راز سه جنایت در سینه مرد بیگانه

20:10 - 05 دی 1395
کد خبر: ۲۵۹۸۵۵
دسته بندی: جامعه ، عمومی
مرد افغانستانی راز هر سه جنایت را در سینه اش نگه داشته بود.
به گزارش گروه جامعه ، آذر 92 در دادسرا در حال بررسی پرونده‌ای بودم که زنی سراسیمه به اتاقم آمد و برای یافتن زن همسایه و پسر 19 ساله او کمک خواست. او را آرام کردم و خواستم ماجرا را برایم تعریف کند. او زمانی که آرام شد، گفت زن همسایه از دوستان صمیمی‌اش بوده و با پسرش زندگی می‌کرده است. قرار بوده آنها برای ادامه زندگی به آمریکا سفر کنند اما یکباره ناپدید شده‌اند. نمی‌داند چه بلایی سر آنها آمده است. 

سابقه نداشته آنها بی‌اطلاع جایی بروند و به خانه بازنگردند. چند روزی است که آنها ناپدید شده‌اند. تلفن همراهشان هم خاموش است. دلنگران است و گمان می‌کند بلایی بر سر آنها آمده باشد. پرونده‌ای در رابطه با گم شدن این مادر و پسر تشکیل دادم و از ماموران جنایی خواستم ابتدا خانواده این دو فرد گمشده را پیدا کرده و تحقیقات از آنها را شروع کنند. ماموران توانستند خواهرِ زن ناپدید شده را پیدا کنند. او برای تحقیقات به اداره پلیس احضار شد و گفت که خواهر و خواهرزاده‌اش 1600 سکه طلا پیش از این خریده بودند و قصد داشتند با فروش سکه‌ها و مقداری از املاک و اموال دیگرشان هزینه سفر و ادامه زندگی در آمریکا را فراهم کنند. چند روز پیش قصد داشت برای دیدن آنها به خانه‌شان برود اما هر چه با آنها تماس گرفته بی‌نتیجه بوده است تا این‌که در تماس پلیس با خانه‌اش متوجه شده که خواهر و خواهرزاده‌اش ناپدید شده‌اند. 

زمانی که گفته‌های این زن را شنیدم، دیگر مطمئن شدم باید اتفاق تلخی برای این مادر و فرزند افتاده باشد. دستورهای لازم قضایی را در این پرونده صادر کردم و کارآگاهان جنایی تحقیقات برای رازگشایی از این پرونده را آغاز کردند. ماموران به تحقیقات دست زدند اما انگار هر چه بیشتر پیش می‌رفتند معمای این پرونده پیچیده‌تر می‌شد. همچنان در تلاش بودند تا ردی از سرنوشت آنها پیدا کنند. از هر فردی که با مادر و پسر آشنایی داشتند تحقیق کردیم اما انگار هیچ کدام آنها را ندیده بودند. 

در ادامه تحقیقات مان به سرنخ‌هایی دست یافتیم که نشان می‌داد این خانواده سرایداری افغانی داشتند که به املاک آنها سرکشی و مدت‌ها بود که به جای او پسرش به کارهای این خانواده رسیدگی می‌کرد. بنابراین این جوان افغان به‌عنوان تنها مظنون پرونده تحت تعقیب پلیس قرار گرفت اما هیچ سرنخی از وی به دست نیامد تا این‌که پس از چند هفته نگهبان مجتمعی که زن گمشده و فرزندش در آنجا زندگی می‌کردند با پلیس تماس گرفت و گفت که یک مرد جوان که سرنشین خودروی بی.ام.و بوده به مجتمع آمده و مدعی شده که این مادر و پسر به آمریکا سفر کرده‌اند و کلید خانه‌شان را به وی داده تا او برای سرکشی به آپارتمان آنها بیاید. مرد نگهبان که به او مشکوک شده بود اجازه ورود وی را به مجتمع نداده و مرد جوان که با مقاومت مرد نگهبان روبه‌رو شده به ناچار مجتمع را ترک کرده بود. احساسم به من می‌گفت که همین مرد باید خبری از سرنوشت مادر و پسر داشته باشد. بنابراین دستور تحقیقات را در این رابطه دادم و خواستم درباره مرد جوان تحقیق کنند و در صورت لزوم او دستگیر شود. ماموران در این مرحله به مجتمع مورد نظر رفتند و در بازبینی از دوربین مداربسته آنجا تصویر راننده بی.ام.و سوار را به‌دست آوردیم. 

همسایه‌ها او را به درستی نمی‌شناختند. در این مرحله ماموران به استعلام از شماره پلاک بی.ام.و مورد نظر پرداختند که مشخص شد این خودرو اجاره‌ای بوده و مرد افغان آن را برای چند روزی کرایه کرده است. با مشخص شدن هویت مرد افغان و به دست آمدن مخفیگاه او در محمد شهر کرج ماموران برای دستگیری وی به آنجا اعزام شده و او در مخفیگاهش دستگیر شد.

زمانی که او برای ادامه تحقیقات به پلیس جنایی تهران منتقل و مورد بازجویی قرار گرفت اظهارات ضد و نقیضی را بیان کرد و مدعی شد که اصلا مادر و پسر گمشده را نمی‌شناسد و از سرنوشت آنها بی‌خبر است. تحقیقات از وی ادامه پیدا کرد تا این که او چند روز بعد سکوت خود را شکست و راز جنایتی هولناک را فاش کرد. او اعتراف کرد که مادر و پسر را کشته است. مرد افغان همچنین راز قتل دختر مورد علاقه‌اش را فاش کرد. او برای ادامه تحقیقات به دادسرا منتقل شد. 

زمانی که در حال بازجویی از او بودم درباره انگیزه‌اش گفت چون می‌دانستم آنها 1600 سکه طلا دارند همین موضوع وسوسه‌ام کرد تا آنها را به قتل برسانم و سکه‌ها را تصاحب کنم. آن روز به بهانه این‌که می‌خواهم به شمال کشور سفر کنم آنها با من و دختر مورد علاقه‌ام همراه شدند تا در آنجا به املاک خود نیز سرکشی کنند. نقشه‌ام را با دو نفر از دوستانم در میان گذاشتم و قرار بود در جابه‌جایی اجساد با من همکاری داشته باشند. دختر مورد علاقه‌ام نیز از ماجرا مطلع بود اما به‌دلیل علاقه‌ای که به من داشت درباره کاری که می‌خواستم انجام دهم سکوت کرده بود. با نوشیدنی مسموم ابتدا مادر و پسر را بیهوش کرده و دختر مورد علاقه‌ام زمانی که متوجه نیتم شد و اطمینان یافت آنها را بیهوش کرده‌ام و قصد دارم بکشم، ترسید و از ازدواج با من منصرف شد. می‌ترسیدم او ماجرا را به پلیس لو دهد بنابراین تصمیم گرفتم او را نیز از سر راهم بردارم. بنابراین او را هم بی‌هوش کردم و تصمیم به کشتن وی گرفتم. سپس به کمک دوستانم هر سه نفر آنها را درون خودرویی انداخته و به جاده ملارد کرج منتقل کردم.

متهم این سه نفر را که بیهوش شده بودند به درون چاهی انداخته و با ریختن بنزینی که پیش از این آن را تهیه کرده به آتش کشیده بود. با شنیدن این اعتراف‌ها، از کارآگاهان جنایی خواستم همراه متهم به محلی که می‌گوید اجساد را در آنجا انداخته، بروند. با شنیدن اعترافات تکان‌دهنده متهم همراه کارآگاهان جنایی به محل مورد نظر رفتیم. آتش‌نشانان و گروهی از امدادگران اورژانس هم در مقابل چاهی که اجساد دفن شده بود حضور داشتند. متهم نمی‌دانست در کدام یک از چاه‌ها اجساد را انداخته است. بنابراین آتش‌نشانان شروع به جست‌وجو در داخل چاه کرده و سرانجام توانستند پس از ساعت‌ها جست‌وجو بقایای به جا مانده از این اجساد را کشف کنند. با هماهنگی قضایی اجساد به پزشکی قانونی منتقل شد. پرونده این جنایت بسیار مرا متاثر کرده بود. خانواده‌ای قربانی اعتماد به یک فرد غریبه شدند. شاید اگر این مادر و پسر به مرد افغان اعتماد کاملی پیدا نمی‌کردند و اسرار زندگی خود را با او در میان نمی‌گذاشتند مرد افغان از وضع مالی آنها اطلاعی پیدا نمی‌کرد و به طمع تصاحب 1600 سکه طلای آنها وسوسه نمی‌شد تا آنها و دختر جوان دیگری را بکشد و این جنایت تلخ را رقم بزند.

براساس خاطره ای از قاضی علی اکبر عموزاد

 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *