من را با راهبه‌ها اشتباه گرفته بودند/ اشک رشک انگیز شیعه‌ای که مترجم شعر امام بود

10:01 - 05 شهريور 1393
کد خبر: ۳۴۷۸
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
خبرگزاری میزان: پروانه نجاتی گفت: من شعر را به فارسی خواندم و خدیجه برای ترجمه رفت تا ترجمه شعر «عصاره عصر» را برای حاضران به بلغاری بخواند. باور کنید حالتش حتی برای من رشک انگیز بود و با اشک این شعر را می‌خواند.

: پروانه نجاتی گفت: من شعر را به فارسی خواندم و خدیجه برای ترجمه رفت تا ترجمه شعر «عصاره عصر» را برای حاضران به بلغاری بخواند. باور کنید حالتش حتی برای من رشک انگیز بود و با اشک این شعر را می‌خواند.
به گزارش ، به پروانه نجاتی لقب بانوی شعر شهدا داده‌اند اما این بانوی شاعر آن قدر شعر در موضوعات مختلف دارد و آن قدر پا به پای انقلاب و در همه برهه‌ها به تناسب پیش آمده که بانوی شعر شهدا تنها یکی از القاب برازنده او است. با نجاتی گپ و گفت مفصلی داشته‌ایم از روزهای اول شاعری‌اش بگیرید تا روزهای انقلاب و دفاع مقدس و ماجرای ازدواجش با دکتر کافی و سبک زندگی یک زوج شاعر و ماجرای جالب خانه‌شان که امروز یک پاتوق فرهنگی به تمام معنا است. این مصاحبه بسیار خواندنی در ادامه می‌آید:
شما را به عنوان یکی از بانوان علمدار شعر انقلاب اسلامی می‌شناسند، ‌قصه شعر گفتن شما درباره انقلاب اسلامی از کجا شروع شد؟
وقتی انقلاب شد من 10 سالم بود و با تمام وجود به انقلاب پیوسته بودم و دلیلش هم خیلی واضح بود. ما یک خانواده متوسط و معمولی بودیم و درد و رنج مردم را چشیده و کشیده بودیم و با توجه به اینکه خواهرم فعالیت انقلابی داشت، من همراه با فضای انقلاب بودم.
**جای زخم انقلاب و افتخار بزرگ آن
خواهرتان بزرگ‌تر از شما هستند؟
بله. آن موقع در شهر ما رسم نبود که دختر از خانه بیرون برود به خصوص شب‌ها اما خواهرم برای برنامه‌ها من را می‌برد و ما ار همراه خودش می‌کرد و ما شور انقلاب را از نزدیک می‌دیدیم. یک بار هم شبی که به امامزاده ابراهیم شهر ما حمله کردند موقع تجمع نیروهای انقلابی مرگ را تجربه کردم چون زیر دست و پا مانده بودم اما من را روی دست‌ها بلند کردند و بیرون فرستادند.
این ماجرا برای چه تاریخی است؟
اینها قبل از پیروزی انقلاب و ماه‌های آخر است. یک بار هم همین تجربه خفگی را در حمله پلیس در تشیع جنازه یکی از شهدا تجربه کردم که این بار تنها بودم. از آن روز هم هنوز جای زخمی روی پایم است و با افتخار از آن یاد می‌کنم. به هر حال انقلاب را با تمام وجود درک کردم و پیروزی انقلاب لحظات بسیار خوبی برای من و خانواده‌ام بود.اما درباره شعر گفتن بگویم، آن موقع جو به به نفع شعر گفتن خانم‌ها نبود مدتی است که خانواده‌ها به شعر گفتن دخترهایشان افتخار می‌کنند و اینها همه از برکات انقلاب اسلامی است یک زن بتواند عواطفش را در قالب شعر نشان دهد.
**وقتی می‌خواستند بد دختری را بگویند می‌گفتند شاعر است و عاشق!
یادم است دوم دبیرستان که بودم وقتی بچه‌ها می خواستند بد یکی از همکلاسی‌ها را بگویند، ‌می‌گفتند شاعر است و عاشق! و من در آن جو حواسم به این نکته بود. اما از همان دوران ابتدایی معلم‌ها می‌گفتند شعرهای کتاب را من بخوانم به علت اینکه با آب و تاب می‌خواندم و با وجود اینکه خانواده متمولی نبودیم مادرم برای کانون پرورشی مرکز پول می‌فرستاد و ماه به ماه برای من کتاب می‌آمد. مادرم با وجود اینکه خودش سواد نداشت به شدت علاقه مند به درس و کتاب بود. من کار خودم را در شعر با حماسی سرودن شروع کردم. ما در منطقه جنگی بودیم و مرتب شهید و مراسم شهدا و مراسم اعزام را می‌دیدیم و تقویت روحیه مردم آنجا نیاز به شور و حال داشت. بدون تعارف یکی از وظایف هنر در دوره جنگ این بود که مردم را نگه دارد و به آنها بگوید ما باید از وطن و انقلابمان دفاع کنیم. در این فضا با توجه به اینکه من ذاتا استعداد شعری داشتم،‌ نوحه‌ها را با توجه به نام و شرایط شهید عوض می‌کردم.
نوحه‌های مشهور را عوض می‌کردید؟
نه لزوما. ممکن بود سربند نوحه‌ها برای خودم باشد ولی متناسبش می‌کردم . کلا در نخ ادبیات بودم. در مراسم‌های مختلف و در فعالیت‌های بسیج و ستادهای پشتیبانی شرکت میکردم که در شهر ما در آن زمان جزء کارهای معمولی همه خانواده‌ها بود و همه ساعاتی را در ستاد به سر ببرند و کاری را که از دستشان برمی‌آ‌مد انجام می‌دادند. از نان پختن و بسته بندی مواد غذایی بگیرید تا خیاطی و بافتنی و دیگر کارها
شما هم در این کارها مشارکت می‌کردید؟
بافتنی را دوست نداشتم اما می‌رفتم کمک می کردم. در آن موقع کار کردن برای جبهه مثل کار کردن برای خانه خود آدم بود و مردم با تمام وجودشان کار می‌کردند و نیازی به اثبات این نکته نبود که در جبهه‌ها چه کار می‌کنند. جو به گونه‌ای بود همه این را برای خود یک باید می‌دانستند و من هم در همین جو و جریان بودم.
**روزانه به خانه 4 شهید می‌رفتیم و نوحه و شعر می‌خواندیم
پس دوران نوجوانی تا جوانی شما کلا در این فضا گذشت؟
بله و خاطرات این دوران را هم نوشته‌ام. انقلاب ما را در برگرفت. اما درباره شعر،‌ ما آن موقع دسته‌ای به اسم نسیبه راه انداخته بودیم و من مسئولش بودم و ما باید روزانه به خانه 4 شهید سر می‌زدیم. می‌رفتیم و دکلمه یا نوحه می‌خواندیم یا حدیث درباره شهادت نقل می‌کردیم و بیشتر شعرها و دکلمه‌ها را من می‌گفتم و در خاطرات دوستانم هست که بهترین قسمت این برنامه‌ها شعرها و نوحه‌هایی بود که می‌خواندم چون اسم شهید، اسم پدر یا مادرش در نوحه‌ها بود توجه همه را جلب می‌کرد.
از نوحه‌هایی که آن زمان می خواندید چیزی به یاد دارید؟
بله. مثلا فرزند سرایدار مدرسه‌مان شهید شد و از ما کوچک‌تر بود. ما برایش مراسم گرفتیم و تمام اولیای مدرسه و مادران مدرسه هاجر آمدند. در مراسم ختم من نوحه‌ای خواندم که خیلی معروف شد.
احمد قهرمان، صف شکن، پرتوان، حماسه آفرین جبهه شلمچه
اسم مدرسه را در نوحه‌ آوردم و در دیگر نوحه‌ها اگر می‌شد اسم مادر شهید را هم می‌گنجاندم.
** کتانژانت چه ربطی به شعر دارد؟!
اولین باری که شعر خواندم به دوران دبیرستانم برمی‌گردد و ما را برای شعرخوانی به مدرسه بنت الهدی دعوت کرده بودند که مخصوص دانش آموزان علوم انسانی بود و ما در مدرسه ریاضی و تجربی درس می‌خواندیم. من با یکی دو نفر از دوستانم به آنجا رفتم. 20 نفر شعر خواندند و کسی به شعرها اعتنا نکرد. من هم از مدرسه هاجر به عنوان آخرین نفر شعر خواندم و با توجه به اینکه خوب دکلمه می‌کردم،‌ شعرم مورد توجه قرار گرفت. این هم جالب است بگویم که قبل از شعرخوانی بچه‌های علوم انسانی خیلی مسخره‌ام می‌کردند که کتانژانت چه ربطی به شعر دارد! ولی بعدا خیلی برایم کف زدند و جایزه هم گرفتم که کتابی بود با نام «سیمای متقین» و خیلی برایم لذت بخش بود و این اولین بار که شعر خواندم. البته همان طور که گفتم جو خیلی با شعر خواندن دخترها موافق نبود و چیزی به اسم شب شعر و جلسه شعر وجود نداشت. تا سال 66 که ما وارد دانشگاه ادبیات شیراز شدیم. یعنی به قطب ادبیات کشور آمدم؛ با یک جو بسیار دلنشین و شاعرانه. آنجا شب شعر بود و ذوقم گل کرد و شعر می‌‌گفتم. من کارم را با شعرهای عاشقانه شروع کردم. یک دفتر شعر دارم که قبل از ازدواج نوشته‌ام. 40 غزل عاشقانه در 30 روز سروده بودم! بعضی وقت‌ها روزی دو غزل می گفتم.

** آقای ده بزرگی گفت با توکل می‌توانم درباره ائمه شعر بگویم
طبع خیلی روانی داشتید
بله و این غلیان احساسات در دانشگاه شیراز به اوج خود رسیده بود. سال اول و دوم و مرتب جنگ بود و کلاس‌ها تعطیل می‌شد و ما فوری به شهرمان برمی‌گشتیم چون بچه‌های بسیج منتظرمان بودند. بعد کم کم جلسات شعرخوانی پا گرفت و به وسیله استاد عزیزم آقای احد ده بزرگی به این جلسات می‌رفتم. البته من فقط در جلسات انجمن ادبی شاعران انقلاب اسلامی شیراز شعر عاشقانه می‌خواندم. یک بار کسی شعر مذهبی در جلسه خواند و من خیلی خوشم آمد ولی همیشه می‌ترسیدم درباره ائمه شعر بگویم .یک حریم قدسی برای این شعرها در نظر گرفته بودم و می‌ترسیدم وارد شوم. و ایشان به من جسارت داد که این گونه شعر بگویم.
آقای ده بزرگی چه طور چنین جسارتی را در شما به وجود آورد؟
گفت با توکل می‌شود و من اولین شعر آیینی‌ام را درباره حضرت ابوالفضل سرودم
به خودشان توسل کردید؟
آره. راه را به من نشان داد و ترسم ریخت. چون می‌ترسیدم وارد شوم. همین الان هم خیلی وسواس دارم و به شاگردها خیلی تاکید می‌کنم که باید در باره ائمه خیلی زیبا و با کلام متقن سخن گفت.
** سعی کردم زبان انقلاب اسلامی باشم
از شعر جنگ و انقلاب می‌گفتید
بله آن زمان جنگ که بود و انقلاب هم قبل از آن بود. به محض اینکه زبانم در شعر به حرکت افتاد با تمام وجود سعی کردم زبان انقلاب اسلامی باشم. البته تصمیم نگرفته بودم. این اتفاق افتاده بود. یک باره چشم باز کردم و دیدم همه به من می گفتند بانوی شعر شهدا. فکر می‌کردم چرا مجری‌ها به من این را می‌گویند؟ اما دیدم من هر جا به هر مناسبتی شعر بخوانم حتما یک شعر هم برای شهدا می‌خوانم. حتی درباره موضوعات اجتماعی هم یک جوری گره می‌زدم به امانتی که شهدا به ما داده‌اند.
چرا این اتفاق در شعر شما می‌افتد؟ ناخودآگاه است یا آگاهانه؟
خیلی صحنه‌های اعزام و بدرقه را دیدم. شهر ما شهر مرزی استان خوزستان با کهکیلویه و بویر احمد و فارس بود و خیلی از اعزام‌ها از منطقه ما اتفاق می‌افتاد و ما جمع می‌شدیم و این مناظر را می‌دیدم. خیلی‌ها را دیدم که عمودی رفتند و افقی و روی دست‌ها برگشتند. ما خیلی دانشجوی شهید داریم. نسبت به انها ادای دین کردن دغدغه‌ای شده در وجودم. ما که نتوانستیم برویم و اسلحه دست بگیریم حداقل کارش همین است. البته تصمیم نگرفتم شاعر شهدا باشم، این طور شد و با افتخار از آن یاد می‌کنم.
** جزء اولی شاعرانی بودم که درباره فتنه شعر گفتم/ علاقه‌ای به پزهای روشنفکری ندارم
خیلی‌ها درباره شما معتقدند که همیشه سر بزنگاه‌ها وارد عمل می‌شوید و شعر می‌گویید. با اینکه از مرکز دور هستید و چیزی هم نگویید شاید کسی خرده نگیرد. چه طور این اتفاق می‌افتد؟
به هر حال من در شرایط حساس سعی می‌کنم از استعدادی که دارم برای رساندن پیام و چیزهایی که به آن اعتقاد دارم استفاده کنم. یک جا بحثی شد و گفتند تو در قضیه فتنه جزء اولین نفراتی بودی که شعر گفتی.شعرم این گونه بود: «به هوش باش که امروز کوفه تهران است/ و ذوالفقار گرفتار نیزه داران است» یکی از شاعرهایی که سکوت کرده بود در واکنش به من گفت تو نان زن و بچه نمی‌دهی که این طور شعر می‌گویی! یعنی ما می‌ترسیم نانمان قطع شود. به هر حال اگر ژست روشنفکری در بین هنرمندان مد هست، من به آن تمایلی نداشتم و فکر می کنم آدم باید خودش باشد. ژست برای آدم قیافه دروغین می‌سازد. النجاة فی الصدق. نجات در راستگویی است. آدم باید با روح و حس خودش صادق باشد. من دیده‌ام بعضی شاعرها کنگره‌ای و موضوعی به شعر می‌پردازند و شعر می‌سازند. وقتی شعر را می‌خوانند سر تا پایشان نشان می‌دهد اعتقادی به این شعر ندارند ولی برای جایزه این کار را می‌کنند. اینها حاضر هستند ذوقشان را اسیر کنند.
و شما تا به چیزی اعتقاد نداشته باشید شعری نمی‌گویید
بله و رفتار هم نمی‌کنم. یک بار قرار بود در شب شعر بلغارستان، زنان شاعر ایران و بلغارستان شعر بخوانند و من در این برنامه بودند. آن موقع دو پیشنهاد به من دادند. اول شعرهایی آنجا بخوانم که درباره مشترکات جهانی باشد و دوم اینکه نیازی نیست چادری بپوشم! اما چون نامحرم‌های آنجا با اینجا فرقی ندارند من با چادر رفتم.
چه زمانی بلغارستان رفتید؟
سال 82
این برنامه از طرف دولت جمهوری اسلامی بود؟
بله
** بچه‌های سفارت می‌گفتند نگاه کن چادرش را هم برنداشته!
آن وقت به شما گفته بودند نیاز نیست چادر سرتان باشد؟
ببینید از فحوای حرفشان این را فهمیدم. وقتی داخل هواپیما بودم. وسط یک هواپیمای خیلی بزرگ پر از آدم‌های عریان! با چادر بودم. بچه‌های سفارت می‌گفتند نگاه کن چادرش را هم برنداشته! به ما گفته‌ بودند مثل مذهبی‌ترین آدم‌های اینجا باشید! اما من همین بودم که می‌بینید.

**مترجم شیعه‌ام گفت من می‌خواهم شعر امام خمینی را بخوانم
آن وقت چه شعرهایی خواندید؟
من چند شعر خواندم. یکی از شعرهایم برای امام خمینی خواندم و این شعرخوانی خاطره خیلی جالبی را برایم رقم زد. من آنجا دو تا مترجم داشتم. یکی مسیحی و یکی شیعه. شیعه از اول فرودگاه با من بود ولی مترجم مسیحی از وقتی که به ضیافت‌های کتابخانه ملی بلغارستان رفتیم، همراهم شد. من 6 بار شعرخوانی داشتم و قرار بود 3 بارش را مترجم شیعه و 3بارش مترجم مسیحی ترجمه کند. خدیجه که مترجم شیعه بود به من گفت شعرها را که تقسیم کرده‌اند و شعر امام به مترجم مسیحی رسیده است ولی من می‌خواهم آن را بخوانم. کمی فکر کردم و بعد به هر دو مترجم گفتم شعرها را به من بدهید می‌خواهم از علامت گذاری شعرها مطمئن شوم. شعرها را گرفتم. شعرها به زبان بلغاری بود و نمی‌دانستم کدام برای امام است که به خدیجه بدهم. چون به زبان بلغاری بود و چیزی نمی‌فهمیدم. نگاهی به خدیجه کردم و به من رساند که کدام شعر برای امام است و بالاخره شعر را به دستش رساندم. وقتی شعرها را دستش دادم، نفس راحتی کشید. روز اجرا به مدرسه‌ای رفتیم که فارسی زبان دوم مدرسه بود. مدرسه 19 صوفیا. دو کلاس به برنامه دعوت بودند به همراه استادان بازنشسته ایرانی که در بلغارستان زندگی می‌کردند.
**با اشک شعر من برای امام خمینی را ترجمه می‌کرد
کسانی که قبل از انقلاب از ایران خارج شده بودند؟
بله. البته هر کدام ماجرای متفاوتی داشت. من شعر را به فارسی خواندم و خدیجه برای ترجمه رفت تا ترجمه شعر «عصاره عصر» را برای حاضران به بلغاری بگوید. باور کنید حالتش حتی برای من رشک انگیز بود و با اشک این شعر را می‌خواند. این قدر این موضوع را دوست داشت. بعد از برنامه کنار کشیدمش و گفتم من خیلی به امام حساس هستم اما حس و حال تو خیلی برای من جالب بود. گفت شما فکر می‌کنید امام فقط مال شماست اما امام، مال ماست. از وقتی انقلاب در ایران پیروز شده ما اعتبار پیدا کردیم. قبل از آن مثل یک گروه اقلیت که هیچ حقی نداریم با ما رفتار می‌شد ولی الان شیعیان جهان قبله گاهی مثل ایران دارند و پشتوانه‌ای چون امام. دیگر با افتخار می‌گوییم شیعه هستیم.
بارک الله!
و بعد به من گفت ممکن است شما قدر امام را ندانید ولی ما که اینجا زندگی می‌کنیم و تفاوت را می‌بینیم و از ذلت به اوج کشیده شدیم، شما مثل ماهی‌های دریا هستید که قدر آب را نمی‌دانید. خلاصه در بلغارستان این بچه‌های شیعه چند نفر بودند و این چند روز ما را ول نمی‌کردند. انگار آدم مقدسی آمده باشد
دورتان می‌چرخیدند؟
بله. دقیقا رفتارشان این طور بود و تا لحظه‌ای که از فردوگاه خارج شدم رفتارشان این طور بود و احساسات خیلی خوبی را نسبت به ایران و ایران دوستی تجربه کردم. از تاجیکستان هم خاطرات خوبی دارم. من دقیقا روز بعد از انتخابات 88 به تاجیکستان رفتم. و آنجا احساسات بسیار زیادی هم به انقلاب و هم به شعر انقلاب دیدم.
**عاشقان انقلاب اسلامی در تاجیکستان زیاد است
تاجیک‌ها شیعه هستند؟
نه ولی سنی دوست دار اهل بیت هستند.
پس بعد از فتنه رفتید تاجیکستان؟
بله و آنها چه قدر نگران اخبار ایران بودند که نکند اتفاقی برای حکومت ایران بیفتد. البته آنها خودشان را ایرانی می‌دانند.
واقعا؟
بله. مردمش و به خصوص حزب نهضت اسلامی. عاشقان انقلاب اسلامی در آنجا زیاد هستند. جالب اینجا است که مردم تاجیکستان سیاسی نیستند اما نسبت به مساله ایران خیلی حساس بودند. می‌پرسیدند انقلاب طوریش نمی‌شود؟ و من می‌گفتم نه مطمئن باشید. لبنان هم همین طور است و احساسات مردم این قدر دلنشین است که به آدم احساس غرور دست می‌دهد.
** تکیه گاه من در زندگی مشترک ایمان و روحیه انقلابی آقای کافی است
درباه دوران دانشگاهتان صحبت می‌کردید. شما با آقای دکتر کافی ازدواج کرده‌اید از ماجرای ازدواجتان می‌گویید؟
ما در محافل شعری با هم آشنا شدیم. آن موقع بخش زبان انگلیسی که ما بودیم و بخش زبان فارسی در یک دانشکده بود ولی الان جدا شده است. وقتی ازدواج کردیم هر دو دانشجوی مقطع لیسانس بودیم. اول سال چهارممان عقد کردیم. زندگی ما فقط بر اساس شعر بنا نشده است. اتفاقا چند وقت پیش به جمعی از دختران شاعر می‌گفتم همه شما در رویاهایتان دوست دارید با یک شاعر زندگی کنید ولی حواستان باشد، شعر تنها چیزی نیست که بتواند به آن تکیه کنید. هنر موجود زنده‌ای است که ممکن است شدت و ضعف داشته باشد و باید شما تکیه گاه دیگری داشته باشید و من آن تکیه گاه را ایمان و روحیه انقلابی آقای کافی دیدم. و به هر حال خیلی ازدواج دانشجویی سخت است و خداوند کمکمان کرد که برای شاعران دیگر الگویی باشیم. می‌شود هنرمند بود ولی در کنار هم به خوبی زندگی کرد. اما هنر به تنهایی اشتراک مناسبی نیست و به چیزهای عمیق‌تری هم نیاز هست که در افت و خیزها و تلاطم‌ها به آن تکیه کنند. مثلا همیشه یکی از چیزهایی که بدخواهان درباره زوج‌های هنرمند به کار می‌برند که جلوی یکی بگویند دیگری بهتر شعر می گوید.
این اتفاق برای شما هم افتاده است؟
بله. ما اصلا به قول آقای کافی دو فرد جدا از هم نیستیم که یکی بهتر باشد و یکی بدتر یا یکی جلوتر و آن یکی عقب‌تر. ما از موفقیت هم لذت می‌بریم و فرقی ندارد از من تجلیل شود یا آقای کافی

** بیشترین لذت را از انجام کار خانه می‌برم/ ژست خانم‌های شاعر!
درباره سبک زندگیتان هم صحبت می‌کنید؟ هم شما دست به قلم و پرکار هستید با فعالیت‌های اجتماعی فراوان و هم آقای کافی که استاد دانشگاه هستند و زندگی شلوغ و پرکاری دارند. برنامه زندگیتان چه طوری است که هم به زندگیتان می‌رسید و هم شعر و ادبیات؟
من در آموزش و پرورش شاغل هستم و ساعات کاری‌اش کمتر است. با وجود اینکه خیلی بیرون فعالیت می‌کنم اما بیشترین لذت را از انجام کار خانه می‌برم. غذا بپزم، ‌سفره بیندازم و کارهای معمول خانه را انجام دهم. این ژست‌هایی که خانم شاعر و هنرمند فقط باید با بیرون‌بر‌ها قرار داد داشته باشد اصلا در خانه ما نیست. مثلا امروز که من اینجا هستم، دو نوع غذای تازه هم برای بچه‌ها گذاشته‌ام. بچه‌ها اصلا به غذای بیرون علاقه‌ای ندارند.
پس دستپختتان خیلی خوب است
خنده... آقای کافی بعضی وقت ها که بیرون ناهار می‌ماند زنگ می‌زند و می‌گوید امروز جایی ناهار هستم ولی سهم من را نگه دار! کلا کار خانه خیلی برایم لذت بخش است و با وجود اینکه فعالیت‌هایم بیرون زیاد است،‌ هر طور که باشد خودم را می‌رسانم و ناهار را درست می‌کنم و اگر این کار را یک روز نکنم، احساس گناه می‌کنم. کلا نظم خاصی در خانه‌مان برقرار کرده‌ام که همه چیز مرتب و سرجای خودش باشد.
خودتان تنهایی به همه این کارها می‌رسید؟
بله. البته وقتی بچه‌ها کوچک بودند، 9 سال کسی در خانه کمکم می‌کرد. البته آدم‌های خاصی بودند که خودم انتخابشان می‌کردم محیط خیلی دوستانه‌ای بود ولی حق غذا درست کردن نداشتند چون به اینکه انرژی چه کسی در غذا است خیلی حساس هستم.
پس فکر می‌کنم از آنهایی هستید که وقتی غذا می‌پزید دعا یا قرآن می‌خوانید؟
بله. حداقلش این است که 5 سوراخ در برنج ایجاد می‌کند و اسم 5 تن آل عبا را می‌گویم.
چرا؟
دوست دارم. معتقدم کسی که غذا درست می‌کند، انرژی خودش را با غذا منتقل می‌کند و نسل پرخاش‌گر امروز یکی از معضلاتش استفاده از غذایی است که نمی‌دانند چه کسی پخته. آیا کسی که غذای بیرون را پخته آدم طاهری بوده؟ چه حرف‌هایی آن موقع می‌زده؟ چه فکرهایی در سرش بوده؟ اینها خیلی مهم است و الحمدلله بچه‌هایم هم خیلی آرام هستند و خیلی هم دعایشان می‌کنم.
**دخترم دوست ندارد شعر هنرش باشد
چند تا فرزند دارید؟
دو تا. البته بزرگ هستند. دخترم سال سوم حقوق است و پسرم سال آخر هنرستان.
به سمت ادبیات گرایش ندارند؟
دخترم هم شعر می‌گوید و هم می‌نویسد اما اصلا نمی‌خواهد این هنرش باشد. به تئاتر و هنرهای دیگر فکر می‌کند. با وجود اینکه در انجمن من بهترین شعرها برای دخترم است حاضر نیست حتی در یک کنگره شعر شرکت کند. حتی دانشجویی.
چرا؟
آقای کافی می‌گوید اقناع است. از نظر شعر گرسنگی حس نمی‌کند. می‌خواهد خودش را از راه دیگر نشان دهد. چون اگر خیلی هم موفق شود می‌گویند به پدر و مادرش رفته است اما دلش می‌خواهد خودش باشد.
درباره انجمنتان هم صحبت می‌کنید؟ فکر می‌کنم نامش انجمن شعر بانوان انقلاب اسلامی است؟
اسمش انجمن شعر زنان شیراز است.
پایین خانه‌تان جلساتش برگزار می‌شود؟
بله.
**دیگر خانم ‌های مشکل دار نیامدند
قصه‌اش را می‌گویید؟
سال 74 معضلاتی در انجمن شعر ارشاد به خاطر حضور مختلط خانم‌ها و آقایان به وجود آمده بود. مدیر کل آن موقع که آدم خیلی مذهبی بود من را صدا کرد. البته این را بگویم من به آن انجمن نمی‌رفتم و هر از گاهی که دعوتم می‌کردند می‌رفتم. به من گفت به نظر شما نمی‌شود خانم‌ها نمی‌توانند جلسات شعری جدا داشته باشند؟ من گفتم خانم‌ها معمولا سطح مطالعه‌شان کمتر است و آقایان معمولا فراغت بیشتری دارند و در جلسات محتلف شرکت می‌کنند از نظر نقد قوی ‌تر هستند و خلاصه دلایل را گفتم. گفت می‌شود اینها را جبران کرد. شما مطالعه‌ات را بیشتر کن و هر از گاهی آقایان شاعر موجه را به جلسه ببر اما این کار را بکن. خلاصه قرار شد یکی از اتاق‌های ارشاد را به ما بدهند که جلسات هفتگی داشته باشیم. بعد از شروع جلسات طبیعتا خانم‌های مشکل دار نمی‌آمدند.
**تنها جلسه ادبی ثبت شده در کشور که مخصوص خانم‌ها است
مشکل دار یعنی چه؟
بعضی‌ خانم‌ها صرفا به خاطر یک جمع مذکر می‌آمدند و تعارف هم نداریم. همین الان هم خیلی از خانم‌ها جلسات تک جنسیتی را نمی‌پذیرند و من در کشور تنها انجمنی را دارم که ثبت شده و صرفا برای خانم‌ها است. از طرف دیگر هم شور و حال بعضی جلسات شعر بدون تعارف به خاطر شوخی‌ها و حرف‌هایی است که بین خانم‌ها و آقایان رد و بدل می‌شود و جالب است بدانید بعد از جدا کردن جلسات خانم‌ها و آقایان از هم، دیگر ارشاد انجمن ادبی نداشت و تا الان هم شکل نگرفت. ما مدتی در اتاق ارشاد بودیم و خود مدیرکل پشتیبان ما بود. اما بعد از مدتی مدیرکل عوض شد و معاون او شد مدیر کل بعدی ما شد اما شرایط طوری شد که از ارشاد خارج شدیم. خط سیاسی‌اش با ما متفاوت بود و ما مجبور به جا به جایی شدیم و همین جا به جا شدن‌ها که دو سالی طول کشید کمی داشت ضربه می‌زد و چون من محور جلسات بودم به این فکر افتادم جلسات را در طبقه بالای خانه‌مان برگزار کنیم.


**طبقه بالای خانه‌مان را برای جلسه شعر خالی کردم
طبقه بالای خانه را خالی کردیم و جلسات از آن به بعد در آنجا برگزار شد. به کسی هم که برای نگه داری بچه‌ها به من کمک می‌کرد گفتم در همان طبقه ساکن شود چون ما فقط در هفته چند ساعت از آنجا استفاده می‌کردیم و اتفاقا خیلی خوب شد و خود این خانم شاعر بود و کمک زیادی به ما می‌کرد. بعد از مدتی انجمن را ثبت کردیم. بچه‌های انجمن فکر می‌کنند انجمن خانه‌شان است و از همان روز اول بدون چهارشنبه تعطیلی‌ها. اگر من هم نباشم، کسی اداره‌اش می‌کند و هیچ وقت جلسات تعطیل نشده و تحت هر شرایطی انجمن هست.
چند عضو دارد؟
دفتر شعر را نگاه کنید بیش از 300 نفر اما متاسفانه خانم‌ها خیلی ادامه نمی‌دهند و ادامه فعالیت‌هایشان معضل دارد. جلسات ما در ماه رمضان که معمولا کمترین جمعیت را دارد حداقل 15 نفر هستند. انجمن ما قوام یافته‌ای است. در شیراز انجمن‌های ادبی زیادی هست اما کم کم کمرنگ می‌شوند اما ما معمولا بیشتر شده‌ایم تا کمتر. هر کسی چیزی در خانه داشته باشد می‌آورد و به همین ترتیب بدون اینکه انجمن هزینه کند،‌ ماه رمضان‌ها افطاری می‌دهیم. کسانی که به انجمن ما می آیند فقط برای شعر می‌آیند.
**نیازی نیست برای یک جلسه شعر ساعت‌ها آرایشگاه بروند!
اکثرا خانم‌های مذهبی هم تیپ خودتان هستند؟
نه با هر تیپی می‌آیند. با تیپ‌های خیلی وحشتناک هم می‌آیند اما وقتی می‌بینند اینجا فقط شعر مهم است و اتفاقا سطح علمی انجمن هم بالا است،‌دیگر نیازی نمی‌بینند با این تیپ‌ها بیایند یا ساعت‌ها وقتشان را در آرایشگاه صرف کنند تا در یک برنامه شعرخوانی پشت تریبون بروند! معمولا کمی از شدت و غلظت قضیه کم می‌کنند. جو خوبی است. 3 سال پیش هم خانه را ساختیم چون یک طبقه معطل بود جلسات بود. الان پارکینگمان را تبدیل کرده‌ایم به یک کتابخانه بزرگ استفاده متنوع و زیادی از آن می‌کنیم. هم جلسات ما آنجا برگزار می‌شود هم محل قرارهای همسرم است، گاهی مهمان‌هایمان آنجا می‌خوابند یا پسرم با دوست‌هایش آنجا جمع می‌شوند و یخچال و همه امکانات هم گذاشته‌ایم و شکل پارکینگ ندارد فضایی است که خیلی استفاده‌ها از آن می‌کنیم و یکی از آنها جلسات شعری است.

**به کمک شما هیچ احتیاجی نداریم آقای شهردار!
یک بار شهردار مسئولان تشکل‌های غیر دولتی را جمع کرده بود و همه تقاضای کمکی داشتند،‌ وقتی نوبت به من رسید گفتم هیچی از شما نمی‌خواهم. اگر معضلی توسط شهرداری برایم ایجاد نشود، من خیلی ممنون می‌شوم. اگر کسی تشکل غیردولتی راه بیندازند و بعد دنبال حمایت‌های دولتی برود،‌عملا در کارش می‌ماند. خلاصه گفتم قسمتی از خانه‌مان را تبدیل به محل انجمن و دفتر کار کردیم و به کمک شما هم هیچ احتیاجی نداریم! و مگر به کسانی که اینقدر التماس دعای کمک داشتند، ‌چه قدر کمک می کنند؟ فقط گفتم به تولیدات ما توجه کنید و اگر کتابی چاپ کردیم حداقل 5 تای آن را از ما بخرید و اگر برنامه‌ای دارید که فکر می‌کنید شعرخوانی بچه‌های ما به درد می‌خورد روی ما حساب کنید و فکر می‌کنم این جور حمایت‌ها برای تشکل‌های غیر دولتی موثرتر است.
**یک نفر 100 جلد از کتاب‌های شعرمان را برای نذر در کربلا خرید
تا حالا انجمنتان چه خروجی‌هایی داشته است؟
ما 4 یا 5 تا از مجموعه کارهای بچه‌ها را چاپ کردیم. برای این که بتوانیم هزینه چاپش را تقبل کنیم هر کس چند صفحه از کتاب را می‌خرد تا هزینه چاپ کتاب فراهم شود. مجموعه اولمان درباره حضرت زهرا است با نام عطر یاس. مجموعه بعدی فرشته و عطش درباره زنان و ادبیات آیینی،‌ دلتنگی‌های حوا شعرهای آزادتری دارد و یک مجموعه رباعی زدیم. البته گاهی هم خداوند راه‌هایی را پیش پایمان گذاشت که به ما کمک کرد. مثلا یک نفر می‌خواست برود کربلا، گفت دلم می‌خواهد یک مقدار کتاب شعر مذهبی در کربلا توزیع کنم. آن موقع 100 جلد کتاب داشتیم و ایشان 100 جلد کتاب را از ما خرید.
چه کار جالبی!
نذر کرده بود. دیگر ما جا افتاده و شناخته شده‌ایم و مطمئنم خداوند او را فرستاد. چون ما بدون هیچ پشتوانه مالی خاصی کار انجام می‌دهیم. ما یک مجموعه داریم کبوترانه‌ها که مجموعه اشعار برای امام رضا(ع) است و یقین دارم ائمه نمی‌گذارند زیر دین کسی باشند و قدم کوچکی که بر می‌داری بلافاصله بهتر و بیشتر پاداش می‌دهند. من چیزهای خیلی زیادی از شعر گفتن برای ائمه دیده‌ام همین طور از کار کردن برای شهدا
**به شهدا متوسل می‌شوم
یعنی شهدا جواب شعرهایتان را داده‌اند؟
بله. یکی از توسل‌های من به شهدا هستند. چون متصل به خدا هستند دست ما را می‌گیرند.
به شهید خاصی متوسل می‌شوید؟
نه. اصولا کار برای شهدا بی‌جواب نمی ماند. اتفاقا اینها بی‌طاقت‌تر هستند برای جواب‌دادن
مثال می زنید؟
نمی‌دانم گفتنش جالب باشد یا نه. اما من دیده‌ام اگر بخواهم شعری را به علت خاصی در جلسه‌ای بخوانم هیچ اقبالی به آن شعر نمی‌شود ولی یک کار برای شهدا انجام دادم این قدر محبت دیدم از شهدا که تصور نمی‌کردم. آن شعر برنده می‌شود،‌به خاطرش این طرف و آن طرف دعوت می‌شوم. گاهی صله‌ای که شعر خاصی گرفته‌ام، ‌خیلی بیشتر از هنری است که خرج آن شعر کرده‌ام. اگر لحظه شعرخوانی یا لحظه‌ای که شعر می‌گویم اگر فقط خودم باشم و خدا، شعر واقعا با استقبال روبرو می‌شود اما اگر در آن لحظه فکر کنم چه شعر خوبی و استقبال چه طور است هیچ کس توجهی نکرده اما شعرهایی داشتم که بلافاصله هزار نسخه از شعر بین جمعیت تکثیر شده است.
** به شاگردهایم می‌گویم نیتتان را درست کنید
همیشه به شاگردهایم می‌گویم نیتتان را درست کنید. اگر شما با خود شعر باشید،‌ جایزه سراغتان می‌اید اما اگر به دنبال جایزه باشید،‌ شعر را هم از دست می‌دهید. ما تصمیم نگرفته بودیم سراغ ادبیات انقلاب برویم اصلا در این فضا رشد پیدا کرده بودیم. تمرکزم روی این قضیه خیلی است. الان سرنوشت کشورهای همسایه را نگاه کنید؟ چند سال پیش خیلی سخت بود به دانش آموزان بگوییم در انقلاب اسلامی چه کردیم اما الان راحت است. می‌گویم اتفاقاتی که در سوریه و عراق و عربستان برای زنان رخ داد را ببینید بعد ببینید شهدا چه کردند. ما در دور افتاده‌ترین روستاها حداقل دو شهید داریم. او هم می‌توانست بگوید به من چه؟ قبلا گفتن این نکته به بچه‌ها که چرا انقلاب کردیم خیلی سخت بود. من زبان انگلیسی تدریس می‌کنم. خودم یک چیز بیگانه را درس می‌دهم و البته یک کم سخت است گفتن این مطالب.
رشته تحصیلی‌تان را دوست ندارید؟
ببینید من سال اول دانشگاه دچار تعارض شدم و بعد خیلی فکر کردم که چرا باید ادبیاتی را بخوانم که پر از گناه و مسائلی است که با فرهنگ ما تعارض دارد. خیلی فکر کردم و بعد خودم را جمع کردم. این را هم بگویم که هیچ وقت در زندگی خودم را نمی‌بازم چون خداوند جلوی شیطان روی ما حساب کرده و در مشکلات سعی می‌کنم خودم را جمع کنم و به خاطر همین بنا بر این گذاشتم که با یک زبان دیگر یک شخصیت جدید پیدا می‌شود و این حکمتش است. اما به هر حال آن زمان سختم بود و انتخاب رشته‌ام هم یک مقدار اشتباهی شد.
**من را با راهبه‌ها اشتباه گرفته بودند
از ابزار زبان انگلیسی برای ترجمه شعرهایتان استفاده نکردید؟
چرا کارهایی انجام می‌دهم. در سفرهای خارجی سعی می‌کنم چهره یک زن درست و حسابی ایرانی را نشان دهم با غرور و غیرت. در صحبت های غیر رسمی از زبانم استفاده می‌کنم و می‌توانم ارتباط برقرار کند. ما به محل زندگی راهبه‌ها رفته بودیم من یک روسری سفید پوشیده بودم با چادر، آنجا دو تا از خانم‌های بلغاری آمدند و من را جای راهبه‌ها اشتباه گرفتند و دستم را می‌بوسیدند. لباسم شبیه راهبه‌ها شده بود. چند کلمه صحبت با این افراد می‌تواند آدم را فعال تر کند. البته اگر بتوانم دست و پا شکسته شعری هم می‌گویم.
این شعرهایی را که درباره امام و انقلاب سرودید، به زبان انگلیسی ترجمه نکردید؟
خودم نه ولی شعر به زبان انگلیسی گفته‌ام که موضوعات جهانی دارد مثل بحرین. هر روز هم تلاش می کنم زبان انگلیسی‌ام را ارتقا بدهم. گوش دادن به اخبار انگلس جزء روال روزمره زندگی من است. به هر حال با اینکه با این رشته دچار تعارض شده بودم الان با آن کنار آمده ام و سعی می‌‌کنم از آن برای حفظ انقلاب اسلامی کمک بگیرم.
**در دهه فجر از بچه‌ها تکلیفی مرتبط با انقلاب اسلامی می‌خواهم
اتفاقا بچه‌ها در مدارس از معلم‌هایی که درسشان معارف و قرآن نیست بیشتر از دیگر معلم‌ها تاثیر می‌پذیرند
من در دهه فجر تکلیفی به بچه‌ها می‌دهم که ربطی به دهه فجر داشته باشد. مثلا در هنرستان‌ها می‌گویم کارت پستالی درست کنید و پیروزی انقلاب اسلامی را به مدیر مدرسه تبریک بگویید. درباره انقلاب اسلامی برایشان صحبت می‌کنم تا بدانند برای چه باید خوشحال باشند که کارت تبریک درست کنند. قبلا گفتن از این موضوع خیلی سخت بود اما با بیداری اسلامی و با اتفاقات کشورهای همسایه صحبت کردن در این باره خیلی راحت شده است.
** یک شاعر باید نگاه واقع بینانه‌ای داشته باشد
سوره مهر از شما یک کتاب منتشر کرده با نام «زیر پوست شهر». شما در این کتاب خیلی به معضلات و ناملایمات اجتماعی پرداختید، ‌قصه این شعرها چیست؟ چرا سراغ این شعرها رفتید؟
این کتاب 17 پرده از زندگی جوان امروز است. یک غزل به عنوان مقدمه و بعد پنهان کاری، ‌دین گریزی، قتل،‌ جنایت، کودک آزاری، خودفروشی و دیگر معضلات را گفته‌ام. 17 مورد آنجا هست چند مورد دیگر هم به این شعرها اضافه کرده‌ام که هنوز چاپ نشده است. تا مرحله‌ای دغدغه اصلی من شعر دفاع مقدس بود اما کم کم وضعیت جامعه به ثبات رسید و امروز باید به جامعه بعد از شهدا حواسمان باشد. خیلی از آدم‌های پاک از میانمان رفتند و مواظبت از درصد پاکی و ناپاکی جامعه خیلی مهم است. بعد هم یک شاعر باید نگاه واقع بینانه‌ای داشته باشد. قبلا در مدارس دانش آموزانی که اعتقادات ضعیف داشتند 25 درصد کلاس بودند ولی الان برعکس است و بچه‌های با اعتقاد و باثبات که جلو هجمه بی‌حجابی و بی‌اعتقادی ایستاده‌اند، 25 درصد شده‌اند. شاعر باید ببیند اینها را. من یکی دو تا از این کارها را گفته بودم و یک روز برای شعر خوانی تربیت معلم دعوت شده بودم و این دو سه کار را خواندم. جالب این بود که جوان‌ها هم دختر و هم پسر در جلسه بودند و خیلی هم تحویل گرفتند شعرها را. مثلا شعر «قرار» خیلی مورد توجه قرار گرفت و توصیف دختری بود که می خواست سر قرار برود و چه کارها کرده از آرایش بگیرید و غیره و خیلی مورد استقبال قرار گرفت و عجیب اینکه حتی آنهایی که مورد خطاب من در این شعرها بودند، ‌از شعرها استقبال کردند و شعرها را می‌گرفتند.
**من شاعر دردهای اجتماع هستم/ تا صبح 5 غزل گفتم
همان شب که از برنامه شعرخوانی تربیت معلم آمدم، 5 تا غزل در جا گفتم. آن شب آقای کافی نبود و شب‌هایی که ایشان نباشد تا صبح بیدار می‌نشینم و نمی‌توانم بخوانم و شب تا صبح 5تا غزل گفتم که تا آن موقع تعداد این شعرها 8 تا شدند و این شعرها خیلی مورد استقبال قرار می گرفت و تکثیر می‌شد و بعد متناسب با وقایع روز غزل‌های دیگری گفتم. مثلا بعد از ماجرای پاکدشت غزل کودک آزاری را گفتم و هر چه معضلات را می‌بینم به آنها می‌پردازم. در نهایت این مجموعه اشعار توسط حوزه هنری چاپ شد و کتاب خیلی خوب دیده شد. این نکته را هم بگویم همه من را به عنوان شاعر انقلاب و شاعر دفاع مقدس و شاعر آیینی می شناختند ولی من شاعر دردهای اجتماع هستم.
** شعر من را می‌گوید
من فکر می‌کنم شاعری که تعهد اجتماعی داشته باشد در هر برهه‌ای به فراخور موقعیت ظاهر می‌شود و شعر می‌گوید.
بله. در زمانی لازم است از انقلاب دفاع کنم. زمان دیگراز شهدا بگویم. در زمان دیگر کسی را که به جبهه می‌رود تشجیع کنم. در شرایط مختلف اشعار مختلفی گفته‌ام تلاشی نکرده‌ام که این طور شعر بگویم. این جوری بودم و شدم و خدا خواست و تمرکزم روی دغدغه‌هایم، ذوقم را به آن سو می‌برد. الان هم مدتی روی مساله حیا فکر می کنم چون چیزی که امروز در جامعه ما گم شده حیا است از هر نوعی که حسابش کنید و دراین باره شعر گفته‌ام. البته شعر من را می‌گوید. یعنی وقتی نگاهم معطوف به چیزی باشد شعر من را می‌گوید.



به نظر خودتان شعرهایتان مصلح هم هستند؟
بله. یک موقعی نمایشگاه کتاب در استان فارس بود و من به جلسه شعرخوانی نمایشگاه دعوت شده بودم و در همان جا حدیث حیای دختران و پسران را خواندم. در حدیث حیای دختران به نوعی زیرآب پسرها را زده‌ام و در حدیث حیای پسران بر عکس! جمعیت آن قدر زیاد نبود اما بعد از جلسه خواستم نماز بخوانم و از سالن بیرون آمدم و به سمت نمازخانه مرکزی رفتم. نماز خواندم و مدتی نشستم و در نمازخانه چیزی نوشتم و خلاصه زمانی گذشت. وقتی بیرون آمدم دختری که در سالن نشسته بود و خیلی هم بدحجاب بود، صدایم زد. دنبالم کرده و منتظرم مانده بود. گفت من خیلی به شعرتان فکر می‌کنم و خیلی رویم تاثیر گذاشته است و مطمئنا از فردا تصمیم بهتری برای زندگیم می‌گیرم. این حرف خیلی به من انرژی داد. اگر من در تمام دوران شاعریم فقط همین اتفاق عایدی‌ام باشد،‌ بس است.
**مادرها صدای شعرخوانی‌ام را بلوتوث می‌کنند/ مرا دعوت می‌کنند تا حدیث حیا را بخوانم
خیلی از مادرها بلوتوث صدای شعرخوانی من را تکثیر می‌کنند و به من زنگ می‌زنند و گویند مثلا پسری داشته‌ام که هرچه می گفتم گوش نمی‌داد اما یک بار بهش گفتم این شعر را گوش بده. یا یک بار شنیدم که خانمی برای دوستش تعریف می‌کرد که یکی از بستگانمان راه را اشتباه می‌رفت و نمی‌دانستم چه طور به او تذکر بدهم. شعر خانم نجاتی را کپی کردم و برایش فرستادم. انگار سحری در کلامش باشد چون هرچه ما سخنرانی کنیم تاثیر این شعر را ندارد. یا یک از مربی‌های مدرسه تعریف می‌کرد بعد از جلسه شعرخوانی من وقتی بچه‌ها می‌خواستند سوار سرویس مدرسه شوند، آقایی که ابروهایش را برداشته بود از کنارشان رد شد و ناگهان همه بچه‌ها با هم گفتند: مردی که بند انداخته مرده؟ و بعد با هم جواب می‌دادند نه نیست! کسی که شریک درده؟ و خلاصه این شعر حفظشان شده بود. خیلی جاها من را دعوت می کنند تا شعر حدیث حیا را بخوانم. به هر حال امیدورام اصلاح گر جامعه باشد.
من به جد معتقد هستم شعری که می‌تواند این قدر تاثیرگذار باشد یک پس زمینه مطالعه مذهبی عمیق و به خصوص قرآن پشت سرش دارد و شاعرش باید به قرآن و نهج البلاغه و احادیث تسلط داشته باشد و فکر می‌کنم شما قطعا چنین مطالعه‌های مرتبی دارید. درست است؟
امیدوارم پاسخ به سوال شما باعث نشود موهبت‌های الهی را از دست بدهم ولی خیلی به قرآن علاقه مندم و زمان دانش آموزی در مسابقات قرآن شرکت می‌کردم با صوت هم می‌خواندم.
** روزهای من بدون تلاوت قرآن نمی‌گذرد/ جلسات ختم قرآن در ماه ماه رمضان دارم
من بیشتر این سوال را از این جهت می‌پرسم که بعضی شاعران امروز، ‌خودشان را از مطالعه قرآن و نهج البلاغه بی‌نیاز می‌بینند.
روزهای من بدون تلاوت قرآن نمی‌گذرد. مرتب قرآن گوش می‌دهم و خیلی علاقه مند هستم. یک وقت ریاکاری نشود اما برنامه مطالعه قرآن را بعد از هر نمازم دارم. سالی دوبار قرآن ختم می‌شود و ماه رمضان هم جلسه ختم قرآن دارم و خانم‌های محله و جلسات می‌آیند و قرآن می‌خوانیم و بعضی آیات را هم معنی می‌کنیم. از طرف دیگر چون بدون تعارف فرصت نمی‌کنم به جلسات سخنرانی بروم، ‌سی دی سخنرانی‌ها را می‌گیرم و موقع آشپزی گوش می‌کنم و دقت کرده‌ام که این سخنرانی‌ها روی بچه‌ها هم تاثیر دارد و هرچند سرشان گرم کار خودشان است اما گوش می‌دهند. پسرم وقتی پای کامپیوتر بازی می کند حواسش به سخنرانی‌های من است و بعضی از سی دی‌ها سخنرانی مذهبی است و بعضی روانشناسی و متناسب با حالی که دارم گوش می‌کنم.
**شعر همان شعور است
الان هم شبکه معارف کار من را خیلی راحت کرده و ساعت‌های خاصی حتما به برنامه‌ها گوش می‌کنم. اصلا مگر شعر چیست؟ شعر همان شعور است و هرطور شعور را پرورش دهیم شعر رشد پیدا می‌کند. اگر بخواهیم فقط موسیقی گوش دهیم و شعر بگوییم، اندیشه شعر چه می‌شود؟ شعر بدون اندیشه مثل ظرف طلایی زیبایی است که خالی جلوی مهمان بگذاریم. درست است مهمان از ظرف خوشش می‌آید ولی به درد گرسنگی‌اش نمی‌خورد. شعر اگر اندیشه نداشته باشد به این مرحله می‌رسد و نکته مهم این است که ما باید اندیشه را از کجا بگیریم. مجموع معارف دنیا به صورت در قرآن هست. به شاعران بسیار توصیه می‌کنم از قرآن جدا نشوند.
** تبلیغ انقلاب باید عمیق باشد
سخنی باقی مانده که بخواهید بفرمایید؟
من هم دوست دارم این نکات را بگویم و هم از طرف دیگر می ترسم که یا ریا شود یا در موهبت‌ها بسته شود. اما نماز اول وقت هم بسیار بسیار مهم است و من تا به حال هیچ وقت سر اذان شعرخوانی نداشته‌ام و کسانی که برنامه‌شان به وقت نماز هم می خورد، معلوم است که به نماز فکر نکرده اند و حتی اگر برنامه تجلیل خودم هم باشد دوست ندارم برنامه تا اذان ادامه پیدا کند. نکته بعدی هم این است که در برنامه‌هایی که خانم ها شرکت می‌کنند، ‌مسئولانش به فکر باشند که برنامه تا تاریکی شب به درازا نکشد. ماندن بعد از غروب خیلی معضلات دارد. احترام بگذاریم به حریم امن خانواده و امیدورام این عشق من به نماز،‌قرآن و انقلاب اسلامی ، بتوانم اول در بچه‌های خودم و بعد دیگر بچه ها نهادینه کنم چون با اینها بودن به آنها توان می‌دهد و در مقابل مشکلات قویشان می‌کند. همین طور امیدوارم جامعه شعری ما از این موج خودآرایی که به همه چیز در کنار شعر فکر می‌کنند، فاصله بگیرند و برای خانم‌های شاعر آرزوی توفیق می‌کنم و امیدوارم در بند چیزهای زائد قرار نگیرند. همین طور امیدوارم علاقه‌ای که نسبت به ایران در خارج از کشور وجود دارد، به مردم خودمان گزارش داده شود و مردم بدانند و به خوبی انعکاس پیدا کند. ما باید از انقلاب اسلامی عمیق و جدی دفاع کنیم. مثلا باید به مردم درباره رویکرد رهبر انقلاب بگوییم. اصلا وقتی می‌گویند رهبر فرزانه انقلاب با تمام وجود و به تمام معنی ایشان فرزانه هستند و هر اتفاقی در جامعه می‌افتد ایشان 10 سال پیش تذکر داده‌اند. از رابطه‌شان با کتاب و شعر ادبیات بگوییم که چه قدر عمیق است. اینها را باید برای مردم گفت و خودم سعی می کنم وقتی صحبت می‌کنم این جوری از انقلاب دفاع کنم و بگویم که چه کسی در راس است تا خرد جمعی جامعه بفهمد این فرد چه قدر فرزانه است و باید حرفش را بپذیریم. تبلیغ انقلاب باید عمیق باشد.
منبع: فارس


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *