انگلیس چه نقشی در تجزیه سیستان و جدایی بحرین از ایران داشت؟

13:30 - 06 اسفند 1394
کد خبر: ۱۴۰۴۳۳
در شوال 1320ق / ژانویه 1903م هیئتی به فرماندهی کلنل آرتور هنری مک ماهون از طرف انگلستان برای تعیین تکلیف آب هیرمند و رفع اختلاف ایران و افغانستان وارد سیستان شد. قرار بود کار این هیئت سه چهار ماه بیشتر طول نکشد و پس از خاتمه کار به سرعت ایران را ترک کنند. اما بیش از سه سال به بهانه حل اختلاف در سیستان ماندند و بالاخره در ربیع الثانی 1323ق / ژوئن 1905م ایران را ترک کردند.
به گزارش گروه فضای مجازی ، گرچه مأموریت مک ماهون به ظاهر حل اختلاف ایران و افغانستان بود اما تأمین منافع استعماری انگلستان هدف اصلی او محسوب می‌شد. سیستان در آن تاریخ اهمیت ویژه ای داشت زیرا کلید هندوستان بود و انگلستان حاضر نبود چنین کلیدی در اختیار کشورهای استعمارگر دیگر قرار گیرد. از سویی روسیه به استناد تقسیمات استعماری اواخر قرن 19م حیطه اقتدارش را تا مرزهای خراسان گسترده بود و برای رسیدن به خلیج فارس و هندوستان بایستی از سیستان می‌گذشت و از سویی دیگر آلمان قدرتی تازه در اروپا یافته بود و سهم بیشتری از جهان را مطالبه می‌کرد. از این رو بی توجه به تقسیمات قبلی جهانی روابطش را با ایران گسترش داده بود.

با توجه به این دو خطر، انگلستان برای جلوگیری از نفوذ روسیه و آلمان در هند و در سطح جهانی به مذاکره و معامله پرداخت، انگلستان اختلافات دیرینه اش را با فرانسه کنار گذاشت و معاهده دوستی میان آنها بسته شد. با ژاپن نیز معاهده دوستی امضا کرد. با این ترفند توانست روسیه را محصور کند و او را وادارد تا به مذاکراتی تن دهد که چند سال بعد به نتیجه رسید و به معاهده 1907 مشهور شد.

انگلستان علاوه بر اقداماتی که در سطح جهانی برای حفظ هند انجام داد، نیروی نظامی مشتمل بر کارشناسان نظامی، اطلاعاتی، کشاورزی و آبیاری را به ریاست مک ماهون در مرز سیستان آماده کرد تا در صورت لزوم سیستان را تصرف کنند. اقدام دیگر انگلستان تحریک افغان‌ها به ایجاد درگیری در مرز سیستان با ایرانیان بود، زیرا با بروز درگیری میان افغانستان و ایران فرصتی برای مداخله مستقیم انگلستان فراهم می‌شد. این حق مداخله را انگلستان بر اساس قرارداد پاریس در 1857م / 1273ق به دست آورده بود.

طبق این قرارداد هرات را از ایران جدا کردند و مقرر شد هرگاه اختلافی میان ایران و افغانستان پیش بیاید هر دو کشور به حکمیت انگلستان متوسل شوند. مفاد این عهدنامه دست ایران را برای دفع تجاوز افغانها در مرزهای شرقی ایران بست، انگلستان در قرن نوزدهم میلادی به استناد همین عهدنامه گلد اسمیت را روانه ایران کرد و با حکمیت او بخش‌هایی از بلوچستان ضمیمه بلوچستان انگلیس شد. در سیستان نیز قسمت راست رود هیرمند را به افغانها بخشید.

انگلستان در تعیین حدود ایران و افغانستان استخوان را لای زخم باقی می‌گذارد تا در موقع لزوم از آن بهره گیرد. حکمیت گلد اسمیت هم نقطه پایان اختلافات دو کشور افغانستان و ایران نبود. به همین دلیل در 1902م / 1320ق به دنبال بروز اختلاف میان مرزنشینان افغانی و سیستانی و خراب کردن سد آبی در سیستان توسط افغانها، دولت ایران که اجازه برقراری امنیت و دفع دشمن را در مرز نداشت از انگلستان تقاضای حکمیت در مورد آب هیرمند را کرد. دولت انگلیس هم بدون تعلل مک ماهون را روانه ایران ساخت.

قبل از رسیدن هیئت انگلیسی به ایران دولتهای افغانستان و ایران به توافق رسیدند و خواهان لغو مأموریت مک ماهون شدند، اما انگلستان توجهی به تقاضای آنها نکرد. مک ماهون مأمور بود که سیستان ایران را به ویرانه‌ای بدل سازد و برای تحقق این هدف پیش از ورود به سیستان میان مردم شایع کردند که انگلستان در سیستان دارای امتیازات زیادی است و برای قابل قبول جلوه دادن این قبیل شایعات کرزن فرمانفرمای هند به سرگرد مک ماهون قبل از عزیمت به سیستان درجه سرهنگی داد. او با سیصد سرباز، صد سوار و دو هزار جمازه سوار هندی و بلوچی و انگلیسی وارد سیستان شد.

تعداد همراهان مک ماهون را حدود چهار هزار نفر برشمرده اند. آنها برای سکونت چادرهایی برپا کردند ولی چون اقامتشان طولانی شد چادرها را به خانه تبدیل کردند. محل اقامت آنها نیز تبدیل به دهکده‌ای انگلیسی نشین شد.

در تعقیب سیاست نابودی سیستان آنها به خرید گندم و ارزاق عمومی با قیمت‌های گزاف پرداختند و با این کار قیمت اجناس را تا چندین برابر در سیستان افزایش دادند.

تجار هندی با کمک انگلیسی‌ها بدون توجه به محدودیت های گمرکی گندم را از سیستان خارج می‌کردند. گرانی اجناس در سیستان مردم فقیر ناحیه را فقیرتر ساخت. تا جایی که حدود سه ماه پس از ورود هیئت مک ماهون شورشی در سیستان روی داد که به دستور امین‌السلطان صدراعظم ایران توسط حشمت‌الملک حاکم منطقه و با کمک نیروهای نظامی انگلیس سرکوب شد. این سرکوبی بر تثبیت تصویر اقتدار انگلیس‌ها در منطقه کمک کرد. هیئت همراه مک ماهون بی هیچ رادعی در سیستان به هر جا سر می‌کشیدند، زیرا میرزا عبدالحمید خان غفاری یمین نظام که کمیسر و سرحد دار ایران در سیستان بود با گرفتن رشوه، از انگلیس‌ها آنها را آزاد گذاشته بود و اعتراضات میرزا موسی خان کارگزار وزارت امور خارجه ایران به آزادی عمل انگلیس‌ها راه به جایی نمی برد. میرزا نصرالله خان مشیرالدوله نیز به جای توجه به اعتراضات کارگزار به جلب نظر انگلیس‌ها توجه داشت و چون آنها میرزا موسی خان را سد راه می‌دیدند وزیر امور خارجه ایران مشیرالدوله قول برکناری کارگزار را به انگلیس‌ها داد.

هیئت همراه کلنل مک ماهون در مدت اقامتشان در سیستان ارزیابی دقیق و همه جانبه‌ای از اوضاع سیستان به عمل آوردند و حکام محلی را جذب و مردم را آواره کردند. در نهایت نیز بر خلاف قرار اولیه ای که با دولت ایران گذاشته بودند مجددا به تعیین حدود سیستان پرداختند. دولت ایران از ابتدای تقاضای حکمیت اعلام کرده بود که کار هیئت انگلیسی باید فقط حل اختلافات آبی باشد و هیچ تغییری درحدود معین شده توسط گلداسمیت داده نشود، اما مک ماهون از چارچوب تعیین شده گلد اسمیت فراتر رفت و سرحدی تازه تعیین کرد. دو سوم آب هیرمند را هم به افغان‌ها داد. در واقع او حکم نابودی سیستان را صادر کرد. حکم او با مخالفت دولت ایران روبه رو شد. از طرف دیگر از ذیقعده 1322 قمری سلطان عبدالمجید میرزا عین‌الدوله سکان اداره مملکت را به دست گرفته بود. بیگانه‌ستیزی از وجوه آشکارش بود و انگلیس‌ها بدان وقوف کامل داشتند. بنابراین به تکاپو افتادند تا قبل از تثبیت قدرت عین‌الدوله کارها را یکسره کنند

مک ماهون در 4 صفر 1323هـ.ق / 10 آوریل 1905 م حکمش را صادر کرد و به حضور مظفرالدین شاه فرستاد، اما عین‌الدوله اعلام کرد که آن را نمی‌پذیرد و مدتی بعد رسما نسبت به حضور مک ماهون در سیستان اعتراض کرد. مک ماهون در ربیع الثانی 1323ق / ژوئن 1905م از ایران خارج شد و اعتراضات ایران به حکمیت هرگز راه به جایی نبرد.

انگلیسی‌ها در پاسخ به اعتراضات ایرانی ها اعلام کردند تنها مرجع رسیدگی به این شکایات وزیر خارجه انگلیس است که وزیر هم قطعا رأیی مخالف مصالح انگلیس صادر نمی کرد. از طرف دیگر سیر حوادث ایران اوضاع را دگرگون ساخت. تحصن ها، تظاهرات و اعتراضات داخلی که به انقلاب مشروطیت منجر شد و پس از آن درگیری‌های داخلی و نبود دولتی مقتدر در کشور برای مدت چند سال تمام مسائل ایران را تحت‌الشعاع قرار داد. انگلیسها نیز موضوع حکمیت را مسکوت گذاردند، اما در سرحدات شرقی قراول گذاشته و نظارت کامل بر اوضاع منطقه داشتند. تکلیف مرزهای سیستان هم تا نیمه اول قرن بیستم مشخص نشده باقی ماند.

نقش انگلستان در تجزیه بحرین از ایران

پیرامون نقش اسعتماری انگلستان در جهان به هر میزان سخن گفته شود بدون شک کم و ناچیز است. افرادی که مطالعات تاریخی انجام میدهند به درستی میدانند که انگلستان محور شرارت٬ استعمار٬ استثمار و عقب ماندگی در نزد ملت های جهان محسوب میشود و در سالهای اخیربا توجه به اینکه خورشید امپراتوری بریتانیا کبیر رو به خاموشی رفته است ولی تا حدودی کوشش میکند این نقش منفی را همچنان برای خود حفقظ کند. به طوریکه در بسیاری کشورهای جهان اثرات استعماری انگلستان در گذشته و حال به وضوح برهمگان آشکار است. کشورهایی همچون استرالیا٬ هند٬ زلاندنو٬ قبرس٬ فلسطین٬ کنیا٬ نیجریه٬ سیلان٬ جامائیکا٬ سنگاپور٬ هنگ کنگ٬ پاکستان٬ کانادا٬ افغانستان٬ بحرین٬ امارات و کویت. با توجه به این دخالتهای آشکار استعماری انگلیس در امور ملتهای جهان٬ کارنامه این کشور در تاریخ سیصد ساله ایران زمین به شدت تاریک و سیاه است. امروزه بیشتر ایرانیان چهره ای منفور از بریتانیا را در ذهن خود دارند و این چهره هرگز پاک نخواهد شد.زیرا از شرق (هرات و بلوچستان) تا غرب (بغداد) از شمال (هفده شهر قفقاز) تا جنوب (بحرین) حوزه ایران بزرگ محسوب میشود که انگلستان یا خود رهبر استعماری تجزیه این مناطق بوده یا در کنار روسها به این ماموریت خود پایان دادند. خاطره ننگین انگلستان در نزد ایرانیان پس از چند دهه باردیگر در سال 1970 زنده شد زیرا تجزیه بحرین آخرین دست آورد این کشور برای ایران زمین بود.

اعلامیه استقلال سوری بحرین با کوشش دهها ساله انگلستان در تاریخ 14 اوت 1971 منتشر شد . یك روز بعد (‌15 اوت )‌،‌ بحرین و انگلستان یك قرار داد دوستی با هدف "مشورت" در مواقع ضروری با یكدیگر امضا كردند. بدین ترتیب ،‌ مسأله بحرین پس از یك و نیم قرن منازعه و كشمكش از سوی ایران به استعمار انگلیس واگذار شد،‌ سازش و توافق پنهانی انجام شده بین ایران و قدرتهای غربی بر سر نقش آتی ایران در منطقه خلیج فارس و اعطای امتیاز به ایران درباره یك مسأله دیگر ارضی كشور یعنی جزایر سه گانه که همیشه بخشی از ایران بود. در واقع باید گفت بحرین قربانی یك بده و بستان سیاسی شد و آخرین بخش جدا شده از خاك ایران در دوران معاصر بود.

بحرین از آغاز تشكیل امپراتوری اعراب که بوسیله شمشیر انتشار یافته بود و بویژه در عصر بنی امیه ،‌ از مركزیتی ویژه در حركتهای سیاسی و برخوردهای عقیدتی در منطقه خلیج فارس برخوردار شد. در سال 72 ه. ق (‌691 م .)‌ گروهی از خوارج به رهبری "‌ ابوفدك "‌ قیام بزرگی علیه حكومت اموی بر پا كردند و بحرین را از تابعیت خلفای اموی خارج ساختند فردی به نام "‌ مسعود بن ابی زینب عبدی "‌ در سال 105 ق. با اخراج والی اموی حدود بیست سال بر این مجمع الجزایر حكومت مستقل داست. در سال 151 والی بحرین ضد حكومت خلفا قیام كرد. حدود صد سال بعد قیام بردگان و سیاهپوستان منطقه به رهبری فردی ملقب به "‌صاحب الزنج"‌ تمامی خلیج فارس را تحت تأثیر قرار داد. به دنبال آن گروهی دیگر به رهبری فردی ایرانی به نام "‌ابوسعید بهرام جنابی" (یا گناوه‌)‌ علیه حكومت خلفا قیام كردند و یك جنبش آزادیخواهی را در منطقه گستراندند این جنبش كه قیام ابوسعیدی یا قرمطی (ابوسعید از پیروان حمدان قرمطی بود) نام گرفت،‌ از سواحل ایرن آغاز شد و ابوسعید با رفتن به بحرین آنجا را كانون مناسبی برای تحرك یافت.

پس از حمله اعراب به ایران و اشغال این كشور،‌ بحرین كماكان جزء ایران بزرگ باقی ماند و تا قبل از قدرت رسیدن سلسله صفویه، كه پس از مدتهای طولانی ایران مجددا دارای یك حكومت واحد و متمركز شد، سرزمین ایران شاهد حكومتهای غیر متمركز و محلی متعددی بود كه همواره در رقابت قدرت و جنگ و نزاع با یكدیگر بودند،‌ بویژه اینكه،‌ حمله وحشیانه و گسترده مغولها به ایران نیز (‌در سال 1220 م.)‌ همه چیز را بكلی دگرگون و آشفته ساخت؛ ولی باید اشاره كرد كه بحرین همواره قسمتی از حكومتهای متشكل محلی در بخشهای جنوبی ایران محسوب می‌شد.

تا اینكه در اوایل قرن شانزده میلادی با هجوم استعمار پرتغال به منطقه اقیانوس هند و خلیج فارس (‌در سال 1506)،‌ بسیاری از نقاط استراتژیك منطقه و از جمله جزیره هرمز و مجمع‌الجزایر بحرین نیز (‌ در سال 1521) به تصرف و اشغال آنها در آمد. پس از گذشت حدود یك قرن از اشغال پرتغالیها،‌ شاه‌عباس کبیر در سال 1602 با لشكركشی به بحرین آنجا را از تصرف اشغالگران خارجی آزاد كرد و مجددا به ایران ملحق نمود. پس از آن،‌ مجمع الجزایر بحرین مدت 180 سال مانند گذشته در اختیار و تحت نظر كامل حكومت ایران بود. سپس،‌ در سال 1783 (‌یا 1782 ) "شیخ احمد بن خلیفه"‌ از قبیله "‌بنی عتبه"‌ و از خاندان "خلیفه"‌ كه از منطقه نجد در مركز عربستان به كویت مهاجرت كرده بود به این سرزمین حمله و پس از شكست سربازان ایرانی بر آن استیلا یافت. از آن پس،‌ حكومت بحرین با حمایت همه جانبه سیاسی – استعماری و متجاوزگرانه انگلستان در اختیار اعضای خاندان "خلیفه"‌ ( آل خلیفه )‌ قرار گرفت.

باید به این نكته مهم اشاره كرد كه وضعیت و ثبات حكومتها در ایران همواره مستقیما در اوضاع سیاسی و سرنوشت بحرین نیز تأثیر گذار بوده است،‌ چنانكه مثلا پس از فوت شاه عباس اول – پادشاه قدرتمند صفوی و ضعف جانشینان او، راهزنان دریایی عرب تبار مستقر در بحرین نیز شروع به دست‌اندزی به خلیج فارس و مناطق اطراف آن كردند و در واقع تا مدتی اثری از حاكمیت ایران بر بحرین باقی نماند. در خلال این مدت نیز استعمار كهنه و قدرتمند انلیس در رقابت با قدرتهای استعماری دیگر در منطقه،‌ و نیز در راستای سوء استفاده از اوضاع آشفته و نابسمان منطقه و ضعف قدرتهای همجور آن،‌ شیوخ عرب خلیج فارس را در كنترل و اراده خود در آورد و بالاخره در سال 1820 پس از قلع و قمع دزدان دریایی و برده فروشان،‌ قرادادها تحت الحمایگی را با رهبران شیخ نشینهای خلیج فارس و از جمله بحرین به امضا رساند.

شیخ سلمان بن احمد (شیخ بحرین)‌ در ژانیه 1820 "قرارداد صلح عموی"‌ یا "‌قرارداد اساسی"‌ (‌و در واقع همان قرارداد انقیاد و تحت الحمایگی)‌ را با انگلستان امضا كرد،‌ او به علت استحكام قدرت و سلطه اش بر بحرین، ‌خود را تحت الحمایه انگلیس اعلام كرد و پرچم آن كشور را بر فراز مقر دارالحكومه خود برافراشت!‌ بدین ترتیب، ‌از این زمان به بعد تا مدت 150 سال،‌ بحرین تحت اشغال انگلستان درآمد و طبعا حكومت ایران را با یك مشكل جدی سیاسی و ارضی روبرو كرد.

قابل تذكر است كه "‌محمد بن خلیفه"‌ حاكم وقت بحرین و نوه سلمان بن احمد با وجود اینكه در سال 1861 پیمانی را با كمپانی هند شرقی انگلیس درباره منع اقدامات جنگی ‌دزدی دریایی و تجارت برده در خلیج فارس امضا كرده بود،‌ زیر بار نفوذ انگلیس نمی‌رفت. به همین علت نیروی دریایی انگلیس در سال 1867 شهر منامه (‌پایتخت فعلی بحرین ) را گلوله باران كرد؛‌ ولی "عیسی بن علی"‌ جانشین وی در سل 1868 طی انعقاد عهدنامه‌ای، ‌رسما به تحت الحمایی انگلیس گردن نهاد. پیرو آن،‌ دولت ایران (‌در زمان سلطنت ناصرالدین شاه)‌ طی یادداشتی به سفارت انگلستان در تهران به این اقدام دولت مذكور اعتراض كرد. دولت انگلستان در پاسخ این یادداشت ،‌اعلام كرد كه هدف از امضای پیمان یاد شده ،‌برقراری نظم و امنیت در خلیج فارس بوده است و اگر دولت ایرن خود چنین مسئولیتی را برعهده گیرد، دولت انگلیس از آن استقبال خواهد كرد! در این پاسخ تصریح شده بود كه اگر از شیخ بحرین حركتی سر بزند كه مستلزم اقدامات جدیدی از طرف دولت انگلیس باشد ،‌دولت ایران در جریان قرار خواهد گرفت!‌ پس از آن نیز مجددا شیخ بحرین در سالهای 1880 و 1892 قراردادهای تحت‌الحمایگی دیگری را (‌مشابه قراردادهای تحت الحمایگی با سایر شیخ نشینها)‌ با انگلستان به امضا رساند.

دولت ایران در مدت یك و نیم قرن حاد شدن مسأله بحرین (‌1820 ,1970 )‌ و دخالت و سلطه انگلستان بر آن جزیره سوق الجیشی،‌ هیچگاه جدایی بحرین از خاك ایران را نپذیرفت ولی در عین حال قدرت انجام عمل حادی علیه بریتانیای کبیر که روزگاری با تجاوز و غارت گری دهها کشور بیگانه را به اشغال در آورده بود را نیز نداشت. گفتنی است در داخل بحرین جدا از شیوخ آن كه عمدتا وابسته و زیر نفوذ شدید انگلستان بودند،‌ از اوایل قرن بیستم به بعد بعضا جنبش های مخالف سسیاستهای انگلستان مشاهده می‌شد؛ مثلا در سال 1911 جمعی از بازرگانان و ملی گرایان بحرین خواستار محدود شدن نفوذ انگلستان و ایجاد كمیته داوری برای حل اختلافات فیمابین به خاطر صید مروارید شدند؛‌ ولی رهبران این گروه به وسیله مقامات انگلیسی مقیم بحرین دستگیر و به هندوستان تبعید گردیدند. ضمنا پیرو چالش قدرت دولتهای عثمانی و انگلیس بر سر حاكمیت بر بحرین،‌ پیمان شناسایی استقلال بحرین در سال 1913 به وسیله دولتهای مذكور به امضا رسید كه با بروز جنگ جهانی اول ناكام ماند.

قدرت و نفوذ انگلستان در سال 1923 با خلع شیخ عیسی از حكومت بحرین افزایش یافت و به ویژه با انتصاب "‌چارلز بلگریو" ‌ به عنوان مشاور انگلیسی حاكم جدید، و چندی بعد با انتقال پایگاه دریایی انگلیس از بندر باسعیدو (‌در غرب جزیره قشم) به بحرین و انتقال مقر نماینده سیاسی انگلیس در خلیج فارس از بوشهر به بحرین،‌ این قدرت و نفوذ وسیعتر و با ثبات تر شد. مقارن این تحولات و پس از انتقال سلطنت از سلسله قاجار به پهلوی،‌ ایران خواستار اعاده حق حاكمیت خود بر این سرزمین شد. در مقابل،‌ حكومت بحرین نیز با مشورت و خط دهی مشاوران و كارگزاران انگلیسی مقیم بحرین بر آن شد تا ساختار جمعیتی و مذهبی این شیخ نشین كوچك را حتی الامكان با اكثریت دادن به عربها سنی مذهب از كشورهای عربی به بحرین تشویق شد و هزاران تن فلسطینی و اعراب دیگر از كشورهای مختلف عرب به بحرین هجوم آوردند. به عبارتی ساختار نیمه ایرانی این منطقه رو به محو شدن رفت و تسلط عربها و انگلیس بیشتر گشت.

یكی از ویژگیهای مهم بحرین عبارت از تركیب جمعیتی و مذهبی آن است. با توجه به پیشینه تاریخی بحرین و وابستگی آن به ایران ،‌تعداد زیادی از ساكنان آن ایرانی تبار و فارسی زبان هستند كه در بخشهای گوناگون كشور مشغول به كار می باشند. چنانكه با وجود تغییر و تحولات گسترده در این امر در خلال دهه‌های گذشته، حتی بر اساس منابع آماری كشور انگلستان 20 درصد بافت نژادی آن را در پایان دهه 1980 ایرانیان تشكیل می‌دادند! ضمنا حدود 60,70 درصد مسلمانان بحرین را شیعیان و تنها 30, 40 درصد آنان را سنیان تشكیل می‌دهند. در حالی كه با وجود اكثریت شیعیان،‌ قدرت سیاسی در دست مذهبان است و این امر یكی از نقا ضعف امنیت ملی آن كشور است. همین امر گاه به گاه مشكلاتی سیاسی بر بحرین به وجود آورده است،‌ چنانكه مثلا در سال 1953 شیعیان بحرین كه از افزایش سریع مهاجرت كارگران عرب سنی مذهب و تغییر مصنوعی ساختار جمعیتی نگران و ناراضی بودند ،‌ شورش كردند. لذا برخورد بین گروههای شیعه و سنی بحرین توسعه یافت و پس از چندی رهبران گروهها با تشكیل ‌"كمیته وحدت ملی"‌ (لجنه الاتحاد الوطنی) به یك آرامش نسبی رسیدند. در دورن سلطنت محمدرضا شاه،‌ حداقل در دو برهه زمانی مسأله مالكیت و حاكمیت ایران بر بحرین به صورت حادتر مطرح شد. در اسفند 1329 در لایحه مربوط به ملی كردن صنعت نفت ایران كه برای تصویب به مجلس شورای ملی ارائه شد،‌ "‌شركت نفت بحرین"‌ نیز در طرح ملی شدن قرار داشت؛‌ چرا كه مجمع الجزایر بحرین بخشی از سرزمین ایران را تشكیل می‌داد بار دوم در آبان ماه 1336 هیأت وزیران با حضور شخص شاه لایحه‌ ای را برای تقدیم به مجلس آماده كردند كه به وضوح نشان دهنده حق و ادعای مالكیت ایران به بحرین بود. در این لایحه كشور از نظر اداره سیاسی به چهارده استان تقسیم می‌شد كه بحرین استان چهاردهم را تشكیل می‌داد. بدین ترتیب،‌ از دیدگاه ایران ،‌منطقه بحرین از استان فارس جدا می‌شد و خود استان مستقلی را تشكیل می‌داد. این اقدام ایران مورد اعتراض مطبوعات و دولت متجاوز انگلستان و نیز نارضایتی اعراب تحت سلطه استعمار قرار گرفت. علیقلی اردلان وزیر امور خارجه وقت ایران در سخنرانی خود در مجلس شورای ملی در پاسخ به اظهارات مقامات انگلیسی در مجلس عوام آن كشور ، اظهار داشت كه حق حاكمیت ایران بر بحرین از اواخر قرن هجدهم به بعد تنها بر مبنای ادعای محض نبوده است،‌ بلكه"‌ در واقع و بنا به دلایل و شواهد عینی،‌ ایران بر بحرین حكومت می‌رانده است و شیوخ بحرین نیز هر زمان كه آزاد بوده‌اند و حكومت مركزی ایران نیز قدرتمند بوده است،‌ خودشان را بخشی از ایران می دانستند؛‌ ایران در پاسخ به اعتراض اعراب اعلام كرد، "برادران عرب ما باید بدانند كه بحرین جزئی از پیكر ماست و مسأله بحرین از جمله منافع حیاتی ایران به شمار می‌آید".

اهمیت سیاسی – استراتژیك بحرین در دهه 1960 افزایش یافت،‌ به ویژه اینكه ایران شاهد افزایش فعالیتهای انقلابی اعراب در سواحل خلیج فارس در خلال سالهای 1964, 1965 بود؛‌ ولی حضور نظامی انگلیس در منطقه و نیز بندر عدن تا اندازه‌ای ترس ایران را كاهش می‌داد؛‌ ولی در نوامبر 1967،‌ نیروهای انگلیسی پیرو جنگلهای داخلی یمن از بندر استراتژیك عدن (نزدیك باب المندب و ابتدای جنوبی دریای سرخ )‌ خارج شدند و پیرو آن ،‌ (‌جمهوری دموكراتیك خلق یمن)‌ (یمن جنوبی)‌ به عنوان یك كشور سوسیالیستی افراطی شكل گرفت. این كشور بزودی از جنبشهای انقلابی و چپگرای منطقه به حمایت برخاست و در این راستا با ایران و نیز كشورهای میانه رو (و غرب گرای) عرب به عنوان "‌كشورهای مرتجع"‌ شروع به مقابله و مخالفت كرد.

انگلستان پس از خروج از عدن (‌یمن جنوبی)‌ ،‌نیروهایش را به بحرین منتقل كرد و بدین ترتیب پس از عدن،‌ مجمع الجزایر ثروتمند و سوق الجیشی بحرین به عنوان پایگاه مهم انگلستان در شرق سوئز و خلیج فارس که مهم ترین مرکز انرژی جهان می باشد مطرح شد. مدتی بعد در ژانویه 1968 ،‌پس از اینكه انگلستان اعلام كردكه نیروهایش را تا پایان سال 1971 از شرق سوئز خارج خواهد كرد،‌ دولت ایران از این تصمیم استقبال كرد و اعلام كرد كه از حق حاكمیت خود بر بحرین منصرف نشده است. سپس،‌ با طراحی و هدایت انگلستان قرار شد فدراسیونی متشكل از نه شیخ نشین جنوب خلیج فارس و از جمله بحرین در قالب یك كشور واحد پس از خروج نیروهای انگلیسی از منطقه تشكیل شود،‌ بویژه شیخ بحرین با ابراز ناخشنودی از مسأله خروج آتی نیروهای انگلیسی و ادعای مالكیت ایران بر بحرین آن را یك مشكل امنیتی برای آینده مجمع الجزایر دانست و بنابراین حل این مشكل را پیوستن بحرین به فدراسیون یاد شده دانست.

عكس‌العمل ایران نسبت به تشكیل این فدراسیون با شركت بحرین قابل پیش بینی بود؛‌ چرا كه بر خلاف موضعگیری همه كشورهای عرب ، ‌ایران با تشكیل چنین فدراسیونی مخالفت كرد . اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه ایران در تاریخ 17 تیرماه 1347 در بیانیه رسمی شدیداللحنی اعلام داشت: "‌ ایجاد چیزی به نام فدراسیون امارات خلیج فارس با شركت جزایر بحرین از دیدگاه ایران مطلقا قابل قبول نیست".

محمدرضا شاه نیز به نوبه خود اعلام كرد ایجاد این فدراسیون چیزی جز یك اقدام استعماری و امپریالیستی و تلاش برای بازگشت انلگیس به منطقه از "‌درب پشتی" منطقه نیست. او هشدار داد كه ایران در صورت لزوم برای حفظ منافع تاریخی و حقوق سرزمینی خود قدرتمندانه اقدام خواهد كرد.

در این میان‌، مذاكرات آشكار و پنهان میان ایران،‌ انگلستان،‌ عربستان سعودی و آمریكا انجام می‌گرفت. یكی از مواضع موجود بر سر حل مسأله بحرین – جدا از سیاستهای استعماری انگلستان – حمایت عربستان سعودی (‌به عنوان كشور عرب با نفوذ منطقه) ‌از خواسته‌ها و آمال شیخ بحرین و نیز مرز آبهای سرزمینی و فلات قاره دو كشور بود. تضاد منافع دو كشور چنان بودكه شاه برنامه دیدار رسمی‌اش از عربستان سعودی را در اوایل سال 1968 (‌1347) به تعویق انداخته بود. بالاخره با مذاكرات طرفین اولین قدم قابل توجه در حل اختلافات دیرین دو كشور بر سر مرز فلات قاره و مالكیت جزایر فارسی و عربی در تاریخ 24 اكتبر 1968 با امضای یك موافقتنامه انجام گرفت. مذاكرات و توافقهای پنهانی بین ایران و انگلستان و آمریكا و نیز امضای توافقنامه فوق باعث شد ایران در مورد مسأله بحرین كوتاه بیاید و متاسفانه عقب نشینی سیاسی كند.

شاه در دیدار رسمی خود از هندوستان،‌ در یك مصاحبه بی سابقه و ضد ملی در طبوعات "دهلی نو"‌ در تاریخ 4 ژانویه 1969 اعلام كرد كه "‌اگر مردم بحرین خواهان پیوستن به كشورم ایران نباشند"‌ ایران از ادعاهای سرزمینی اش نسبت به این جزیره خلیج فارس دست خواهد كشید. وی گفت چنانچه سیاست بین المللی خواهان آن باشد،‌ ایران نیز خواست مردم بحرین را می‌پذیرد. شاه تأكید كرد كه ایران مخالف استفاده از زور برای حل مسأله ارضی بحرین است. وی در پاسخ به این سوأل كه آیا او پیشنهاد انجام یك انتخابات عمومی یا رفراندومی در رابطه با كسب نظر مردم بحرین را دارد یا خیر پاسخ داد:

من نمیخواهم دراین زمان وارد جزئیات مربوط به این سوال بشوم؛ ولی هر نوع وسیله ای كه بتواند به یك روش رسمی و مورد پذیرش شما و ما و تمامی جهان نشانگر خواست مردم بحرین باشد،‌ مطلوب خواهد بود. این حرکت غیر ملی محمد رضا شاه بدون شک مورد تائید هیچ ایرانی آگاه و ایران دوستی نبود زیرا در قوانین کشورهای آزاد و متمدن هیچ شهری حق تجزیه از کشور را ندارد و فقط در صورت تائید نمایندگان مجلس ملی آن کشور و رفراندوم از تمامی ملت آن کشور میتوان رای به خروج یک منطقه از کشوری داد و اینکه خود شاه یک نفره تصمیم به تجزیه یک شهر مهم و سوق الجیشی بگیرد چیزی جز بده بستان و دیکتاتوری حکومتی نمی باشد . محمد رضا شاه که فردی ایران دوست بود متاسفانه با این حرکت خود که در زیر فشارهای استعمار پیر انگلستان انجام گرفت لکه سیاهی در کارنامه خود به جای گذاشت. همانگونه که امروزه پس از حدود 200 سال هر ایرانی آزاده ای که عرق ملی دارد به سلاطین خودفروخته و هرزه قاجار که 17 شهر قفقاز و هرات و بلوچستان را به روسها واگذار نمودند نفرین می فرستد.

محمد رضا شاه پهلوی در ادامه پاسخ به سؤال خبرنگاران اشاره كرد كه بحرین 150 سال پیش به وسیله انگلیس به اشغال درآمد و از ایران جدا شد واكنون خودش در حال ترك خلیج فارس است، ولی انگلیس نمی‌تواند آنچه را كه از ایران بازستاده بدون رضایت این كشور به طرف دیگری بدهد و در عین حال ،‌ ایران پس از خروج انگلستان در پی اشغال بحرین نخواهد بود،‌ بنابراین چنین حالت و دوره‌ای یك وضعیت غیر امنیتی ایجاد خواهد كرد. این سخنان و اظهار نظرهای رسمی شاه نشان دهنده رسیدن به یك نقطه سازش و توافق منطقه‌ای بین شاه و قدرتهای بزرگ و در عین حال زمینه سازیهای لازم افكار عمومی برای حل نهایی مسأله بحرین از طریق جدایی آن از خاك ایران بود. در آن شرایط زمانی ایران نمی‌توانست از طریق نظامی بحرین را بازستانی كند،‌ این اقدام عواقب خطرناكی برای ایران در پی داشت. مسلمان انگلستان به عنوان یك قدرت بزرگ استعماری اجازه چنین اقدام جسورانه‌ای را به ایران نمی‌داد،‌ ضمن اینكه این كار تمام كشورهای عربی را (‌اعم از تندرو و محافظه كار)‌ علیه ایران متحد و هم پیمان می‌ساخت . این در حالی بود كه ایران در آن دوران درگیریهای ارضی و مرزی و سیاسی گسترده ای با عراق داشت. از طرف دیگر این اقدام نظامی ایران برخلاف اصول سازمان ملل متحد بود كه ایران نیز عضو فعال آن به شمار می‌رفت.

بنابراین شاه با توجه با سازشهای پنهانی انجام شده دست به این اقدام ضد ایرانی زد. چنانكه حدود نه ماه پس از مصاحبه دهلی نو‌،‌ شاه در زمستان سال 1348 (‌اوایل 1970) مجددا در مصاحبه‌ای خواستار حل مسأله برحین از طریق كسب نظر مردم بحرین (رفراندوم برای حاکمیت ملی مناطق یک کشور غیر قانونی است) به طور رسمی به وسیله سازمان ملل متحد شد. بالاخره پیشنهاد رسمی شاه از طریق گفتگوهای بعدی ایران با انگلستان و دبیركل سازمان ملل (‌اوتانت) ‌در اوایل سال 1970 به نتیجه نهای رسید ایران در تاریخ 9 مارس 1970 (‌9 اسفند 1348) ‌رسما مساعی جمیله دبیركل سازمان ملل را برای استعلام نظرهای واقعی مردم بحرین از طریق انتصاب یك نماینده ویژه خود برای انجام این مأموریت خواستار شد.

انگلستان در تاریخ 20 مارس موافقت رسمی خود را با انجام پیشنهاد دولت ایران به اوتانت دبیركل سازمان ملل اعلام كرد. وی نیز در همان روز پس از مشورت با نمایندگان ایران و انگلستان اعلام كرد "‌كه او مساعی جمیله خود را تأخیر انجام خواهد داد"‌. پیرو آن او شخص "‌ویتوریو وینتسپیر گیچیاردی"‌ (‌دیپلمات ایتالیایی)‌ معاون دبیركل و مدیر كل دفتر اروپای سازمان ملل در ژنو را به عنوان نماینده ویژه خود در كسب آراء‌ مردم بحرین منصوب كرد. ضمناً وی از سوی ایران و انگلستان در راه انجام دادن مسئولیت خود و ابراز نظر و تصمیم نهایی‌اش در مورد حل مسأله بحرین،‌ اختیار تام گرفت.

نماینده ویژه دبیركل در امور بحرین،‌ در رأس یك هیأت پنج نفری عازم آن جزیره شد و از 29 مارس تا 18 آوریل 1970 به نظر خواهی گزینشی و گفتگو با گروههای منتخب سیاسی – اجتماعی بحرین پرداخت. ذكر این نكته ضروری است كه برخلاف ادعای برخی منابع خارجی مبنی بر مراجعه به آراء‌ عمومی از طریق رفراندوم یا انتخابات عمومی، این امر صحت ندارد،‌ بلكه به همان روش محدود گزینشی یاد شده انجام گرفت.

پس از نظرخواهی یک رفراندوم سوری تحت کنترل انگلستان از مردم بحرین،‌ گیچیاردی داده‌ها و نتایج كسب شده را در گزارشی به دبیركل تسلیم كرد تا بر اساس آن تصمیم نهایی درباره سرنوشت بحرین اتخاذ شود.

در گزارش مذكور آمده بود:‌ هیأت اعزامی دریافتند كه مردم بحرین پیشنهاد و درخواست ایران و انگلستان برای نظرخواهی و مساعی جمیله سازمان ملل را در این راه مورد ستایش و تقدیر قرار دادند،‌ هیچ گونه تلخكامی و خصومتی از سوی مردم بحرین نسبت به ایرانیها مشاهده نشد و اظهار امیدواری شده بود كه "‌ادعای مالكیت ایران بر بحرین یكباره و برای همیشه كنار رود". ضمنا آمده بود كه مردم بحرین پس از حل مسأله بحرین، ‌خواستار روابط نزدیكتر خود با سایر كشورهای عرب و نیز ایران هستند، ‌اینكه خواهان یك "‌كشور مستقل و با حاكمیت كامل" سیاسی هستند و بالاخره اینكه اكثریت تام مردم احساس می‌كنند كه بحرین یك كشور عربی است. ضمنا در گزارش نوشته شده بود كه هیأت اعزامی به تفاوتهای مختصری در نظر جمعیت شهری و روستایی بحرینی‌ها پی برده‌اند،‌ از جمله در مورد ایرانی تبارها ،‌افراد دارای تحصیلات بالا و گروهها دیگر اجتماعی؛ ولی این تفاوتها از نظر نتیجه‌گیری نهایی اعضای هیأت جنبه حاشیه‌ای (‌و نه اساسی)‌ داشتند.

گزارش یاد شده از سوی دبیر كل به شورای امنیت ارجاع شد و شورای امنیت نیر با استناد به نتیجه گیری نهایی گزارش تدوین شده مفاد آن را راجع به استقلال بحرین و جدایی‌آن از خاك ایران در تاریخ 30 آوریل 1970 مورد تأیید و تصویب قرار داد.

ایران نیز در ماه مه (‌اردیبهشت 1349) برای شناسایی رسمی قطعنامه شورای امنیت در مورد استقلال بحرین در جدایی از خاك كشور دست زد. چنانكه هیأت دولت قطعنامه‌ای را به منظور تصویب تصمیم شورای امنیت به مجلس شورای ملی تقدیم كرد.

اعلامیه استقلال بحرین در تاریخ 14 اوت 1971 منتشر شد. دولت ایران تنها یك ساعت پس از استقلال بحرین آن را به رسمیت شناخت . یك روز بعد (‌15 اوت)‌،‌ بحرین و انگلستان فخیمه یك قرار داد دوستی با هدف (مشورت) در مواقع ضروری با یكدیگر امضا كردند ! در واقع باید گفت بحرین قربانی یك بده و بستان سیاسی شد و آخرین بخش جدا شده از خاك ایران در دوران معاصر بود.

/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه‌های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای منتشر می‌شود.

منایع:
مقاله آزیتا لقایی، سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات
مقاله روزبه پارساپور، نقش انگلستان در تجزیه بحرین از ایران


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *