رؤسای قوه قضائیه وکیل آنلاین مجله حقوقی

ماجرای تذکر رزق معنوی به آیت‌الله خزعلی

12:38 - 23 خرداد 1395
کد خبر: ۱۸۴۸۸۴
آیت‌الله خزعلی در اواخر عمرشان حافظ کل قرآن و نهج‌البلاغه شدند، فرمود: یادم هست که فلانی به من گفت: شما که دائم منبر می‌روی، چرا قرآن را حفظ نکردی؟! گفتم: وقت نمی‌کنم. گفت: از خود قرآن کمک بخواه، فرمود: چند سالی گذشت، یکباره یاد حرف ایشان افتادم.
به گزارش گروه فضای مجازی به نقل از فارس،  جلسه شرح دعای ابوحمزه ثمالی توسط آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی‌(عج) در مهدیه القائم المنتظر(عج) حکیمیه آغاز شده است که مشروح سومین روز آن در پی می‌آید:

*«أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً»/ حال ترس در دعا!

انسان در موقع درخواست از پروردگار عالم باید چند حال را دائم داشته باشد. یک این که خود را در محضر ذوالجلال والاکرام، مانند کسی که رو به روی انسانی بزرگوار نشسته است (در مثال مناقشه نیست)، تصوّر کند و بداند در مقابل ربّ الارباب است. لذا خطاب هم با «یا ربّ» است، «أَدْعُوکَ یَا رَبِّ». چون حضرتش، ربّ الارباب است.

اگر این حال را داشته باشد و بداند در مقابل خداست، وقتی تبیین به «أَدْعُوکَ » کرد، اظهار می‌کند از دیگران بریده‌ام و تو را می‌خوانم. لذا برخی از عرفای عظیم‌الشّأن یک تعبیر بسیار مهمّی را بیان فرمودند که عجیب است، آن، این است: وقتی بیان می‌کند: تو را می‌خوانم، کأنّ ذوالجلال و الاکرام را می‌بیند، همان‌گونه که خدا او را می‌بیند. از آن طرف باور کند که دیگر باید حواسش را به خدا معطوف کند و از دیگران ناامید شود.

منتها حال مذنب، حال راهب است (البته نه فقط مذنب، اولیاء هم می‌ترسند). راهب، آن کسی است که هراسان و ترسان است. لذا مراقب است. ترس از این دارد که

 نکند در دعایم، جدّی نباشم

نکند در دعا در مقابل حضرت ربّ الارباب، ادب را رعایت نکنم

نکند دعا بلد نباشم؛ یعنی ندانم چگونه باید پروردگار عالم را بخوانم

نکند با این همه گناه، دعایم به سمت بالا نرود و ذوالجلال و الاکرام دعایم را نشنود - گرچه خدا، سمیع و علیم است، امّا در دعای کمیل هم داریم که گاهی دعای انسان در حجاب قرار می‌گیرد و بالا نمی‌رود -

لذا هراسان است. البته این مواردی را که بیان کردم، بین عارف و مذنب، مشترک است. منتها آن‌ها از یک دید، مذنبی مثل من از دید دیگر. امّا وجه اشتراک آن هست. راهب بودن عارف به یک طریق است و برای ما مذنبین یک نوع دیگر است.

*«أَدْعُوکَ یَا رَبِّ ... رَاغِباً »/ حال رغبت در دعا!

بعد از این، نکته‌ بسیار مهمّی را دارد که این هم صورت ظاهرش، جمع ضدّین است و جالب است که در دعا، انسان باید دائم این حال را داشته باشد و آن، این که انسان، حین این که می‌ترسد - که بیان کردم ترس اولیاء، یک نوع است و ترس مذنبین نوع دیگر، ولی این ترس، وجه مشترک بین آن‌هاست - رغبت هم همیشه باید در کنارش باشد. چطور می‌شود؟ رغبت وترس، جمع ضدّین است!

رغبت از اشتیاق است. ثمره و میوه‌ اشتیاق، رغبت است. اگر دیدید کسی راغب به چیزی است، دلیلش این است که مشتاق به آن چیز است و بعد راغب می‌شود. لذا عندالعرفا می‌گویند: «الرغبة ثمرة الشوق». رغبت، میوه‌ی شوق و اشتیاق است.

تا انسان، مشتاق چیزی نشود، رغبت به آن نمی‌کند. گاهی گناه هم همین‌طور است، نعوذبالله مشتاق به گناه می‌شود، بعد رغبت می‌کند آن را انجام بدهد. اگر مشتاق نباشد و تنفّر باشد، معلوم است آن را انجام نمی‌دهد. این یک قاعده است. «الرغبة ثمرة الشوق».

آن‌ وقت چطور می‌شود این رغبة، با رهبة جمع شوند؟ رهبة و ترس، عامل می‌شود که انسان، دور شود. «البُعد ثمرة الرهبة أو راهبیّة»، بُعد و دور شدن، میوه‌ هراسانی است. وقتی انسان از چیزی می‌ترسد، نزدیک آن نمی‌شود. وقتی ترسید که گناه او را ببرد، نزدیک نمی‌شود. امّا اگر نترسید، جلو می‌رود. اگر ترسید از پروردگار عالم دور شود، گناه نمی‌کند. اگر ترسید خدا با او قهر کند، دیگر خلاف امر پروردگار عالم را انجام نمی‌دهد. بُعد و دور شدن، ثمره‌ی آن رهبة است، می‌ترسد، دور می‌شود.

*رغبت و ترس در دعا، جمع ضدّین، یا تکامل دهنده؟!

پس یکی از حال‌های دعا کردن، رهبة شد و یکی هم رغبة شد. صورت ظاهر این، جمع ضدّین است. امّا عندالعرفا وقتی انسان دقیق می‌شود، می‌بیند اتّفاقاً جمع ضدّین نیست و این‌ها تکامل دهنده‌ یکدیگر هستند.

در مثال مناقشه نیست، وقتی بین اسپرم و تخمک، لقاح صورت می‌گیرد، این‌ها به صورت ظاهر با هم مخالف هستند، امّا بعد جذب می‌شوند. وقتی دوری از گناه شد، ترس از این که عذاب شود، یا برای عارف، ترس از دور شدن از خدا، عامل می‌شود رغبتش به عبادت و مناجات بیشتر شود و تفکّرش دائم به یاد خداست.

اولیاء خدا همین حال را دارند، خدا کند ما هم این‌طور شویم. می‌نشینند یاد خدا هستند. بلند می‌شوند، یاد خدا هستند. با مردم حرف می‌زنند، یاد خدا هستند. لبخند می‌زنند، یاد خدا هستند. در بستر هستند، یاد خدا هستند. همه جا یاد خدا هستند. همان‌طور که در بحث اخلاق بیان کردیم، ذکر الله و یاد خدا، دائمی است.

*چرا بعضی از افراد همیشه صبور و حلیم هستند؟

لذا عرضه می‌داریم: «أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً». این را هم بدانیم که پروردگار عالم این‌ها را به لسان معصوم آورده است و همه برای خداست. دعا که بیان شده: قرآن صاعد و کتاب الله، قرآن نازل است؛ هر دو، از ناحیه‌ی خدا هستند. اصلاً چیزی در عالم نیست که از ناحیه‌ی خدا نباشد. یک مقدار دقّت کنید، وقتی انسان با این نوع نگرش، نگاه کرد، خدا گواه است یک زندگی قشنگ و ملکوتی و عالی و زیبا می‌شود که دائم اتّصال به پروردگار عالم پیدا می‌کند. اتّفاقاً همیشه و همیشه در تمام مطالبش، خدا، حاکم است و از هیچ چیزی هم هراس ندارد. اگر هراسی هم داشته باشد، فقط از این است که از خدا دور شود.

آنکه دائم یاد خدا باشد، مهربان می‌شود، لطیف می‌شود، حلیم می‌شود. پس این هم یک کد است. چه می‌شود که بعضی‌ها حلیم و بردبار و صبور هستند؟ چون یاد خدا هستند و می‌دانند همه چیز از ناحیه‌ی خداست، لذا دیگر دغدغه ندارند. این طرف بزنم، آن طرف بزنم، بالا و پایین کنم و ... که چه شود؟! خدا جای من را تعیین کرده، جای او را تعیین کرده و ... . لذا انسان، آرام می‌شود.

*تذکار رزق معنوی آیت‌الله خزعلی، توسط یک ولی خدا!

در رزقش هم همین‌طور است. خدا، هر دو رزق‌ها را، چه مادّی و چه معنوی، تعیین کرده است. منتها برخی مواقع ما نمی‌دانیم. این که می‌گویند: در حصن حصین قرار بگیرید و در جوار عارف بالله باشد، برای همین است که یادمان می‌دهد.

مثلاً آیت‌الله خزعلی در اواخر عمر شریفشان بود که هم حافظ کل قرآن شدند و هم حافظ کل نهج‌البلاغه. ایشان مطلبی را فرمودند که من دلم می‌خواست بعدها مجدّد از ایشان بپرسم و ضبط کنم، موقعیتش پیش نیامد، شاید هم صلاح نبود. ایشان یک ولیّ خدایی را اسم بردند و به بنده فرمودند: یادم هست که فلانی به من گفت: آقای خزعلی، شما که دائم منبر می‌روی، چرا قرآن را حفظ نکردی؟! گفتم: وقت نمی‌کنم. گفت: از خود قرآن کمک بخواه، قرآن به تو کمک می‌کند. آقای خزعلی فرمودند: چند سالی گذشت، یک‌باره یاد حرف ایشان افتادم، بعد جلو رفتم و دیدم می‌شود.

یعنی یک ولی خدا، یک عارف بالله، یک صاحب نفس، تشخیص می‌دهد و می‌گوید: فلان کار را انجام بده، رزق معنوی برای تو این درآمده است.

آیت‌الله خزعلی می‌فرمودند: من بعدها توسّلی به روح ایشان کردم (آن ولی خدا از دنیا رفته بود) که فلانی! دیگر چه به درد من می‌خورد که حفظ کنم؟ به من گفت: نهج‌البلاغه و مفاتیح را حتماً حفظ کن.

نهج‌البلاغه خیلی سخت، قرآن یک نظم خاصّی دارد، امّا نهج‌البلاغه این‌گونه نیست، هم خطب دارد، هم حکم و هم نامه و حفظ آن، سخت است.

*دعای ولی خدایی برای حاج منصور در جوانی!

با یکی از ابرار و اولیاء الهی، در زمان طاغوت، گاهی شب‌های جمعه به حرم حضرت عبدالعظیم مشرّف می‌شدیم. خدا حاج حسن آقای ارضی، عموی حاج منصور را رحمت کند، ایشان دعای کمیل داشت و حاج منصور هم در کنار ایشان می‌خواند. آن ولیّ خدا به حاج منصور گفت: ادامه بده، إن‌شاءالله خدا به این نفس تو حال می‌دهد. در آن زمان، حاج منصور جوان بود، زمان طاغوت هم بود و آن وضعیّت طغیان و گناه و سینمای مبتذل و کاباره و مشروب‌فروشی‌های علن و ... بود. آن ولی خدا دعا کرد و گفت: ایشان اگر در این زمینه برود، موفق می‌شود. همین هم شد.

*دعا را طوری بخوانید که گویی ربّ الارباب را می‌بینید!

لذا رزق هم همین‌طور است. چه مادی و چه معنوی، همه دست خداست. اینکه یاد خدا دائمی باشد، سبب آرامش می‌شود. لذا مدام این طرف و آن طرف نمی‌زند، چون آن کس که بناست تعیین کند، تعیین می‌کند و دیگر مابقی آن، زیادی است. البته این بدان معنا نیست که دیگر کار نکند. آن ولیّ خدا به آیت‌الله خزعلی گفت: شما قرآن را حفظ کن، خوب قرآن هم کار می‌برد، ولی می‌داند چه به او می‌گوید.

حالا می‌بینی برای کس دیگری چیز دیگری تعیین شده است، اینکه انسان در این حال، متوجّه شود، مهم است. وقتی این‌طور شد، یاد خداست، حالا آن‌ وقت رغبت می‌آورد. از آن طرف، نگران است که نکند از خدا دور شود و می‌ترسد، رَاهِباً و از طرفی هم در ادامه می‌گوید: رَاغِباً؛ چون اشتیاق دارد و ثمره‌ آن شوق، رغبت می‌شود.

منتها باید بداند وقتی گفت: «أَدْعُوکَ » که کاف آن، کاف خطاب است، کأنّ پروردگار عالم را می‌بیند. مانند آنچه که امیرالمؤمنین فرمود، فرمود: من آن خدایی را که نبینم، عبادت نمی‌کنم. لذا انسان باید این‌طور باشد و ببیند که در محضر ذوالجلال و الاکرام نشسته اسشت. لذا آداب دارد. باید حواسش جمع باشد. فکرش این طرف و آن طرف نباشد. باید توجّه کند. موقعی که دعا می‌خوانند، حواسش شش دانگ به سمت دعا باشد و حتّی وقتی هم که تنهاست، فقط حواسش به خدا باشد و هیچ چیزی مانع نباشد. این که شنیدید تیر از چای امیرالمؤمنین درآوردند و ایشان متوجّه نشدند، برای این است که وقتی انسان متّصل به پروردگار عالم شد، می‌بیند، پس دیگر حواسش این طرف و آن طرف نیست.

در مثال مناقشه نیست، اگر شما بخواهید با فلان مرجع تقلید، یا نائب امام زمان، صحبت کنید و رو به روی ایشان بنشیند؛ دیگر حواستان شش دانگ به این است که چه می‌فرمایند و چگونه است و ...، دیگر حواس انسان این طرف و آن طرف نمی‌رود. حالا می‌خواهد خودش با ایشان صحبت کند، بسیار دقّت می‌کند که چه می‌خواهم بگویم، اشتباه نگویم، حرف بی ربطی نزنم و ... .

حالا انسان می‌خواهد با پروردگار عالم صحبت کند، «أَدْعُوکَ یَا رَبِّ »، این ربّ الارباب!

*«أَدْعُوکَ یَا رَبِّ ... رَاجِیاً»/حال امید و رجا در دعا!

«أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً»، در باب رهبة و رغبة نکاتی را بیان کردیم که إن‌شاءالله در شب‌های آینده هم بیان خواهیم کرد، امّا یکی از مطالب، امید و رجاست.

در این زمینه، اولیاء خدا و عرفا کدی داده‌اند: یا انسان نباید درب خانه‌ خدا بیاید، یا اگر آمد، دیگر نباید بگوید ولی، شاید، امّا و اگر ... . یعنی باید با امید کامل بیاید. ذوالجلال و الاکرام، دوست ندارد بنده‌ای درب خانه‌اش بیاید و ناامید باشد.

*بزرگ‌ترین گناه کبیره

لذا یکی از آن مطالبی که در مباحث اخلاق، متخلّقین اخلاق الهی و عرفا فرمودند، این است: بین گناهان کبیره، یأس بالاتر از همه‌ آن‌هاست. نفرمودند که نعوذبالله زنا بالاترین است. یا غیبت که فرمودند اشدّ من الزّناست، این‌گونه است. می‌فرمایند: یأس، بین این گناهان کبیره، بزرگ‌تر از همه است!

وقتی محضر ذوالجلال و الاکرام آمدی، باید امیدوار بیایی و امید حقیقی داشته باشی که مرحمت می‌کنند. مگر می‌شود مرحمت نکنند؟! لذا اگر بگویی: حالا ...، شاید ...، نمی دانم که ... و ...، خدا قبول نمی‌کند. برای همین است که در این فراز عرضه می‌داریم: «أَدْعُوکَ یَا رَبِّ ... رَاجِیاً ...».

*«أَدْعُوکَ یَا رَبِّ ... خائفاً»/حال امید و رجا در دعا!

باز حالت جمع ضدّین است، چون می‌فرماید: « أَدْعُوکَ یَا رَبِّ ... رَاجِیاً خَائِفاً». چطور می‌شود که هم امید داشته باشم و هم خوف؟! اگر از امید می‌گویید، پس چرا دیگر خوف داشته باشم؟!

اتّفاقاً یکی از موارد، این است: خوف داشته باشی که نکند امیدت را از دست بدهی. لذا یکی از خوف‌ها، خوف از این است که نکند شیطان، امید من را ناامید کند. خائف باشی که نکند عواملی به وجود بیاید و امید من به ناامیدی تبدیل شود. این، خودش یک خوف است.

البته انسان یک خوف در مورد گناهان خود دارد، امّا باید بداند که هر کس هست، وقتی درب خانه‌ی خدا آمد و گفت: «أَدْعُوکَ یَا رَبِّ ...»، دیگر نباید ناامید باشد.

اصلاً خدا وقتی می‌بیند کسی ناامیدانه آمده، به ملائکه می‌گوید: او را رها کنید، وقتی آمدی، درست بیا. دیدید استادی به شاگردی دستورالعملی می‌دهد، بعد او بگوید: آقا! آخر فلان است و ... . او هم می‌گوید: برو کار دیگری کن و جای دیگری برو.

*ناامیدی در دعا و اهانت به ذوالجلال و الاکرام!

لذا می‌گوید: اگر آمدی درب خانه‌ پروردگار عالم، دیگر امیدوار بیا. اصلاً خود خدا بدش می‌آید که کسی درب خانه‌ پروردگار عالم بیاید، امّا ته دلش، هنوز امید به بخشش نداشته باشد.

یک معنی دیگر ناامید آمدن درب خانه‌ خدا، این است: خدایا! من باور ندارم که رحمت تو بیشتر از گناه من هست! من احساس می‌کنم که گناه من بر رحمت تو غلبه دارد. من خیلی گناه کردم. وقتی ناامید درب خانه‌ پروردگار عالم آمدم، یا هنوز ته دلم به تعبیر عامیانه چرکین است که گناهان من چنین و چنان است، آخر مگر می‌شود ...، ولی ..، شاید ... و ...، به تعبیری دارم به ذوالجلال و الاکرام، اهانت می‌کنم.

من درب خانه‌ کریم آمدم، مگر عرضه نمی‌داریم: یا اکرم الاکرمین، یا اجود الاجودین؟! وقتی درب خانه‌ همچنین کریم و رحیمی آمدم، دیگر یأس جایی ندارد. اتّفاقاً خدا می‌گوید: این همه گناهان کبیره کردی، باید توبه کنی، جبران کنی و ...، امّا دیگر چرا ناامید هستی؟! یعنی باور نداری من خدای بخشنده‌ مهربان هستم؟! - البته تعبیر بخشنده‌ مهربان، برای الرحمن الرحیم، مناسب نیست، امّا دیگر ناچاریم -

وقتی درب چنین خانه‌ای آمدی، با یأس بیایی، خدا می‌گوید: بیخود آمدی! اصلاً خدا ناراحت می‌شود و شاید به همین خاطر است که بین گناهان کبیره، بزرگ‌ترین گناه همین است که تو اشتباه می‌کنی درب خانه‌ای آمدی و امید نداری. خائف باش، امّا خائف از این که نکند من درب‌ خانه‌ی خدا آمدم امید نداشته باشم.

عرفا هم خائف از این هستند که نکند عمل من، من را گرفتار کند و إلّا آن‌ها به رحمت خدا که ناامید نیستند. ولیّ خدا می‌گوید: امیدوار به رحمت خدا هستم، امّا می‌ترسم تصوّر کنم عمل خودم هست، مثلاً من روزه‌ام را گرفتم الحمدلله، نمازم را خواندم الحمدلله و ... .

*وسوسه‌های شیطان ملعون در جوانی و پیری حاج شیخ رجبعلی خیاط

حاج شیخ رجبعلی خیّاط در اواخر عمرشان می‌فرمودند: یک مرتبه داشتم می‌آمدم، دیدم خانمی چادر سرش است، امّا مدام جلوی من چادرش را باز می‌کند، می‌بندد و ... . من فهمیدم که آن ملعون، شیطان است که می‌خواهد من را بازی دهد. به او گفتم: من در جوانی فریب نخوردم، حالا می‌خواهی من را فریب بدهی.

مرحوم ابوی می‌فرمودند: ایشان به محضر ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب آمدند (ظاهراً همان شبی بوده که اصحاب لیل آقا دور هم جمع می‌شدند) و قضیّه را تعریف کردند و به آقا گفتند: به او گفتم: من در جوانی فریب نخوردم، حالا می‌خواهی من را فریب بدهی و بعد هم ذکر «اعوذ باللّه السّمیع العلیم من همزات الشّیاطین و اعوذ باللّه أن یحضرون إنّ اللّه هو السّمیع العلیم» را گفتم که آن ملعون یکباره غیبش زد.

قضیه جوانی ایشان را هم که بارها بیان کردیم و شما هم خواندید و شنیدید. حاج شیخ رجبعلی خیّاط بیان می‌کند: خانه یکی از بستگان بودیم، همه برای کاری بیرون رفتند، من و دختر آن خانواده در خانه بودیم. من در آن زمان هفده، هجده سال بیشتر نداشتم، جوان رشید و خوش سیمایی هم بودم. آن دختر تقاضای نامشروع کرد. یک‌باره بدنم لرزید و سریع بلند شدم.

ایشان قسم می‌خورد و می‌گوید: والله وقتی درب خانه را بستم، دو سه قدم جلو نرفته بودم که دیدم حالی در درون من ایجاد شده است. مطالبی را حس می‌کنم و وضع خاصّی دارم. چون آن تقاضا کرد، جواب تقاضایش را که ندادم، از آن مکان هم بیرون رفتم.

جوانان عزیز! «ألا إنّ فی ایّام دهرکم نفحات، فتعرّضوا لها» - ألای تنبیهیّه با إنّ تحقیقیّه جمع شده است و ابن‌ فارس می‌فرماید: این مطلبی دارد که بیان کردم - در ایّام زندگی‌تان در لحظاتی نورهایی می‌آید، خودتان را در معرض آن قرار بدهید.

آن لحظه این مطلب پیش آمد که من هم سریع بیرون آمدم، والله درب را که بستم و هنوز دو سه قدم نرفتم، دیدم حالتی دارم. خدای متعال جلوی پای من، اولیاء خدا و عرفا را قرار داد.

حالا وقتی چنین اتفاقی در اواخر عمرشان هم برایشان اتفاق افتاد، برای آقا تعریف کردند و گفتند: تا ذکر «اعوذ باللّه السّمیع العلیم من همزات الشّیاطین ...» را گفتم، آن ملعون غیبش زد.

آقا فرموده بودند: بله، درست است، امّا فقط این نیست و به این تمامش نمی‌کند - آقا می‌خواستند به ایشان، تنبّه بدهند - گاهی می‌آید، امّا در نمازت می‌آید، آن موقع که تو در قنوت، دست‌هایت بالاست، حال خوشی پیدا کردی و اشک می‌ریزی، آن موقع می‌آید و به تو می‌گوید: ببین چه نمازی داری! ببین چه بنده‌ خوبی هستی و چه حالی داری!

*چگونه خودمان را از همزات شیطان بیمه کنیم؟

لذا این ملعون، گاهی این‌طور می‌آید و برای همین اولیاء خدا، خائف هستند. خوف اولیاء خدا این‌گونه هستند و می‌ترسند که نکند عمل من باعث شود که دیگر امیدوار به رحمت تو نباشم.  «أَدْعُوکَ یَا رَبِّ ... رَاجِیاً خَائِفاً».

پس این‌طور نیست که شیطان حتماً در مجلس گناه بیاید و ممکن است در هر حالی انسان را وسوسه کند، برای همین است که می‌گویند: علاوه بر اینکه ده مرتبه قبل از طلوع آفتاب و ده مرتبه قبل از غروب آفتاب، این ذکر «اعوذ باللّه السّمیع العلیم من همزات الشّیاطین و اعوذ باللّه أن یحضرون إنّ اللّه هو السّمیع العلیم» را بخوانید - که فرمودند: در این صورت روزتان را محافظت می‌کنند و دیگر شیطان بر شما تسلّط پیدا نمی‌کند -، صد بار هم در طیّ روز بگویید. ایرادی ندارد که این نسخه را عموم انجام بدهید. این را اولیاء خدا فرمودند که برای محکم‌کاری که می‌خواهید خودتان را بیمه کنید صد مرتبه هم در طول روز بخوانید.

حالا نمی دانم چقدر موفّق هستیم و می‌خوانیم. چون گاهی یادمان می‌رود. همین حاج شیخ عبّاس قمی، آیت حقّ زحمت کشیده و این ذکر را در اعمال طلوع و غروب آفتاب آورده است.

چون باید به خدا پناه ببریم از لحظاتی که شیاطین حاضر می‌شوند اعوذ باللّه أن یحضرون، حتّی در نمازمان هم حاضر می‌شوند! اتّفاقاً موقعی که حال خوشی داری، حاضر می‌شوند. تا یک حال خوشی به برکت آن اتّصال به تو دست می‌دهد، همان موقع حاضر می‌شود، عجب ملعونی است. همان موقع می‌آید گوش آدم را بگیرد و انسان را منحرف کند. شوخی نیست، فکر نکنیم راحت می‌توانیم هر کاری انجام دهیم.

حالا این‌ها یک سری مطالب خارج قضیّه در مورد فراز «أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً» بود، إن‌شاءالله در جلسات آینده روایاتش را هم بیان می‌کنیم.

پروردگارا! ما را بندگان امیدوار به خودت و خائف از عمل خودمان قرار بده.

/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه‌های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای منتشر می‌شود.


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *