"چوچو" بازی محبوب کودکان افغانستانی

22:18 - 01 فروردين 1395
کد خبر: ۱۴۴۲۷۵
کودکان افغانستانی در بازی "چو چو" با تکه‌ای چوب و یا عصا اسب سواری کرده و شعر می‌خوانند.
به گزارش سرویس بین الملل  در روزگار امروزی پیشرفت‌های نرم افزاری و بازی‌های انیمیشنی به قدری است که بسیاری از کودکان را به سمت خود کشانده است.
 
کم‌ترین اثر آن در دراز مدت برای کودکان و نسل آینده جوامع اسلامی، انس گرفتن کودکان و فرزندانمان با فرهنگ هالیوودی و غربی است که اثرات سوء آن به مراتب بیشتر از جنبه‌های سرگرمی آن است.  
 
در این میان، در برخی کشورها هنوز هم ورزش‌های سنتی و محلی جایگاه بالایی در بین کودکان و نوجوانان دارد. هنوز در کوچه و پس کوچه‌های شهرها و روستاهای افغانستان بازی‌های محلی در فصل‌های مختلف طرفداران زیادی دارد و اصلی‌ترین و بهترین سرگرمی این کودکان است.
 
کودکان افغانستانی هنوز در فصل بهار به کوه و دشت رفته و یا در کوچه‌ها به این بازی‌ها می‌پردازند.
 
بر همین اساس، سایت افغانستان خبرگزاری فارس نیز قصد دارد برای آشنایی مخاطبان به معرفی بازی‌های سنتی کودکان افغانستان همچون «غُچّی غُچّی بهار شد»، «قو قو قو بَلگِ چنار»،"یخمالک"، "سانقه"، "اسپک چوبی"، «شکاری جان شکاری»، «بُردَک» و غیره بپردازد. در این بخش، بازی سنتی «چوچو» را  که محمد سرور رجایی در ماهنامه باغ به آن پرداخته، معرفی می‌کنیم.

"چو چو"
 
"چوچو" اصطلاحی است که برای سریع‌تر رفتن اسب به‌کار برده می‌شود.
 
بازی شاد کودکانه چوچو با شعر «اسبک چوبی» همراه است؛ این شعر نزدیک به 50 سال پیش سروده شده است.
 
در روزهایی که کودکان هیچ وسیله‌ای برای بازی نداشتند. شاعر خوش بیانی که برای ما ناشناخته مانده است، با زبان بسیار نرم و کودکانه این شعر خاطره انگیز را می سراید.
 
شعری که فرهنگ روستایی آن‌سا‌ل‌ها را به خوبی بازتاب می‌کند.
 
این شعر بازی‌کودکانه‌ای را بیان می‌کند که ریشه در فرهنگ اجتماعی مردم افغانستان دارد.
 
فرهنگی که کودکان را به یادگرفتنی اسب سواری تشویق می‌کند. در این بازی کودکان به چوب دراز شاخه بی‌برگ درخت و گاهی به عصای پدربزرگ‌شان سوار می‌شوند و در کنار هم اسب سواری خیالی می‌کنند.  
 
در همین حال یکی از آن‌ها این شعر را با صدای بلند می‌خواند.دیگران با چوچو چو گفتن به نوعی به اسب خیالی شان ترکه می‌زنند که سریع‌تر بدود.  
 
سر کوه بالا شدم
 
صدای جنگ آمد
 
تیر تفنگ آمد
 
خانه مَلِک بچه شد
 
دیگ لِتیش چَپَه شد
 
خدا روزیش بِتَه
 
نان فطیرش بِته
 
اسپک چوبیش بتِه
 
چو چو چو!
 
دَ کُردا می دویدم
 
دَ پایم خار خلید
 
میخ پَیزار خلید
 
دل بابم سوخت سرم
 
یک اسپک خرید برم
 
چو چو چو!
 
اسپکم جو می‌خوره
 
میره بالا پاین
 
می‌کشه باز شاهین
 
اسپک ما تور می‌خوره
 
سرش ده اَو خور خورده
 
چو چو چو!
 
چو چو چو!     
 
و هر کدام جست و خیز کنان به طرفی می‌دود.   
 
/


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *