رؤسای قوه قضائیه وکیل آنلاین مجله حقوقی

روایتی خواندنی از اسلام آوردن یک بانوی غربی

10:06 - 02 آذر 1393
کد خبر: ۱۷۶۸۱
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
خبرگزاری میزان: هرچه بیشتر با مسلمانان رفت و آمد داشتم نه تنها جذب آرامش درونی‌شان بلکه جذب ایمان قویشان هم می‌شدم.

: هرچه بیشتر با مسلمانان رفت و آمد داشتم نه تنها جذب آرامش درونی‌شان بلکه جذب ایمان قویشان هم می‌شدم. در ابتدا فکر می‌کردم که اسلام دین خشونت و تبعیض جنسی است اما بعد از مدتی همه چیز تغییر کرد.

به گزارش   "کریمه سلاک رازی" بانویی غربی که اخیرا دلباخته به اسلام و دارای عطش آتشین به آشنایی با قرآن و معارف دین شده است می‌گوید: در بیستم سپتامبر 1991 (29 شهریور 1370) به دین اسلام مشرف شدم. اگر کسی 5 سال زودتر به من می‌گفت که اسلام خواهی آورد هیچ وقت باور نمی‌کردم. هدایت خداوند چنان دائمی و عجیب بود که حالا متوجه می‌شوم تمام زندگی‌ام درحال رفتن به سوی آن لحظه خاص بود. خیلی مشکل است که دقیقاً بگویم چه عاملی باعث مسلمان شدن من گردید.


به گزارش میزان و به نقل از "جمهوری اسلامی" کریمه ادامه میدهد: این سفر یک جریان مدام بود که سه سال طول کشید. آن سه سال هم سخت بود و هم لذت بخش بود. نظرم درباره خودم و دنیا خیلی تغییر کرد. یک سری از اعتقاداتم تحکیم شد و بعضی از آنها هم از بین رفت. گاهی احساس می‌کردم که دارم خودم را گم می‌کنم و گاهی هم با خودم می‌اندیشیدم که این راه راهی از پیش تعیین شده برای من است و بنابر این از آن استقبال کردم در تمام طول آن سال‌ها، یک سری از جنبه‌های اسلام توجه مرا به خود جلب کرد. مطالعاتم به صورتی آرام و منظم مرا به سوی روزی که شهادتین را به زبان آوردم، هدایت می‌کرد.

اولین تماس من با مسلمان‌ها و اسلام
برخی از زنان از لحاظ زیرکی و زبدگی از مردان هوشمند و فرهیخته اگر جلوتر نباشند عقب‌تر هم نیستند. کریمه می‌گوید: شریف اولین مسلمانی بود که مرا به مطالعات و پژوهش پیرامون اسلام تشویق می‌کرد. به نقل خانم کریمه رازی او مردی میان سال بود که برای برنامه‌های آموزشی در یک شرکت کار می‌کرد. همان جایی که من حالا در آن کار می‌کنم.

شریف می‌گفت هر چند از کار کردن در آن شرکت درآمد چندانی ندارم اما در عوض از تعلیم بچه‌ها لذت بسیار می‌برم. خیلی نرم و آهسته صحبت می‌کرد. رفتارش بهتر از گفتارش مرا به خود جذب کرد و من همیشه با خود فکر کردم‌ای کاش من هم به آرامش روحی که او در آن بین دارد برسم.

هرچه بیشتر با مسلمانان رفت و آمد داشتم نه تنها جذب آرامش درونی‌شان بلکه جذب ایمان قویشان هم می‌شدم. در ابتدا فکر می‌کردم که اسلام دین خشونت و تبعیض جنسی است. بعد از آشنایی با مسلمانان نظرم عوض شد. البته عدم آرامش درونی را در خود احساس می‌کردم.

یک خلأ درونی در من وجود داشت که به وسیله آن موفقیت‌های علمی یا ارتباطات انسانی پرشدنی نبود. در آن موقع هیچ وقت نگفته بودم که واقعاً به خاطر خودم جذب اسلام شده‌ام.

کوشش برای بدست آوردن هویت خویش
پس از آگاهی اجمالی از اسلام در اندیشه پیدا کردن هویت خود فرو رفتم.تا آن زمان مقالات خوبی را نوشتم. یاد گرفتم که چگونه تحقیق کنم و یا تز ارائه دهم. در این وقت شخصیت من دیگر در خطر نبود. برای اولین بار متوجه شدم که همیشه برای خوشنودی دیگران می‌نوشتم اما حالا به خاطر خودم مطالعه می‌کنم و می‌نویسم. این چیز نادری بود.

اما آنها نمی‌توانستند برای سؤالات من پاسخی پیدا کنند. نمی‌خواستم دیگر به حمایت آنها وابسته باشم. حتی به عمران (که شیفته صداقت، دیانت، امانت، متانت... او بودم و قصد ازدواج با وی را داشتم وابستگی غیرمنطقی خود با او را قطع کردم) اما هیچگاه مطالعات خود را درباره اسلام، قرآن و پیامبر اسلام(ص) کنار نگذاشتم. همچنانکه درباره زندگی پیامبر مطالعه می‌کردم از خود این سؤال را می‌پرسیدم که آیا او صرفاً یک رهبر استثنایی بوده است. درستکاری‌اش قبل از بعثت، مهربانی،‌روشن بینی‌اش از زمان بعثت تا آینده همه اینها باعث شد که پیش داوری هایم را زیر سؤال ببرم.

صبر و استقامتش در مقابل دشمنان و تواضع و فروتنی‌اش در هنگام پیروزی او را شخصی ماورای انسانی جلوه داده بود. حتی در نهایت پیروزیش زمانی که می‌توانست از مال دنیا لذت کامل ببرد این کار را نمی‌کرد و بیشتر از فقیرترین پیروانش از مال دنیا بهره نمی‌برد.

آرام آرام فهم عمیق‌تری از قرآن پیدا می‌کردم. از خود می‌پرسیدم آیا امکان دارد که یک انسان معمولی قادر به درک چنین کتاب عظیمی باشد.

مطالعه قرآن تا رسیدن به نتیجه
با وجود تمام اضطراب‌های درونی،‌ نگرانی از هویت آینده انسانی، موقعیت‌های خانوادگی و اجتماعی و باورهای پیش ساخته از اندیشه‌های متفاوت و گاه متضاد خویش کم کم به قرآن بیشتر مجذوب و به آن روی می‌آوردم. این رویکرد من به قرآن از یک فعالیت ذهنی به یک سعی و کوشش مستمر شخصی خودم تبدیل می‌شد.

در این هنگام ناگهان از درون خود احساس کردم یک قدرت معنوی مرا به سوی سپاسی الهی که بدین مرحله هدایتم نمود سر به سجده او بسایم. سر را به سجده نهادم و از خداوندخواستم تا بیشتر کمک و هدایتم نماید. اما هنوز وسوسه‌های ناخواسته آزارم می‌داد. ناگهان به عبارتی در قرآن برخورد کردم که انگار خطاب آن مستقیماً به من است. "لایکلف الله،نفساً الا وسعها"خداوند به هیچ کس جز به اندازه تواناییش تکیف نمی‌کند"

بعد از آن واقعه، چند هفته هم گذشت شغل جدیدم را که تدریس در دبیرستان بود آغاز کردم.
روزها خیلی سریع گذشت همچنانکه روزهای عمرم خیلی سریع می‌گذشت. با خود اندیشیدم که نمی‌خواهم بدون اعتقاد درست به خداوند از این دنیا بروم عقلاً به این نتیجه رسیدم که دلایل و شواهد حقیقت (ذات مقدس الهی) هم در قرآن و هم در زندگی پیامبر اکرم اسلام(ص) نهفته است و آن چنان قوی و مستدل است که نمی‌شود آن را انکار کرد.

در این لحظه حقیقت اسلام و معارف والای آن را به تمام و کمال در وجود خود احساس می‌کردم، و این درحالی است که در جستجوی حقیقی بودم که در آن قلب با ذهن، عمل با فکر و خرد با احساس همراه باشد و آن واقعیت را در اسلام یافتم و با آن واقعیت بود که آزادی اندیشه و اعتماد به نفس را پیدا کردم، و در مجله مان (مجله درون تشکیلاتی مسلمانان) نوشتم که من بالاخره اعتبار و اعتماد درونی و فکری را در اسلام یافتم و خداوند را سپاسگزارم که درب معنویت و آزادی اندیشه را به روی من باز کرد که من با آگاهی کامل و مطالعات جامع الاطراف به اسلام بگروم.

بدینگونه اگر کسی در یافتن راه هدایت کوشش کند و در آن مسیر گام بسپرد خداوند او را یاری رساند که خداوند همواره یاری‌رسان نیکوکاران است.


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *