه اما یک زن ایستاده است. زنی به اسم کبری حافظی. زنی فداکار و عاشق که از 9 سال پیش تا همین امروز، به تنهایی پرستاری از همسرش را به عهده گرفته و شده یارو غمخوار تک تک لحظه هایی که در این سال ها بر او گذشته است.

خانم حافظی چطور با سیدنورخدا آشنا شدید؟

من و همسرم هردو همشهری بودیم، به واسطه شناختی که خانواده ها از هم داشتند به مهم معرفی شدیم و با هم ازدواج کردیم.

الان چندسال از این ازدواج می گذرد؟

هجده سال می شود که با هم زیر یک سقف هستیم و حاصل این ازدواج هم دو فرزند است. دخترم سیده زهرا که الان 15 ساله است و کلاس دهم و سید محمد که کلاس هشتم است.

از زندگی ای که بگویید که با سیدنورخدا شروع کردید. سالها اول چطور گذشت؟

همسر من فارغ التحصیل دانشگاه علوم انتظامی تهران بود و بعد از فارغ التحصیلی هم در تهران مشغول به کار شد . ما هم زندگی مان را از همین جا شروع کردیم و ساکن تهران بودیم . بعد هم خداوند به ما این دو بچه را عطا فرمودند و زندگی خوبی داشتیم. بعد از چندسال به خاطر یک سری مشکلات که در شهرخودمان بود و ایشان می بایست نزدیک پدرومادرشان بودند تا به آنها هم خدمت کنند، ما تصمیم گرفتیم که از تهران به خرم آباد برگردیم. حدود و یک سال و نیم هم در خرم آباد زندگی کردیم تا اینکه ایشان برای گذراندن دوره ماموریت عملیاتی شان به زاهدان اعزام شدند.

شما هم همراه او رفتید؟

اول قرار بود که ما هم همراه ایشان برویم اما به چند دلیل این اتفاق نیفتاد، یکی اینکه من معلم بودم و سال تحصیلی شروع شده بود و انتقالی گرفتن سخت بود، و دوم اینکه وقتی همسرم به زاهدان رفت ، مسئولیتی که به ایشان دادند فرمانده یگان تکاوری بود، در آن زمان با توجه به اینکه عوامل گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی در زاهدان خیلی فعالیت می کردند و امنیت منطقه را به خطر می انداختند همسرم ترجیح داد که ما در شهر خودمان بمانیم و خودش آنجا زندگی کند.

همدیگر را در این مدت می دیدید؟

بله ایشان یک ماه در ماموریت بودند بعد چندروز به خانه می آمدند و دوباره یک ماه به ماموریت می رفتند . اما کل دوره ماموریت شان که به ایشان ابلاغ شده بود دوساله بود. که یک سال اول را هم تمام کردند و حدود 5 ماه مانده بود که یک سال دوم تمام بشود که مورد حمله گروهک تروریستی جند الشیطان به رهبری عبد المالک ریگی قرار گرفتند. همسر من در شش ماهه آخر ماموریتش به منطقه لار اعزام شد و در این منطقه بود که در درگیری با گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی ملعون ، در نقطه صفر مرزی در پل شکسته لار ، مرز بین ایران و پاکستان مجروح شد. یعنی تیر مورد اصابت مستقیم تک تیر انداز دشمن قرار گرفت و تیر به سر ایشان اصابت کرد. تا جایی که من می دانم این عملیات یک عملیات خیلی مهم بود به اسم عملیات کمین که حتی از نیروهای سپاه هم برای پشتیبانی رفته بودند . در این عملیات تعداد زیادی از همرزمان نورخدا شهید شدند،تنها بازمانده شهدای لار ، همسرم هستند که درواقع شهید شدند اما خداوند خواستند که زنده بمانند و حجت خداوند بشوند بر روی زمین. از آن زمان تا به امروز که تقریبا 9 سال تمام است و اسفند ماه وارد دهمین سال این اتفاق می شویم، سیدنورخدا جانباز صددرصد است و هیچوقت به دنیای خودمان برنگشته و به قول پزشکان در شرایط کما به سر می برد. البته من می گویم که همسرم در شرایط زندگی آسمانی به سر می برد ، من ایمان دارم که ایشان با قلبش، با معرفتش و با همین روح بلندش حضور ما را احساس می کند، با اینکه هیچ واکنشی به ما نشان می دهد. من معتقدم که سید نورخدا واقعا شهید زنده است، حجت خداوند است بر روی زمین برای تمام بندگانش و به همه افرادی که چه از قبل او را می شناختند چه بعد از این اتفاق با او آشنا شدند، از همین جا از روی تخت و در همین سکوت ، درس خداشناسی می دهد.

روایت یک عشق واقعی؛ «سید نورخدا» و «کبری» لیلی و مجنون عصر جدید

که این پرستاری افتخار من است. من هیچوقت قبول نکردم که همسرم پرستار دیگری داشته باشد چون این کار را یک عبادت می دانم و دوست دارم در این عبادت شریکی نداشته باشم. من از همان روزی که این اتفاق افتاد احساس کردم که خداوند این فرصت را به من داده، که از روی لطف و مرحمتش این فرصت را به من عطا فرموده و ترجیح دادم که شریکی نداشته باشم.

منبع: جام جم

: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *